جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قرائت دوم از پلورالیزم دینى: پلورالیزم رستگارى

زمان مطالعه: 4 دقیقه

با نخستین تفسیر از تفاسیر مربوط به نظریه پلورالیزم دینى آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که با تفسیر دوم آن آشنا شویم در این تفسیر مسأله رستگارى و سعادت آفرینى همه شرایع در تمام زمانها مطرح است و اینکه در رستگارى انسان کافى است که او به خدا ایمان بیاورد، و در زندگى از تعالیم یکى از شرایع و با تعبیر آنان – ادیان – پیروى کند و از برخى از سخنان مرحوم شهید مطهرى برمى‌آید که برداشت او از کثرت‌گرایى دینى همین بوده است چنان که مى‌گوید:

اخیرا برخى از مدعیان روشنفکرى مى‌گویند همه ادیان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند، و مفاد آن این است که در هر زمانى چند دین حق وجود دارد و انسان مى‌تواند در هر زمانى هر دینى را مى‌خواهد بپذیرد.

و به دیگر سخن: مى‌گویند براى انسان کافى است که خدا را بپرستد و به یکى از ادیان آسمانى که از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد و دستورهاى آن‌را به کار بندد شکل دستورها چندان اهمیتى ندارد، جرج جرداق صاحب کتاب الإمام على علیه السّلام و جبران خلیل جبران نویسنده معروف مسیحى لبنانى و افرادى مانند آنان داراى چنین ایده‌اى مى‌باشند.(1)

یک چنین ادعاى بزرگ، نه تنها با دلیل همراه نیست بلکه شواهد زیادى بر

سستى آن گواهى مى‌دهد اوّلا باید این مسأله را با پدید آورندگان شرایع در میان نهاد، و از آنان نظر خواست آیا آنان براى شریعت خود حد و مرزى قائل بودند یا آن را جهان شمول دانسته و در تمام ادوار، سعادت آفرین معرفى مى‌کردند.

سخنان آنان در این مسأله مى‌تواند به این نزاع خاتمه بخشد. شگفت این جا است که پلورالیست درباره شرایع پیامبران تصمیم مى‌گیرد و چیزهایى به آنان نسبت مى‌دهند بدون اینکه با آنان گفتگو کنند.

ثانیا: تاریخ قطعى شرایع، محورهاى پنجگانه‌اى معرفى مى‌کند، و در رأس هر یک از این محورها پیامبر صاحب شریعتى بوده، و میان او تا ظهور محور دوم، پیامبران زیادى برانگیخته شده که کار آنان جنبه ترویجى بوده و از هر نوع حکم جدید، محروم بودند این محورهاى پنجگانه عبارتند از نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد علیهم السّلام که هر یک صاحب شریعت بودند، و نزول شریعت و کتاب از دوران نوح آغاز شده و با بعثت پیامبر اسلام پایان یافته است و قرآن به روشنى به این مسأله گواهى مى‌دهد و مى‌فرماید:

»شَرَعَ لَکُمْ مِنَ اَلدِّینِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى أَنْ أَقِیمُوا اَلدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ…» (شورى / 13)

»آیینى را که براى شما تشریع کرد همان است که به نوح توصیه کرده بود، و آنچه به تو وحى کردیم و بر ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم این است که دین را بپا دارند و در آن تفرقه ایجاد نکنند«.

در این آیه، محاور پنجگانه تاریخ نبوت بیان شده و نامى از زندگى دیگر پیامبران به میان نیامده چون آنان صاحب شریعت و محورهاى اصلى نبودند، بلکه وظیفه‌اى جز ترویج شریعت حاکم بر زمان خود را نداشتند.

اختلاف استعدادها و قابلیت‌ها سبب تعدد شرایع بوده و خداى کمال مطلق، هیچ‌گاه آیین ناقصى را نفرستاده بلکه هر آیینى نسبت به مخاطبین خود در نهایت کمال بوده است و این ایجاب مى‌کند که براى مخاطبین بالاتر، از شریعت دیگر بهره بگیرد تا رشته فیض معنوى به حلقه اخیر منتهی گردد، و شریعتى فرو فرستاده

شود، که بتواند جامعه انسانى تا روز رستاخیز را اداره کند، و به نیازهاى مادى و معنوى او پاسخ دهد، و به همین جهت باب نبوت مختوم و وحى تشریعى قطع شود.

با توجه به سیر تاریخى نبوت به برخى از مفاسد این نظریه در قالب این تفسیر اشاره مى‌کنیم:

1. هرگاه بر پیشانى هر شریعتى دوام و جاودانگى نوشته شده است، تشریع شرایع متعدد و اعزام رسولان محورى لغو بوده، و جز تشویش و ایجاد تفرقه ثمره‌اى نمى‌تواند داشته باشد.

2. هرگاه پیروى از هر شریعتى مایه رستگارى بوده، تحدید نبوتها به آمدن پیامبر بعدى و بشارت از ظهور آن، وجهى نخواهد داشت.

3. هرگاه هر شریعتى از خلود و جاودانگى برخوردار است نسخ احکام ولو به صورت اجمالى بى‌موضوع خواهد بود، و گفتار مسیح «… وَلِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ…» (آل عمران / 50(: «آمده‌ام برخى از چیزهایى که در شریعت پیشین براى شما حرام بود، حلال کنم» مفهوم و معنى نخواهد داشت.

4. هرگاه شریعت حضرت مسیح در زمان نزول شریعت لاحق، از رسمیت و صلاح آفرینى برخوردار بوده، دعوت یهود و نصارى به پیروى از آیین محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم چه وجهى داشت، در حالیکه قرآن با صراحت کامل اهل کتاب را کافر معرفى مى‌کند، مگر اینکه به آیین جدید نیز ایمان بیاورند و مى‌فرماید: «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا…» (بقره / 137(.

5. این نظریه با توجه به متون کتاب مقدس، و قرآن مجید، و گفتارها و نامه‌هاى حضرت رسول آنچنان بى‌پایه است که به جز فرد پیش داور، کسى آن ‌را باور و تصدیق نمى‌کند.

آرى انسان‌هاى پیش داور که قبلا به عللى عقیده‌اى براى خود اتخاذ مى‌کنند، سپس به دنبال دلیل مى‌روند و براى نجات خویش به هر خس و خاشاکى چنگ

مى‌افکنند، چنین نظریه را مى‌پسندند.

6. حیات معنوى انسان در سراى دیگر نتیجه عقیده صحیح و عمل صالح مى‌باشد و پاداش‌هاى اخروى، تجلیگاه این دو به شمار مى‌رود، اکنون سؤال مى‌شود دو عقیده متضاد و یا عمل به دو حکم مخالف، چگونه مى‌تواند ضامن حیات معنوى انسان باشد.

عقیده به توحید در قلمروهاى مختلف و هم اعتقاد به تثلیث و سه‌گانگى خدا، همچنین پرهیز از شراب و ربا، و هم میگسارى و رباخوارى چگونه مایه رستگارى انسان در دو جهان مى‌گردند.

7. اگر از این جهات صرف‌نظر شود، رستگارى از آن آیین‌هاى واقعى است که به صورت دست نخورده باقى باشد، آیا این شرط در شرایع پیشین صادق است در حالى که انجیل تاریخ زندگى حضرت مسیح است، نه کتاب و پیام‌هاى او، این کتاب به وسیله شاگردان او نوشته شده و هر یک از اناجیل چهارگانه، زندگى مسیح را به نوعى ضبط کرده و سرانجام مصلوب شدن و دفن و عروج او را به آسمان نیز نگاشته‌اند.

آیا این انجیل بشرى مى‌تواند براى تمام انسانهاى روى زمین سعادت آفرین باشد، تورات حضرت کلیم نیز به سرنوشت انجیل دچار گردیده است، تورات کنونى، پس از نابودى نسخ تورات در عصر بخت النصر بوسیله یک نفر از حافظان تورات قرائت گردید و نوشته شد، آن هم پس از گذشت هفتاد سال از نابودى آن.

وجود تحریف مسلم در آنها، و وجود احکام و گزاره‌هاى خلاف عقل و خرد، و انتقاد قرآن از تورات کنونى، گواه بر این است که این کتاب نمى‌تواند رهبر سعادت و ضامن هدایت باشد.

8. ما از همه ی اینها صرف‌نظر مى‌کنیم، و مى‌گوییم «ادیان بزرگ تاریخ به مثابه مجموعه‌هایى شناختى است که منظومه واحدى از باورها را تشکیل مى‌دهند» ولى هرگاه دیدگاه یکى را برتر و کامل‌تر تشخیص دادیم، به حکم خرد باید از افضل و برتر

پیروى کنیم، و این حقیقتى است که برخى از طرفداران پلورالیسم به آن تصریح مى‌کنند ویلیام الستون مى‌گوید: من واقعا فکر نمى‌کنم کلیه ادیانى که در طول تاریخ بسط پیدا کرده و تا به امروز دوام یافته‌اند، از نظر معرفت‌شناسى یکسان و برابرند – و نیز مى‌گوید: ممکن است ملاحظات دیگرى برخى از این منظومه باورها بر پاره‌اى دیگر رجحان بخشد.(2)


1) عدل الهى: 330 – 334.

2) کیان شماره 50، ص 7.