سالیان درازی است که در غرب مسئله ای به نام «فلسفه دین» مطرح است و دین در نظر آنان همان آیین مسیح است که قریب 17 قرن بر قاره اروپا سیطره افکنده و برای خود فراز و نشیب هایی داشته است. آیین مسیح از نظر ثبوت برای ما مطرح نیست، ولی از نظر اثبات، بیشتر با پند و اندرز و تلطیف دل ها سر و کار دارد و در برابر آیین یهود که پیروانش مسائل اخلاقی را زیر پا نهاده بودند، بیشتر به احیای
ارزش های معنوی و پاکسازی قلب و دل از زنگار دنیا پرستی، می پردازد. در این آیین، بیشتر مسئله احساس و یافته های درونی مطرح است نه استدلال و برهان، نه تنها اصل اثبات وجود خدا مطرح نیست، حتی در صفات مهم او که همان توحید است سخن مهمی ندارد. و لذا هر موقع به آنان گفته شود: شما پیرو دین ابراهیمی هستید و آیین ابراهیم براساس توحید بوده، پس مسئله تثلیث چیست؟ می گویند: راه خرد، غیر راه دل است. تثلیث را باید با دل درک کرد، نه با خرد و احیاناً به تفکیک دین از علم پناه می برند.
از فلسفه دینی که الگوی واضح دین در نظر او مسیحیت باشد، انتظاری جز این نیست که عقل گرایی را تخطئه کند و دم از احساس بزند و بگوید راه خداشناسی راه دل است، نه خرد و برهان.
از کسانی که در مشرق زمین و بالأخص کشور ایران اسلامی پرورش یافته اند، انتظار می رود که بین دو دین فرق بگذراند و به هنگام بحث درباره فلسفه دین، الگو را اسلام انتخاب کنند نه مسیحیت، فلسفه ای که می خواهد آیین منسوب به مسیح را توجیه کند و به تحلیل عقلی آن بپردازد، باید حساب دین را از علم مجزا سازد و سرانجام، راه وصول به معارف را احساس و شهود و یافته های درونی که هیچگاه قابل انتقال به دیگری نیست، قرار دهد.
ولی فلسفه دینی که می خواهد اسلام را تحلیل کند، ناچار است در همه مراحل از عقل و خرد کمک بگیرد و بگوید از اثبات صانع گرفته تا ساده ترین آداب و رسوم زندگی، همه و همه عقلانی بوده و قابل توجیه از طریق عقل و خرد است و در عین بهره گیری از عرفان و شهود، باب عقل را بر بشر نبسته، بلکه آن را بر دومی ترجیح می دهد، زیرا اوّلی قابل انتقال نیست و دوّمی قابل انتقال است.
خلاصه سخن این که: به دو صورت می توان برای دین فلسفه نوشت، تا دین چه دینی باشد؟ دین منسوب به حضرت مسیح علیه السّلام یا دین اسلام؟ (البته مقصود از دین مسیح، همان آیین کلیسا و پدران روحانی است نه آیین مسیح واقعی که در سلسله شرایع الهی قرار دارد(.
با توجه به این مقدمه، سوکمندانه، از بازگویی جریانی در این کشور ناگزیریم و آن این که برخی از اهل معرفت و کمال که همگی نمونه های بارز علم و دانش و معرفت و تقوای الهی هستند، اندیشه ای را تعقیب می کنند که درست همان اندیشه پدران روحانی و آیین کلیساست و آن این که به نقد براهین اثبات صانع پرداخته و آن را با بیان ساده و روشن در اختیار همگان قرار می دهند، آن گاه یادآور می شوند: راه خداشناسی همان راه دل و راه شهود و احساس درونی است و باید با فطرت او را شناخت و عبادت کرد، نه با برهان های فلسفی 2000 ساله، اینک نمونه هایی از عبارتهای یکی از این عزیزان را در مقدمه کتاب «خدا در فلسفه» یاد آور می شویم:
»باید دید که حال که در ادیان- یعنی در کتب آسمانی- به وجود خدا استدلال و برای اثبات آن احتجاج نشده است و نگاه و زبان دینی نیز استقلال دارد و دین و دینداری با عقل و عقل ورزی رابطه مستقیم ندارد، پس چرا در حوزه های فلسفی و کلامی شرق و غرب، در طی بیش از بیست قرن تاریخ فلسفه و کلام، برهان هایی برای اثبات وجود خداوند تألیف شده است؟»
آن گاه در پاسخ این سؤالی که در آن جدایی دین و دینداری از عقل و عقل ورزی مسلّم گرفته شده است، چنین می گوید: «انسان بالفطره عقل ورز و برهان ساز است. انسان در همه زمینه های فکر و فرهنگ و فعالیت های ذهن، مدام عقل می ورزد و با تحلیل و توجیه سر و کار دارد. از سویی دیگر دینداران نیز دوست ندارند که گفته شود، معتقداتشان صرفاً بر مبنای تقلید و تبعیت آبا و اجدادی بوده. لذا بحث و جدل و مباحثه و مناظره و محاجّه پا می گیرد«.
ما در این نوع طرز تفکر، نظرهایی داریم که بدون مجامله یادآور می شویم:
1- چنین ادعایی که «در کتب آسمانی برای اثبات وجود خدا استدلال و احتجاج نشده است«، بسیار ادعای بزرگی است. یعنی آیا نویسنده بر تورات و انجیل و قرآن آن چنان احاطه دارد که چنین اصلی را به صورت مسلّم مطرح می کند؟
ما از عهدین قدیم و جدید صرف نظر می کنیم و تنها به آیات معدودی از قرآن نظر می افکنیم. درست است که در عصر ظهور قرآن، وجود خدا مسلّم بوده و
مخاطب های آیات، در سرتاسر جهان مشرکانی بودند که توحید خدا را به دوگانه پرستی آلوده کرده بودند، این از یک طرف و از طرف دیگر وجود خدا چنان روشن و بارز است که با اندک توجهی بر نظام حاکم بر جهان، می توان به منشأ آن پی برد، به خاطر این دو جهت، عنایت به اثبات صانع به مراتب کمتر از عنایت به اثبات صفات او بوده است، ولی در عین حال، آن چنان نیست که در لابه لای آیات، برهانی بر اثبات آن اقامه نشود.
براهین وارد در قرآن هر چند به صورت صغری و کبری نیست، امّا در تعبیرات تکان دهنده آن مبدأ برهان گنجانیده شده که این امر و با تدبر در آیات آن روشن می گردد.
این کتاب گاهی از فقر و نیاز انسان بر وجود غنی و بی نیازی که رفع نیاز از طرف انسان می کند، احتجاج می نماید و می فرماید: یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلی و و الله هو الغنی الحمید (فاطر / 15(.
و احیاناً، خلقت و آفرینش آسمان ها و زمین را بر وجود فاطر و خالق آنها دلیل می گیرد و می فرماید: افی الله شکّ فاطر السّموات و الأرض (ابراهیم / 10(.
در بیشتر اوقات، قرآن از برهانی «آیتی» بهره می گیرد، برهانی که از وجود آیت نشانه، به وجود به ذی الآیه و صاحب نشانه استدلال می نماید، این نوع از آیات در قرآن فراوان است، قسمتی از آنها مربوط به اثبات ذات نیست، بلکه با تسلیم ذات، بر صفات و توحید و علم و قدرت استدلال می کند، ولی برخی از آیات، از وجود یک مجموعه منسجم و هدفدار، بر اصل وجود صانع به ضمیمه صفات او، استدلال می کند و نباید این نوع آیات را در چهارچوبه اثبات صفات محصور کرد و اگر برخی از مفسران، در این چهار چوب تفسیر کرده اند، به خاطر اندیشه بی نیازی ذات از برهان بوده است، مانند:
إنّ فی خلق السّموات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار و الفلک الّتی تجری البحر بما ینفع النّاس و ما أنزل الله من السّماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها بثّ فیها من کلّ دابّة و تصریف الرّیاح و السّحاب المسخّر بین السّماء و الأرض
لقوم یعقلون (بقره / 164(.
گاهی قرآن دقیق ترین برهان عقلی بر مبدأ جهان استدلال می کند و در تفسیر آفرینش انسان و آسمان و زمین، احتمالاتی را مطرح می کند که با نفی آنها، وجود صانع جهان و انسان مسلّم می گردد.
1- انسان بدون علّت آفریده شده باشد.
2- انسان خود آفرین بوده و علت وجودش خود او باشد.
احتمال نخست با حکم قطعی خرد- هر پدیده ای آرنده ای دارد- و در پدیده بودن انسان سخنی نیست- سازگار نیست.
احتمال دوّم مخالف مفهوم علیّت بوده و به اصطلاح، مستلزم دور است.
قرآن این دو احتمال را با نظر انکار مطرح کرده و می فرماید:
1- أم خلقوا من غیر شیء
2- أم هم الخالقون
آن گاه بر می گردد مطلب سومی را مطرح می کند و آن این که فرض کنید مطلب دوم صحیح است و خالق انسان، خود اوست. درباره آسمان ها و زمین چه می گویید، آیا می توان گفت خود انسان آنها را آفریده است؟
أم خلقوا السّموات و الأرض بل لا یوقنون (الطور / 35- 36(.
ما در این بحث در صدد استقصای دلایل وجود خدا در کتاب آسمانی نیستیم. هدف، بیان نمونه و نفی ادعای کلی است که می گوید «در قرآن برای اثبات خدا، برهان اقامه نشده است«.
باز نکته ای را تکرار می کنیم و آن این که: قرآن اصل وجود صانع را فطری گرفته و در بسیاری از آیات و در مقام گفتگو با مشرکان در تدبیر و یا عبادت، وجود او را مسلم دانسته است، ولی این تسلیم ها مانع از آن نیست که در مواقع خاصی، به براهین وجود او تلویحاتی داشته باشد. قرآن کتاب قرون و اعصار است و تا روز
رستاخیز باید نور افشانی کند، تا بشر در هر عصری از آن به گونه ای بهره بگیرد، طبعاً چنین کتاب جاویدی، از این افاضات خالی نخواهد بود.
اسلام در قرآن خلاصه نمی شود، احادیث پیامبر و جانشینان معصوم در مواقع خاصی بیانگر شناخت شناسی اسلام است. مناظره های آنان با مادیگران عصر خود در کتاب کافی، کلینی و احتجاج طبرسی (م / 550 ق) نقل شده است:
1- مناظره ی امام صادق علیه السّلام با زندیق مصری.
2- مناظره ی امام صادق علیه السّلام با ابن ابی العوجاء، مادی عصر خلافت عباسی.
3- مناظره ی امام هشتم علیه السّلام با دیصانی.
لازم به تذکر است که طرف سخن در این مناظره ها مشرکان نبوده، بلکه منکران ماورای طبیعت و به اصطلاح آن روز زندیق و طبیعی و به اصطلاح امروز مادی بوده است.
2- می نویسند: «انسان بالفطره عقل ورز و برهان ساز است… از سویی دیگر دینداران نیز دوست ندارند، گفته شود معتقداتشان صرفاً بر مبنای تقلید و تبعیت آبا و اجدادی بوده، لذا بحث و جدل و مباحثه و مناظره و محاجه، پا می گیرد«.
مقصودشان از این دینداران چیست؟ آیا مقصود همان تودة مردم است که غالباً عقاید خود را از پدران و نیاکان گرفته و در هر حال به صحت معتقدات خود یقین و جزم دارند؟ اینها هرگز دنبال دلیل و برهان نمی روند و چنین اندیشه ای که مبادا چنین تصور شود، به خیال آنان راه پیدا نمی کند و اگر مقصود، عالمان علم کلام و حکیمان عالی قدر و محققان عقاید است، چنین تصوری در حقّ آنان بر خلاف واقع می باشد. آنان با انگیزه درونی دنبال بحث و استدلال می روند، نه به خاطر این که از خود تهمتی را رفع کنند.
آیا تصور می شود شیخ صدوق، شیخ مفید، خواجه و علاّمه در شیعه، یا
ابوالحسن اشعری، ابو منصور ماتریدی، ابوبکر باقلانی و سرانجام عضد الدین ایجی و میر سید شریف جرجانی، در میان اهل تسنن، به خاطر دفع تهمت از خود، دنبال دلیل و برهان رفته اند؟
گذشته از این، آغاز سخن نویسنده با پایان آن کاملاً مناقض است، از طرفی می گوید: «انسان بالفطره عقل ورز و برهان ساز است. انسان در همه زمینه های فکر و فرهنگ و فلسفه و همه فعالیت های علمی و عقلی خود، حتی در تدبیر منزل و تأمین معاش، مدام عقل می ورزد و با تحلیل و توجیه سر و کار دارد» آن گاه در آخر می آورد: «دینداران نیز دوست ندارند که گفته شود معتقداتشان صرفاً مبنای تقلید…«.
اگر واقعاً انسان بالذات برهان ساز است، چرا دینداران مشمول چنین اصل فطری نباشند و بگوییم انگیزه فطری آنان را به برهان و استدلال سوق داده، نه این که از خود دفع تهمت کنند و بگویند دینداری ما تقلیدی نیست.
3- در دیباچه ی این کتاب، احیاناً اقامه برهان بر وجود خدا امر محالی تصور شده و چنین می گوید: «اگر وجود خداوند را که عنقا وار در قاف قدم و غیب عما و غیب الغیوب نهان است، نتوان به اثبات منطقی- فلسفی یعنی برهانی رساند، چندان جای شگفتی نیست. شاید محسوس تر و آشکارتر از همین جهان محسوس و آشکار بیرونی، موجودی نباشد،… ولی بزرگترین وهن و رسوایی فلسفه در طول بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ، از فلاسفه پیش از «سقراط» تا پس از «آیر» این است که تاکنون کسی نتوانسته است برهانی بر وجود خارجی… اقامه کند«. (1).
درست است که اصطلاح «عنقا» و «عما» و «غیوب الغیوب» از اصطلاحات عرفان اسلامی است و در جای خود معنی صحیحی دارد، ولی ساختار عبارت نسبت به مقام الهی خالی از جسارت نیست، تو گویی می خواهد خدا را یک موجود
افسانه ای معرفی کند که، به هیچ وجه از راه های علمی و عقلی قابل اثبات نیست. به کار گرفتن هر اصطلاحی در نوشته های عمومی کاملاً خطاست.
فرض کنید خدا از طریق برهان قابل اثبات نیست، پس راه اثبات او چیست؟ معتقدند احساس فطری و شعور باطنی و شهود قلبی این کار را انجام می دهد؛ ولی همگی می دانیم که این نوع معرفت در عین ارزشمندی، قابل انتقال به دیگران نیست، توده های عظیمی به نام مادی ها در عین داشتن این فطرت، منکر خدا هستند، بالأخص که مادیگری اخلاقی و پا گذاشتن روی اصول اخلاق در افراد سبب می شود که فطرت کم فروغ گشته و به تدریج به صورت نامرئی درآید.
به دنبال این نوع طرز تفکر کلیسایی است که برخی از نویسندگان گرامی، درباره گزاره های دینی طرح خاصی را ارائه داده و می گوید: «اثبات استواری و نااستواری گزاره های دینی و مطابقت آنها با واقع از دسترس بشر خارج شده است، از این جهت نباید در مسائل دینی از این نظر بحث و گفتگو نمود.
چیزی که درباره دین می توان مطرح کرد این است که نقش دین در زندگی انسان چیست؟ و چگونه انسان را از سرگشتگی ها و ابهامات و دغدغه های جانکاه نجات می بخشد…» (2).
کمی در این سخن بیندیشیم.
این گفتار از دو مطلب تشکیل یافته است و باید درباره هر یک، جداگانه سخن گفت. مطلب نخست این است که قضایای دینی و عقاید مذهبی قابل اثبات نیست و دیگر امروز بشر نمی تواند به طور جزم و یقین، پیرامون یک اصل عقیدتی- اثباتاً و نفیاً- سخن بگوید.
مطلب دوم این است که باید درباره آثار عملی دین سخن گفت، آثاری که می تواند گره گشای زندگی باشد، اینک درباره هر دو مطلب به طور فشرده سخن می گوییم.
1) خدا در فلسفه، قسمت مقدمه، ص 3.
2) مجله کیان: سال دوّم، شماره 10، مقاله نقد تفکر سنّتی در کلام اسلامی.