از زمان تدوین حکمت، احکام خرد به دو نوع تقسیم شده است: حکمت نظرى و حکمت عملى و ملاک این تقسیم، دو نوع بودن ادراک انسان است؛ زیرا او، گاهى چیزى را درک مىکند که بیرون از حیطهى عمل و کار است و فقط جنبهى نظرى دارد مانند «خدا هست، فرشته هست، سه زاویه مثلث با دو زاویه قائمه متساوى مىباشد«، و همچنین دیگر گزارهها که از جهان بیرون از فکر و اندیشه خبر مىدهند، و پیوندى با عمل انسان ندارند.
ولى گاهى چیزى را درک مىنماید که در قلمرو عمل و کار قرار مىگیرد، مانند: زیبایى «عدل» و نازیبایى «ظلم» و خوب بودن «ایثار» و «فداکارى» و زشتى «احتکار» و «خودخواهى«. این قضایا با عمل و کار انسان سروکار داشته، و آهنگ رفتارى و التزام عملى دارند.
اگر ادراکات عقل نظرى به دو قسم بدیهى و غیر بدیهى تقسیم مىشوند، به گونهاى که واقعیت قسم دوم را از قسم نخست استخراج مىکنیم، ادراکات عقل عملى نیز به دو قسم تقسیم مىشوند: قضایاى «خود معیار» و «غیر خود معیار» مقصود از قضایاى «خود معیار«. این است که خرد انسان در اذعان به آنها، به چیزى جز مطالعه خود گزاره، نیاز ندارد نه تنها خود معیار هستند، بلکه کلید حل دیگر مسایل حکمت عملى نیز مىباشند.
با توجه به این تقسیم، «حسن و قبح» برخى از افعال، از قضایاى «خود معیار» است که تصور خود قضیه، در اذعان به نسبت کافى مىباشد، و انسان در نخستین
مرحله به حسن عدل و دادگرى و مشتقات آن، و قبح ظلم و تعدّى و فروع آن، اذعان پیدا مىکند، و هرگز در تحصیل اذعان به این دو قضیه، به مسایل برون از مرز این دو، حتى به ملاحظه مصالح و مفاسدى که بر این دو اصل مترتب مىشود، نیاز ندارد.
برخى از بزرگان زیبایى و نازیبایى داد و ستم را از طریق مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى آن دو تفسیر مىکنند، مثلا: عدل در حفظ نظام اجتماعى بشر و ستم در ویرانی و متلاشی شدن آن مؤثر است، از این نظر عدل مورد ستایش فرد، و ستم مورد نکوهش او می باشد.(1)
در این که عدل تأمین کننده ی نظام اجتماعی و ستم ویران کننده ی آن است، سخنی نیست ولی محور ستایش داد و نکوهش ستم، ارتباطی به این دو ندارد، حتی اگر هم واجد چنین ملاکی نبودند انسان در ستایش داد، و نکوهش ستم شک و تردید به خود راه نمی داد.
چیزی که می تواند، ملاک مهم برای تحسین و تقبیح داد و ستم باشد، دو ملاک یاد شده در زیر است:
ملاک اول: کمال و نقص نفس
خرد، عدل را کمال انسانی، و ظلم را مایه نقص او می داند. ظلم و ستم یعنی تجاوز به حقوق دیگران – حاکی از احساس ذلت و نیاز ظالم است، هم چنان که عدل و احترام به حقوق دیگران نشانه ی تعالی و احساس بی نیازی دادگر می باشد. این نظریه با نظریه بعدی فاصله زیادی ندارد.
ملاک دوم: هماهنگی با فطرت و بعد علوی
انسان در پرتو تمایلات برتر و واکنش های آفرینشی که از طبیعت علوی و بعد
ملکوتى او سرچشمه مىگیرد، خواهان عدل و داد، و منزجر از ظلم و ستم است، تا آنجا که ستمگران به هنگام تقسیم ثروتى که از طریق تجاوز و تعدى به دست مىآورند، یکدیگر را به رعایت عدل و احترام به حقوق خود، دعوت مىکنند.
حس عدل و قبح ظلم و مشتقات آن دو، سرچشمهى فطرى دارند، و از مسایل وجدانى و بدیهى مىباشند، حتى اگر انسان به مصالح و مفاسد اجتماعى آن دو توجّه نکند، و یا غافل از آن باشد، در قضاوت خود درباره آن دو، درنگ نمىکند.
موضوع داورى خرد، خود گزاره است، و خصوصیت فاعل نیز براى او مطرح نیست، خواه فاعل موجود برتر، مانند خدا باشد یا موجود غیر برتر مانند انسان، آنچه مهم است این است که «فاعل مختار» باشد.
از این جهت نتیجه مىگیریم: اخلاق که در «بکن» و «مکن» خلاصه مىگردد، از بعد ملکوتى و برجستهى انسان سرچشمه مىگیرد، هر گزارهاى که بر آن عرضه کنیم در صورت احساس ملایمت، به تحسین و انجام آن فرمان داده، و در صورت مغایرت، به تقبیح و جلوگیرى از آن دستور مىدهد، و این هماهنگى و یا ناهماهنگى در مورد عدل و ظلم کاملا روشن است و شاید دیگر گزارهها که محکوم به حسن و قبح مىباشند، به این دو، بازگشت مىکنند.(2)
البته ممکن است انسانى در تطبیق یکى از این دو عنوان بر موردى، دچار شک و تردید گردد ولى در تحسین و تقبیح گزارههاى کلى دچار دو دلى نمىشود.
1) محقق اصفهانی، نهایة الدرایة: 2 / 125.
2) نهایة الدرایة: 2 / 25.