جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قرآن و تفسیر به باطن

زمان مطالعه: 5 دقیقه

مفسران اسلامى-چنان‌که یادآور شدیم-براى تفسیر قرآن ضوابطى معین کرده تا مفسر از آنها پا فراتر ننهد. یکى از آن ضوابط این است: مفاهیمى که آیات قرآن بر آن دلالت ندارند بر آیه تحمیل نشود، تحمیل چنین معنى که براى آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدى نیست، تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع مى‌باشد و گشودن این باب به روى مفسر، یک نوع بازى با وحى الهى است.

این سخن به آن معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبّر نکنیم و بر حقایق نهفته‌ى بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکى از وظایف مفسر است ولى باید بر آنچه که آیه با آن تفسیر مى‌شود نوعى شاهد و گواه در آیه و یا آیات دیگر وجود داشته باشد ولى هرگاه فردى به تفسیر آیه‌اى بدون ارایه‌ى هیچ نوع شاهدى پرداخت و در نتیجه اندیشه‌هاى خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعى تفسیر به رأى انجام داده که مظهر کامل آن تفسیر گروه «باطنیه» است. آنها معتقدند که قرآن ظاهرى دارد و باطنى و نسبت باطن آن به ظاهر آن، نسبت مغز به پوست است، و هرگاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازى به عبادت و پرستش نخواهیم داشت. و آیه وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ(1): «خداى خود را بپرست تا لحظه‌ى یقین» را شاهد گفتار خود مى‌دانند، براى روشن شدن بى‌پایگى این نوع تفسیر، نمونه‌هایى یادآور مى‌شویم:

الف) «صلاة» در آیه مبارکه… إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ…(2) رسول خداست که مردم را با ارشادات خود از بدیها بازمى‌دارد.

ب) «زکات» در آیات قرآنى، تزکیه نفس از طریق شناسایى معارف دینى است.

ج) «جنت» در آیات قرآنى، موقعى است که انسان به یقین برسد و انسان خود را از مشقت تکالیف برهاند.(3)

گشودن چنین بابى در تفسیر قرآن، نتیجه‌اى جز به هم ریختن کتاب آسمانى و نوعى بازیگرى با وحى چیز دیگرى نیست در این صورت است هرکس تحت عنوان «قرائت جدید از دین» آیه را به نوعى تفسیر مى‌کند.

در اینجا سؤالى ممکن است مطرح شود و آن این‌که پیامبر در یکى از خطبه‌هاى خود از ظاهر و باطن قرآن گزارش داده و او را چنین ستوده است «و له ظهر و بطن، فظاهره حکم و باطنه علم، ظاهره انیق و باطنه عمیق«.(4)

قرآن داراى ظاهر و باطنى است، ظاهر آن حکم و فرمان، درون آن علم و دانش است، ظاهر آن زیباست و باطن آن عمیق و ژرف است.

بنابراین مفسر مى‌تواند به باطن قرآن برسد، اگر تفسیر به باطن ممنوع است چرا رسول گرامى صلى اللّه علیه و آله و سلّم براى قرآن ظاهرى و باطنى را معرفى مى‌کند.

پاسخ این سؤال روشن است، مقصود از باطن، معانى تودرتوى به اصطلاح «سلسله‌دار» آیه است که مى‌توان از معنى نخست به معنى دوم که عمیق‌تر و ژرف‌تر است پى‌برد ولى در عین حال همه این معانى تودرتو که به صورت لازم و ملزوم به هم‌پیوسته‌اند و همگى در ظاهر آیه ریشه دارند و لفظى و یا جمله‌اى از آیه بر آن گواهى مى‌دهد، مسلما این نوع تفسیر به باطن، ممنوع نبوده بلکه مجاز و به یک معنا گواه بر عظمت قرآن مى‌باشد.

ما براى روشن شدن این حقیقت مثالى مى‌آوریم:

قرآن براهین ابراهیم را در مورد ابطال ربوبیت ستاره و ماه و آفتاب‌پرستان

چنین بیان مى‌کند:

فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ.(5)

»آنگاه که (تاریکى) شب او را پوشانید ستاره‌اى را دید گفت: این پروردگار من است ولى آنگاه که ستاره به افول گرایید و از دیدگاه غایب گشت، گفت: مردم من غروب‌کنندگان را دوست نمى‌دارم«.

او عین این برهان را درباره‌ى ماه و ستاره، آنگاه که غایب شدند تکرار کرد.

باید توجه نمود که همین دلیل ابراهیم را مى‌توان به صورت معانى تودرتو تفسیر کرد که دومى از اولى و سومى از دومى عمق بیشترى دارد، و این معانى در سایه‌ى تدبر در مفاد آیات به دست مى‌آید. اینک به این معانى اشاره مى‌کنیم:

1. ربّ انسان از آن نظر که سرنوشت وى در دست او است و پیوسته از او فیض مى‌گیرد باید حاضر و ناظر باشد و ربّ غایب و آفل که از مربوب خود بى اطلاع است چگونه مى‌تواند از نیازهاى او آگاه باشد و از او رفع نیاز کند فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ.

2. ربّ، آن موجود قاهر و والایى است که فرمانرواى انسان و جهان مى‌باشد و مقهوریت و تسخیر به ساحت او راه ندارد در حالى‌که ستاره و ماه و خورشید با آن حرکت مستمر خود، پیوسته مقهور قدرت بالا بوده که آنها را به زنجیر تسخیر کشیده و پیوسته فرمانبر مقام بالاترى هستند؛ پس لازم است به آن نقطه‌ى بالاتر که آنها را تسخیر کرده است متوجه شویم فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ.

3. حرکت این اجرام آسمانى نمى‌تواند بى‌غایت باشد. این حرکت یا از نقص به کمال است یا از کمال به نقص، دومى در حرکت متصور نیست و اولى نیز در شأن رب نمى‌باشد؛ زیرا خود ناقص و ناتوان است و از این حرکت مى‌خواهد کمالى را به دست آورد، پس چگونه مى‌تواند رب انسان و جهان باشد؟

دقت در این معانى سه‌گانه، روشن مى‌کند که این معانى در عین این‌که باطن آیه به شمار مى‌روند ولى باطن به آن معنا نیست که در ظاهر ریشه‌اى نداشته باشد و یا معنى ظاهرى آیه را نفى کند در حالى‌که باطن آیه در مکتب باطنى‌گرى مفاد آیه را نفى مى‌کند و آن را کنار مى‌گذارد.

یکى از عرفاى معروف مدعى بود که آیه أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً…(6) صریح در وجود منبسط است، وجودى که بر هیکل ماهیات پوشانیده شده و به آنها ظهور بخشیده است، مسلما تفسیر این آیه به وجود منبسط یک نوع تفسیر به رأى ممنوع است که هیچ پایگاهى در ظاهر آیه ندارد.

بررسى خود آیه و آیات ماقبل و مابعد آن، کوچکترین جاى شکى براى ظاهر آیه نمى‌گذارد تا ما آن را به چنین مضمونى تفسیر کنیم.

بر تفاسیر بسیارى از عرفا نمى‌توان صحّه نهاد؛ آنان مى‌گویند: مراد از جبرئیل عقل فعال، و از میکائیل روح فلک ششم، و اسرافیل روح فلک چهارم و عزرائیل روح فلک هفتم مى‌باشد.

این‌که قرآن مى‌فرماید: مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ – بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ: «دو دریا را به‌گونه‌اى روان کرد که باهم برخورد کنند میان آن دو حد و فاصل است که به هم تجاوز نمى‌کنند«. مقصود از دو دریا، دریاى هیولاى جسمانى است که در حقیقت شور و تلخ است، و دریاى روح مجرد است و آن دریاى شیرین و گواراست که در وجود انسانى به هم مى‌رسند و میان هیولاى جسمانى و روح مجرد، برزخى است به نام «نفس حیوانى» که نه صفا و لطافت روح مجرد را دارد و نه کثرت اجساد هیولانى را.(7)

این نوع تفسیر، مصداق بارز تفسیر به رأى است که هیچ‌گونه ارزش علمى ندارد.

این گروه قبلا به هر علّتى داراى نظریاتى مى‌باشند و به دنبال شاهد و گواه بر صحت آنها مى‌روند. غالبا این نوع تفسیرهاى باطنى در کتابهاى فرقه اسماعیلیه فراوان است و ما برخى از آنها را در جلد هفتم «بحوث فى الملل و النحل» آورده‌ایم.

کتاب مرآة الأنوار و مشکوة الأسرار-که آن را به نادرست به عبد اللطیف کازرونى نسبت مى‌دهند-نگارش ابو الحسن بن محمد نباتى فتونى (م 1139((8) تفسیرى است بر قرآن در سه مقدمه و یک خاتمه که مقدمه نخست آن مشتمل بر سه مقاله، و دوم بر دو مقاله، در مقدمه نخست کوشش کرده از تأویل و باطن قرآن سخن بگوید و مى‌رساند که تمام ظواهر آیات قرآن باطنى دارد که تأویل قرآن است، و باطن آن اشاره به ولایت پیشوایان و یا مخالفان آنها است و در مقدمه سوم نمونه‌هایى را ارائه نموده است.(9)

این نوع تفسیر به باطن دست دشمنان را باز مى‌گذارد که آنان نیز، آیات قرآن را به گونه‌ى دیگر تفسیر کنند.

شایسته یک مفسر اسلامى این است که از این تأویلات که ریشه در ظاهر قرآن ندارد، بپرهیزد، مگر این‌که دلیل قطعى از راسخان در علم قرآن در اختیار داشته باشد و باید به همان مقدار که دلیل قطعى بر آن است اکتفا نماید، و آن را یک تفسیر مربوط به خاصّان که این نوع تفسیر را، درک ى‌کنند، تلقى کند، نه یک تفسیر عمومى.


1) حجر / 99.

2) عنکبوت / 45.

3) مواقف:8 / 390.

4) اصول کافى:2 / 599، کتاب فضل القرآن، حدیث 2.

5) انعام / 7.

6) فرقان / 45.

7) تفسیر ابن العربى:1 / 150.

8) به کتاب شریف «الذریعه فی تصانیف الشیعة» مراجعه فرمایید.

9) مرآة الأنوار، ص 4.