ویل دورانت، مورّخ معروف غربى در تاریخ خود در بحثى تحت عنوان سرچشمههاى دین از (لوکرتیوس)، حکیم رومى چنین نقل مىکند که «ترس نخستین مادر خدایان است! و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ، مقام مهمترى دارد … به همین جهت انسان ابتدائى نمىتوانسته باور کند که مرگ یک نمود طبیعى است؛ لذا همیشه براى آن علت فوق طبیعى تصور مىکرد.» (1)
همین سخن را راسل، به تعبیر دیگرى تکرار کرده؛ مىگوید:
«گمان مىکنم که منشأ مذهب قبل از هر چیز ترس و وحشت باشد؛ ترس از بلاهاى طبیعى، ترس از جنگها و مانند آن، و ترس از اعمال نادرستى که انسان به هنگام غلبه شهوات انجام مىدهد.» (2)
بطلان این فرضیه نیز از اینجا روشن مىشود که طرفداران آن گویا همگى با یک تعهّد ضمنى با یکدیگر توافق کردهاند که براى مذهب و عقیده خداپرستى
ریشه فوق طبیعى وجود ندارد؛ و حتماً باید عاملى براى آن در طبیعت جستجو کرد. عاملى که بازگشت به نوعى گمان و تخیّل داشته باشد؛ لذا در این رابطه همیشه مسائل فرعى را دیده، و مسأله اصلى را فراموش کردهاند.
درست است که ایمان به خدا به انسان قدرت روحى و آرامش مىدهد، و درست است که او را در برابر مکر و حوادث سخت شجاع مىکند، تا آنجا که گاهى آماده هرگونه ایثار و جانبازى مىشود؛ ولى چرا ما مطلبى را که دائماً در مقابل چشم بشر وجود داشته یعنى این نظامى که بر زمین و آسمان و گیاهان و جانداران و وجود خود انسان حاکم است را فراموش کنیم.
به تعبیر دیگر، انسان هر قدر از علم تشریح و فیزیولوژى و مانند آن بىاطلاع باشد؛ وقتى به ساختمان چشم و گوش و قلب و دست و پاى خود نگاه مىکند آن را ساختمان عجیب و دقیقى مىبیند که از طریق اتّفاقات و عوامل بىشعور هرگز قابل تفسیر نیست. پیدایش یک شاخه گل، یک زنبور عسل، پیدایش خورشید و ماه و سیر منظّم آنها و پدیدههاى دیگر.
این مطلبى است که همیشه در برابر چشم انسان وجود داشته و دارد و عامل اصلى پیدایش ایمان به وجود خدا است؛ چرا این واقعیّت روشن را نادیده مىگیرند و به سراغ مسأله ترس و جهل مىروند جز اینکه بگوئیم نسبت به چنین واقعیّت روشن، جهل دارند و از پیشرفت عقائد مذهبى ترس دارند، چرا جاده اصلى و روشن را رها کرده در بىراهه گام مىگذارند؛ جز اینکه پیشداورىها سد راه آنان گشته است.
1) تاریخ تمدّن ویل دورانت، جلد 1، صفحه 89.
2) جهانى که من مىشناسم، صفحه 54.