باز به مسئله سوم بر می گردیم و می گوییم برای آشنایی با جهان دور از حس و شناخت نقاش طبیعت، راه های روشنی وجود دارد که قرآن یکی از این راهها را، راه
»آیتی» می داند و آن این که از مشاهده «آیت» و «نشانه» می توان به صاحب آن پی برد و سرانجام از بینش دقیق جمال طبیعت و زیبایی های آن و اندیشیدن در وجود انسان، با ریشه های کون و صفات و افعال آن آشنا شد، درست است که «عنقا شکار کس نشود، دام باز گیر«، ولی می توان با عناوین وسیع و صفات جمال و جلال سرچشمه زیبایی به گونه ای با او آشنا شد و قرآن در میان معرفت های گوناگون، روی معرفت های آیتی بیشتر از همه تکیه می کند.
آنان که حدود معرفت را به جهان حس محدود می سازند و فراسوی ماده را از قلمرو آن بیرون می دانند، و یا در گرداب وسوسه های «معرفت شناسی» روز دست و پا می زنند، از دلایل پویندگان این راه غافلند، آن چنان کبر و غرور آنان را فرا گرفته که به سخنان حکیمان گوش فرا نمی دهند. اگر آنان در زیبایی و شکوه طبیعت دقت کرده، و در سپهر نیلگون با اختران جمیل و زیبایش بیندیشند، به ریشه های این جمال عاریتی پی برده و یا به سرچشمه زلال آب باریک در پهنه طبیعت می رسند و به قول حکیم میرفندرسکی:
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نربان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
ظاهربینی و برون اندیشی، پندار اصالت پدیده ها و دوری جستن از تعمیق در اندیشه ها، یک ساده اندیشی است که مولوی آن را در قالب مثال بیان می کند، در چنین می گوید:
ور، در و دیوار گوید روشنم
پرتو غیری ندارم این منم
پس بگوید آفتاب ای «نا رشید«
چونکه من غارب شوم آید پدید (1).
سبزه ها گویند ما سبز از خودیم
شاد و خندانیم و بس زیبا خُدیم
فصل تابستان بگوید کای امم
خویش را بینید چون من بگذرم (2).
تن همی نازد به خوبی و جمال
روح پنهان کرده فرّ و پرّ و بال
گویدش ای مزبله تو کیستی؟
یک دو روز، از پرتو من زیستی
غنج و نازت می نگنجد در جهان
باش تا که من شوم از تو جهان
پرتو روح است، نطق و چشم گوش
پرتو آتش بود در آب جوش (3).
امروز برای دستیابی به فراسوی طبیعت، بهترین راه تعمیق بخشیدن به فکر و اندیشه است، انسان های ظاهربین، به تبسیط اندیشه و گسترش دادن آن به صورت عرضی همت گمارده و از دیدن مصادیق از یک نوع، به ساختن مفهوم کلی مانند انسان می پردازد که همه انسان ها را در یک جا در بر می گیرد، در حالی که او در خارج بر چنین مفهوم وسیعی دست نیافته است و یا با آزمایش روی یک رشته مواد خام، یک حکم جهانی صادر می کند و همه اینها یک نوع تبسیط اندیشه در خارج از حس او است؛ ولی باید گامی برتر بردارند، و به تعمق اندیشه بپردازند و از دیده ها، به ندیده ها و زیباییهای ظاهر، به باطنی پی برده و به ریشه ی هستی برسند.
درباره ی موضوع دوم که خلاصه ی آن این است که فقط باید درباره ی دین از نظر نقش آن در زندگی سخن گفت و جهات دیگر را به دست فراموشی سپرد، یادآور می شویم که این سخن نیز یک اندیشه ی وارداتی است که بیشتر فیلسوف آمریکایی ویلیام جیمز (1842- 1915 م) به آن دامن زده است. او می گوید: «حق چیزی است که مفید و سودمند و در زندگی انسان را پیروزمند سازد:
1- در میدان آزمایش های فیزیکی به انسان قوه و قدرت بخشد که بتواند از آینده علم و دانش گزارش دهد.
2- در قلمرو مسائل روحی و عقلی باید آرامش بخش روح و جان باشد.
3- در میدان آزمون های دینی- اعتقادی، حق آن است که انسان را به تحمل سختی ها کمک کند و روح او را تعالی بخشد. (4).
خلاصه حق آن است که ما را در مسیر زندگی پیروز سازد و چیزی که بر آن چنین نشانی نباشد، «حق نیست«.
این مکتب که در فلسفه ی امروز به «پراگماتیسم» معروف است، از یک روح «انانیت» و خودخواهی سرچشمه می گیرد و معقتد می شود که همه ی حقیقت ها باید در خدمت «من» (أنا) قرار گیرد. تو گویی انسان محور عالم آفرینش است و همه ی حقایق باید سرگشته بر محور وجود او بچرخد.
شکی نیست از روز نخست که مسائل دینی از طریق پیامبران و مصلحان مطرح شده است، پیوسته در طول تبلیغ از نقش عمل دین، بحث و گفتگو، به میان آمده، و خود پیامبر گرامی در نخستین روزهای بعثت فرمود: «إنی قد جئتکم بخیر الدّنیا و الاخرة«، ولی منحصر کردن لبه ی بحث به بازدهیهای دین در قلمرو زندگی مادّی، خود یک نوع مادی گرایی و انکار معنویات و امتداد حیات است. یک انسان کامل در حالی که به بُعد عملی دین می نگرد، امّا از بعد معنوی و رفعت مقام آن غفلت نمی ورزد، دین در حالی که نقش عظیمی در حیات انسان دارد و به تمام ابعاد روحی انسان کمک می کند. حتی به بُعد دانش خواهی و حقیقت جویی، و به بُعد اخلاق و نیکی خواهی، و بُعد هنر و زیبایی خواهی، کمکهای فراوان می نماید، در عین حال انسان را با سرچشمه ی وجود و با جمال و جلال نامتناهی آشنا می سازد و او را در مسیر حیات معنوی و پیوندش با موجود کامل، یاری می دهد، البته کسانی که از هستی فقط پدیده ها، و از کمال فقط اشباع غریزه ها را درک می کنند، این نوع اندیشه ها را یک نوع ذهن گرایی و واپسگرایی می دانند، و قرآن درباره ی آنان می گوید: «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون» (روم / 7(.
گذشته از این، نقش عملی دین در زندگی انسان، در صورتی است که گزاره های دینی به صورت یقینی ثابت شود و محقّق و مقلد به واقعیت آن و تطابق آن با حقیقت معتقد گردند. وگرنه فرضیه های لرزان هرگز نمی تواند به روح انسان،
اثبات و نشاط بخشد و انسان را در مقابله با مشکلات مقاوم سازد. و اگر معرفت شناسی امروز همه ی گزاره ها را متزلزل ساخته، باید بگوییم: چوب حراج بر دو سرمایه زده است، هم اثبات مطابقت را یک امر غیر ممکن معرفی نموده، و هم نقش عملی دین را در زندگی منکر گردیده است. و طرد یکی و قبول دوّمی با لرزان بودن اصل دین، به یک بام و دو هوا شبیه تر است.
1) یعنی پایه درستی گفتار تو موقعی روشن می شود که من غروب کنم.
2) پایان پذیری سبزه ها پس از انقضای تابستان، گواه روشنی است که سبزه ها از خود چیزی ندارند.
3) مثنوی دفتر اوّل، ص 86، چاپ انتشارات اسلامیه.
4) عبدالرحمان بدوی، موسوعه الفلسفة، ج 1، ص 448- 449، و فؤاد کامل و عبد الرشید صادق جلال، الموسوعة الفلسفیة المختصرة، ص179، فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج3، ص241.