1 / 1
التّوحید الذّاتی
الکتاب
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ – اللَّهُ الصَّمَدُ – لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ – وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ)(1).
3914. رسول اللّه صلى الله علیه و آله: إِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ نِسبَةً، و إِنَّ نِسبَةَ اللّهِ: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ»(2).
3915. الإمام الباقر علیه السلام – فی قَولِ اللّهِ – تَبارَکَ و تَعالى -: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» -: «قُل» أَی أَظهِر ما أَوحَینا إِلَیکَ و نَبَّأَناکَ بِهِ بِتَألیفِ الحُروفِ الَّتی قَرَأَناها لَکَ، لِیَهتَدِیَ بِها مَن أَلقَى السَّمعَ و هُوَ شَهیدٌ، و «هُوَ» اسمٌ مُکَنّىً مُشارٌ إِلى غائِبٍ، فَالهاءُ تَنبیهٌ عَلى مَعنىً
1 / 1
توحید ذاتی
قرآن
(بگو: «او خدایی است یکتا – خدای صمد – نه کس را زاده، نه زاییده از کس – و او را هیچ همتایی نباشد»).
حدیث
3914. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هر چیزى را شناسنامهاى است و شناسنامه ی خداوند، «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» (سوره ی توحید) است.
3915. امام باقر علیه السلام – درباره ی این سخن خداى – تبارک و تعالى -: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ؛ بگو: او خداى یکتاست»-: قُلْ یعنى: با کنار هم چیدن حروفى که برایت قرائت کردیم، آنچه را به تو وحى کردیم و از آنها باخبرت ساختیم، آشکار کن تا آن کس که بدان گوش مىسپارد و گواه است، راه یابد.
ثابِتٍ، وَ الواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَنِ الحَواسِّ، کَما أَنَّ قَولَکَ: «هذا» إِشارَةٌ إِلَى الشّاهِدِ عِندَ الحَواسِّ؛ و ذلِکَ أَنَّ الکُفّارَ نَبَّهوا عَن آلِهَتِهِم بِحَرفِ إِشارَةِ الشّاهِدِ المُدرَکِ، فَقالوا: هذِهِ آلِهَتُنَا المَحسوسَةُ المُدرَکَةُ بِالأَبصارِ، فَأَشِر أَنتَ یا مُحَمَّدُ إِلى إِلهِکَ الَّذی تَدعو إِلَیهِ حَتّى نَراهُ و نُدرِکَهُ و لا نَأ لَهَ فیهِ. فَأَنزَلَ اللّهُ – تَبارَکَ و تَعالى-: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» فَالهاءُ تَثبیتٌ لِلثّابِتِ، وَ الواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَرَکِ الأَبصارِ و لَمسِ الحَواسِّ، و أَنَّهُ تَعالى عَن ذلِکَ، بَل هُوَ مُدرِکُ الأَبصارِ و مُبدِعُ الحَواسِّ.(3).
3916. الامام الصادق علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَن «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ»: نِسبَةُ اللّهِ إِلى خَلقِهِ، أَحَدا صَمَدا(4) أَزَلِیّا صَمَدِیّا، لا ظِلَّ لَهُ یُمسِکُهُ، و هُوَ یُمسِکُ الأَشیاءَ بِأَظِلَّتِها، عارِفٌ بِالمَجهولِ، مَعروفٌ عِندَ کُلِّ جاهِلٍ، فَردانِیّا، لا خَلقُهُ فیهِ و لا هُوَ فی خَلقِهِ، غَیرُ مَحسوسٍ و لا مَجسوسٍ(5)، لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ، عَلا فَقَرُبَ و دَنا فَبَعُدَ، و عُصِیَ فَغَفَرَ و أُطیعَ فَشَکَرَ، لا تَحویهِ أَرضُهُ و لا تُقِلُّهُ سَماواتُهُ، حامِلُ الأَشیاءِ بِقُدرَتِهِ، دَیمومِیٌّ أَزَلِیٌّ، لا یَنسى و لا یَلهو و لا یَغلَطُ و لا یَلعَبُ، و لا لإرادَتِهِ فَصلٌ، و فَصلُهُ جَزاءٌ، و أَمرُهُ واقِعٌ، لَم یَلِد فَیورَثَ، و لَم یُولَد فَیُشارَکَ، و لَم یَکُن لَهُ کُفُوا أَحَدٌ.(6).
3917. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ: کَیفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ؟ -: واحِدٌ فی ذاتِهِ فَلا واحِدٌ کَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ، و هُوَ تَبارَکَ و تَعالى واحِدٌ لا یَتَجَزَّأُ و لا یَقَعُ عَلَیهِ العَدُّ.(7).
و «هو (او)»، نامى است که براى اشاره به غایب وضع شده است: «هاء» از ثبوت خبر مىدهد و «واو» آن، اشاره به غیبتش از حواس دارد، همان گونه که گفته ی تو: «هذا (این)»، اشاره به حاضر نزد حواس دارد و این، از آن روست که کافران از خدایان خود با حرف اشاره ی حاضر و محسوس، خبر دادند و چنین گفتند: اینها خدایان قابل حسّ و درک ما با دیدهها هستند. پس اى محمّد! تو نیز به خدایى که به او فرا مىخوانى، اشاره کن تا او را ببینیم و درکش کنیم و سرگردان نشویم.
پس خداى – تبارک و تعالى – «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را فرو فرستاد که «هاء» براى نشان دادن ثبوت است و «واو» براى اشاره به آن که از دیدرسِ دیدهها و درک حواس، غایب است که او والاتر از این است؛ بلکه او درک کننده ی دیدهها و پدید آورنده ی حواس است.
3916. امام صادق علیه السلام – چون که از معناى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» پرسیده شد-: شناسنامه ی خداوند براى خلق اوست، یگانه و جاودان، همیشگى و ابدى. جوهر و سببى،(8) نگاهدارنده ی او نیست؛ بلکه اوست که مبدأ نگاه دارنده ی حقیقت اشیاست، آگاه از ناشناختهها، شناخته شده نزد هر نادان و یکتاست. نه خَلقش در او راه دارند و نه او در خَلقش جاى دارد. نه حس مىشود، نه لمس، نه دیدهها او را درمىیابند. در اوج است، امّا نزدیک، و نزدیک است، امّا دور [از دسترس]. نافرمانى مىشود و مىآمرزد، اطاعت مىگردد و ارج مىنهد. نه زمینش او را
در بر مىگیرد، نه آسمانهایش او را بر دوش مىکشند. اوست که با قدرت خویش، اشیا را حمل مىکند. جاودان است و همیشگى، از یاد نمىبَرَد و سرگرم نمىشود، و اشتباه و بازى نمىکند و میان اراده و مقصودش جدایى نیست و جدایىانداختنش [میان بندگان] براى سزا دادن است و امرش واقع است. نه مىزاید تا از او ارث برده شود، و نه زاده شده است تا شریک داشته باشد و هیچ همانندى براى او نیست.
3917. امام صادق علیه السلام – در پاسخ به این سؤال: چگونه او پروردگاری، یکتاست؟: در ذاتش واحد یگانه است، نه چون بقیه ی یک ها؛ زیرا یک های غیر ا ز او، تجزیه پذیرند و خدای – تبارک و
3918. عنه علیه السلام: إِنَّ الیَهودَ سَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله، فَقالوا: اِنسِب لَنا رَبَّکَ! فَلَبِثَ ثَلاثا لا یُجیبُهُم، ثُمَّ نَزَلَت: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» إِلى آخِرِها.(9).
3919. عنه صلى الله علیه و آله: التَّوحیدُ ظاهِرُهُ فی باطِنِهِ، و باطِنُهُ فی ظاهِرِهِ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا یُرى، و باطِنُهُ مَوجودٌ لا یَخفى، یُطلَبُ بِکُلِّ مَکانٍ و لَم یَخلُ مِنهُ مَکانٌ طَرفَةَ عَینٍ، حاضِرٌ غَیرُ مَحدودٍ، و غائِبٌ غَیرُ مَفقودٍ.(10).
3920. عنه صلى الله علیه و آله: اللّهُ واحِدٌ واحِدِیُّ المَعنى، وَ الإِنسانُ واحِدٌ ثَنَوِیُّ المَعنى؛ جِسمٌ و عَرَضٌ و بَدَنٌ و روحٌ.(11).
3921. الإمام علیّ علیه السلام – فی صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ -: کُلُّ مُسمّىً بِالوَحدَةِ غَیرَهُ قَلیلٌ.(12).(13).
3922. عنه علیه السلام: أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه(14).
تعالی – یگانه ی بدون جزء است و به شماره در نمىآید.
3918. امام صادق علیه السلام: یهودیان از پیامبر خدا سؤال کردند و چنین خواستند: شناسنامه ی خدایت را براى ما بیان کن!
ایشان، سه روز درنگ کرد و پاسخى نداد. سوره ی «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» نازل شد.
3919. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: [معناى] توحید آن است که ظاهرش، در باطن او و باطنش در ظاهر اوست. ظاهرش وصفکردنى و نادیدنى و باطنش، موجود و پنهانناشده است. در هر جا طلب مىشود و هیچ جایى، حتّى یک لحظه از او خالى نیست. حاضر است؛ امّا نه محدود، و غایب است، امّا نه مفقود.
3920. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداوند، یکى است و تجزیهناپذیر، و انسان، یکى است و تجزیهپذیر: کالبَد و عَرَض، و بدن و روح.
3921. امام على علیه السلام – در توصیف خداى سبحان -: هر یکى جز او، اندک است.
3922. امام على علیه السلام: سرلوحه ی دین، معرفت اوست و اوج معرفتش، تصدیق او و نهایتِ تصدیق او و نهایت تصدیق او، یگانه دانستنش و نهایت یگانه دانستنش، اخلاص براى او و کمال اخلاص، نفى صفات از اوست؛ زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد که غیر از صفت است. هر کس خداوند سبحان را توصیف کند، برای او همانند ساخته است و هر کس برای او همانند بسازد، او را دو گانه می داند و کسی که او را دو گانه بداند، او را تجزیه و تقسیم می کند، و هر کس که او را تجزیه و تقسیم کند، او را نشناخته است، و هر کس او رانشناسد، به او اشاره می نماید، و هر کس به او اشاره نماید، او را محدود ساخته، و هر کس او را محدود سازد، او را شماره کرده است.
3923. عنه علیه السلام: ما وَحَّدَهُ مَن کَیَّفَهُ، و لا حَقیقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ، و لا إِیّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ.(15).
3924. عنه علیه السلام: دَلیلُهُ آیاتُهُ، و وُجودُهُ إِثباتُهُ، و مَعرِفَتُهُ تَوحیدُهُ، و تَوحیدُهُ تَمییزُهُ مِن خَلقِهِ، و حُکمُ التَّمییزِ بَینونَةُ صِفَةٍ لا بَینونَةُ عُزلَةٍ، إِنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ غَیرُ مَربوبٍ مَخلوقٍ، کُلَّما یُتَصَوَّرُ فَهُوَ بِخِلافِهِ.(16).
3925. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَنِ التَّوحیدِ -: التَّوحیدُ أَلاّ تَتَوَهَّمَهُ.(17).
3926. فاطمة علیها السلام – فِی احتِجاجِها عَلَى القَومِ لَمّا مَنَعوها فَدَکا -: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، کَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخلاصَ تَأویلَها، و ضَمَّنَ القُلوبَ مَوصولَها، و أَنارَ فِی التَّفَکُّرِ مَعقولَها.(18).
3927. الامام الباقر علیه السلام: تَعَلُّقُ القَلبِ بِالمَوجودِ شِرکٌ، و بِالمَفقودِ کُفرٌ.(19).
3928. الامام الصادق علیه السلام – لَمّا سُئِلَ: مَا الدَّلیلُ عَلَى الواحِدِ؟ -: ما بِالخَلقِ مِنَ الحاجَةِ.(20).
3929. الإمام الصادق علیه السلام: هُوَ واحِدٌ واحِدِیُّ الذَّاتِ، بائِنٌ مِن خَلقِهِ.(21).
3923. امام على علیه السلام: آن که از چگونگى او بگوید، یگانهاش نشمرده است و آن که از او نمادى ساخته، به حقیقتش نرسیده است و آن که به چیزى شبیه کرده، به معنایش پى نبرده است.
3924. امام على علیه السلام: دلیل وجود خدا، نشانههاى اوست و وجود او، ثابت داشتن او و معرفتش، یگانه شمردنش و یگانه شمردنش، جدا کردن او از خلقش، و جدا کردن او، به معناى یکى نبودن اوصاف او با اوصاف خلق است، نه کنار بودن و فاصله داشتن. او پروردگار و آفریدگار است، نه پرورده و آفریده. هر گونه تصوّر شود، او خلاف آن است.
3925. امام على علیه السلام – در پاسخ به این که: توحید چیست؟ -: توحید، آن است که او را به وَهم نیاورى.
3926. فاطمه علیها السلام – در احتجاج بر مردم، هنگامى که فَدَک را از او باز داشتند -: گواهى مىدهم که خدایى جز خدای یکتا نیست، که یگانه و بىشریک؛ سخنى که تأویل آن را، اخلاص و شریک نگرفتن قرار داده و دلها را به پیوستن به این سخن، ملزم کرده و اندیشهها را با اندیشیدن در آن، روشن ساخته است.
3927. امام باقر علیه السلام: دلبستگى به آنچه هست، شرک است و به آنچه نیست، کفر است.(22).
3928. امام صادق علیه السلام – در پاسخ این سؤال که: دلیل بر خداى یکتا چیست؟ -: نیازى که مخلوق دارد.
3929. امام صادق علیه السلام: او یکتا و یگانه (بسیط) است و از خلقش جدا.
3930. عنه علیه السلام: خالِقُنا لا مَدخَلَ لِلأَشیاءِ فیهِ؛ لِأَنَّهُ واحِدٌ واحِدِیُّ الذَّاتِ، واحِدِیُّ المَعنى.(23).
3931. عنه علیه السلام: مَن قَال لِلإِنسانِ: واحِدٌ، فَهذا لَهُ اسمٌ و لَهُ شَبیهٌ، وَ اللّهُ واحِدٌ و هُوَ لَهُ اسمٌ و لا شَیءَ لَهُ شَبیهٌ، و لَیسَ المَعنى واحِدا. و أَمَّا الأَسماءُ فَهِیَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا و إِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا کانَ مُفرَدا، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ فی نَفسِهِ لَیسَ بِواحِدٍ فِی المَعنى؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ و أَجزاءَهُ لَیسَت سَواءً، و لَحمَهُ غَیرُ دَمِهِ، و عَظمَهُ غَیرُ عَصَبِهِ، و شَعرَهُ غَیرُ ظُفرِهِ، و سَوادَهُ غَیرُ بَیاضِهِ، و کَذلِکَ سائِرُ الخَلقِ.
وَ الإِنسانُ واحِدٌ فِی الاِسمِ، و لَیسَ بِواحِدٍ فِی الاِسمِ وَ المَعنى وَ الخَلقِ، فَإِذا قیلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذی لا واحِدَ غَیرُهُ؛ لِأَنَّهُ لاَ اختِلافَ فیهِ.(24).
3932. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ: کَیفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ؟ -: واحِدٌ فی ذاتِهِ فَلا واحِدٌ کَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ، و هُوَ – تَبارَکَ و تَعالى – واحِدٌ لا یَتَجَزَّأُ و لا یَقَعُ عَلَیهِ العَدُّ.(7).
3933. عنه علیه السلام: النّاسُ فِی التَّوحیدِ عَلى ثَلاثَةِ أَوجُهٍ: مُثبِتٌ ونافٍ و مُشَبِّهٌ؛ فَالنافی مُبطِلٌ، وَ المُثبِتُ مُؤمِنٌ، وَ المُشَبِّهُ مُشرِکٌ.(25).
3930. امام صادق علیه السلام: هیچ چیزى بر خالق ما تأثیرى ندارد؛ زیرا او یکتا و یگانه (بسیط) است و بدون ترکیب [خارجى و ذهنى].
3931. امام صادق علیه السلام: وقتى مىگویى: «یک» انسان، این، توصیف اوست و شبیه هم دارد؛ ولى {وقتی می گویی:} «خداوند، یکى است»؛ توصیف خداوند هست، امّا خداوند، شبیه ندارد و این توصیف، در این هر دو کاربُرد، یکسان نیست.
امّا نامها، نشانگر مسمّاست، چون ما زمانی انسان را «واحد» مىبینیم و مىگوییم یکى است که تنها باشد و از این، دانسته مىشود که معناى انسان، به خودى خود، واحد نیست، چون اندامهایش مختلف است و اجزایش یکسان نیست؛ گوشتش غیر از خونش، استخوانش غیر از رگش، مویش غیر از استخوانش، و سیاهىاش غیر از سفیدىاش است و نیز بقیه ی خلقتش چنین است. انسان، در نام واحد است، نه در اسم و معنا و خلقت، با هم. پس چون خدا «واحد» خوانده شود، یعنى واحدى که واحد دیگرى جز او نیست؛ زیرا اجزاى مختلف ندارد.
3932. امام صادق علیه السلام – در پاسخ این سؤال که: چگونه خداوند، یگانه است؟: در ذاتش واحد و یگانه است، نه چون واحدهاى دیگر؛ چون هر واحد دیگرى جز او قابل تجزیه است، و او – تبارک و تعالى – واحدى تجزیهناپذیر است و به شماره در نمىآید (واحد عددى نیست).
3933. امام صادق علیه السلام: مردم، درباره ی توحید به سه گونهاند: اثبات کننده، نفى کننده و تشبیهکننده. نفىکننده، باطلاندیش است، اثبات کننده، باایمان است و تشبیهکننده، مشرک است.
3934. عنه علیه السلام: اللّهُ غایَةُ مَن غَیّاهُ، وَ المُغَیّى(26) غَیرُ الغایَةِ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِیَّةِ، و وَصَفَ نَفسَهُ بِغَیرِ مَحدودِیَّةٍ، فَالذّاکِرُ اللّهَ غَیرُ اللّهِ، وَ اللّهُ غَیرُ أَسمائِهِ، و کُلُّ شَیءٍ وَقَعَ عَلیهِ اسمُ شَیءٍ سِواهُ فَهُوَ مَخلوقٌ.
أَلا تَرى إِلى قَولِهِ: «العِزَّةُ للّهِِ، العَظَمَةُ للّهِِ» و قالَ: «وَ لِلّهِ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»(27) و قالَ: «قُلِ اُدْعُوا اَللّهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنى»(28) فَالأَسماءُ مُضافَةٌ إِلَیهِ، و هُوَ التَّوحیدُ الخالِصُ.(29).
3935. عنه علیه السلام: اِسمُ اللّهِ غَیرُ اللّهِ، و کُلُّ شَیءٍ وَقَعَ عَلَیهِ اِسمُ شَیءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلا اللّهَ، فَأَمّا ما عَبَّرَتِ الأَلسُنُ عَنهُ أَو عَمِلَتِ الأَیدی فیهِ فَهُوَ مَخلوقٌ وَ اللّهُ غایَةُ مَن غایاهُ، وَ المُغیّى غَیرُ الغایَةِ، وَ الغایَةُ مَوصوفَةٌ، و کُلُّ مَوصوفٍ مَصنوعٌ، و صانِعُ الأَشیاءِ غَیرُ مَوصوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّىً، لَم یَتَکَوَّن فَتُعرَفَ کَینونَتُهُ بِصُنعِ غَیرِهِ، و لَم یَتَناهَ إِلى غایَةٍ إِلاّ کانَت غَیرَهُ، لا یَذِلُّ مَن فَهِمَ هذَا الحُکمَ أَبَدا، و هُوَ التَّوحیدُ الخالِصُ، فَاعتَقِدوهُ و صَدِّقوهُ و تَفَهَّموهُ بِإِذنِ اللّهِ عزوجل.
و مَن زَعَمَ أَنَّهُ یَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أَو بِصورَةٍ أَو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِکٌ؛ لِأَنَّ الحِجابَ
3934. امام صادق علیه السلام: خداوند، غایت سالکان به سوى اوست؛ ولى این غایت قرار داده شده [در اندیشه ی انسان] غیر از خودِ غایت است،(30) در ربوبیّت،
یگانه است و خود را به بىنهایت، توصیف کرده است. پس [صورت خیالىِ] یادآورِ خدا، غیر از خداست و خدا، غیر از نامهاى اوست [و جز او]هر چه که نام چیز بر آن اطلاق شود، مخلوق است.
آیا نمىبینى که مىگوید: «عزّت، از آنِ خداست. عظمت، از آنِ خداست» و مىگوید: «و نامهاى زیبا، از آنِ خداست. پس او را بدانها بخوانید» و باز فرموده است: «بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید. هر کدام را بخوانید، نامهاى نیکو از آنِ اوست». پس نامها به او اضافه مىشوند، (نه آن که خود او باشند) و این، یعنى توحید ناب.
3935. امام صادق علیه السلام: نام خدا، غیر از خداست و جز خدا، هر چه که شىء بر آن اطلاق شود، مخلوق است؛ امّا آنچه زبانها بدان تعبیر مىکنند و یا دستساز [انسان] است،(31) مخلوق است و خداوند، غایت سالکان به سوى اوست و غایت [تصوّر شده] غیر از خودِ غایت است. غایت، موصوف است و هر موصوفى، ساخته شده و سازنده ی اشیا، حدّى معیّن ندارد تا بدان وصف شود و [خدا] ساخته نشده تا از ساختن سازندهاش به کُنهش پى برده شود و تا هر کجا که دور بروى، باز، فراتر از آن است.
هر کس این حکمت را بفهمد، هیچ گاه به خوارى [جهل] در نمی افتد و این است توحید ناب. پس باورش بدارید و تصدیقش کنید و به اذن خدا، درکش نمایید.
هر کس ادّعا کند که خدا را به پرده و شکل و نمادى مىشناسد، مشرک است؛ چون
وَ المِثالَ وَ الصّورَةَ غَیرُهُ، و إِنَّما هُوَ واحِدٌ مُوَحَّدٌ، فَکَیفَ یُوَحِّدُ مَن زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَیرِهِ، إِنَّما عَرَفَ اللّهَ مَن عَرَفَهُ بِاللّهِ فَمَن لَم یَعرِفهُ بِهِ فَلَیسَ یَعرِفُهُ، إِنَّما یَعرِفُ غَیرَهُ، وَ اللّهُ خالِقُ الأَشیاءِ لا مِن شَیءٍ. یُسَمّى بِأَسمائِهِ فَهُوَ غَیرُ أَسمائِهِ وَ الأَسماءُ غَیرُهُ، وَ المَوصوفُ غَیرُ الواصِفِ.
فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ یُؤمِنُ بِما لا یَعرِفُ فَهُوَ ضالٌّ عَنِ المَعرِفَةِ. لا یُدرِکُ مَخلوقٌ شَیئا إِلاّ بِاللّهِ، و لا تُدرَکُ مَعرِفَةُ اللّهِ إِلاّ بِاللّهِ، وَ اللّهُ خِلوٌ مِن خَلقِهِ، و خَلقُهُ خِلوٌ مِنهُ. إِذا أَرادَ اللّهُ شَیئا کانَ کَما أَرادَ بِأَمرِهِ مِن غَیرِ نُطقٍ، لا مَلجَأَ لِعِبادِهِ مِمّا قَضى، و لا حُجَّةَ لَهُم فیمَا ارتَضى، لَم یَقدِروا عَلى عَمَلٍ و لا مُعالَجَةٍ مِمّا أَحدَثَ فی أَبدانِهِمُ المَخلوقَةِ إِلاّ بِرَبِّهِم، فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ یَقوى عَلى عَمَلٍ لَم یُرِدهُ اللّهُ عزوجل، فَقَد زَعَمَ أَنَّ إِرادَتَهُ تَغلِبُ إِرادَةَ اللّهَ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ العالَمینَ(32).(33).
3936. الإمام الرضا علیه السلام: إِنَّ اللّهَ المُبدِئُ الواحِدُ، الکائِنُ الأَوَّلُ، لَم یَزَل واحِدا لا شَیءَ مَعَهُ، فَردا لا ثانِیَ مَعَهُ.(34).
3937. الکافی عن عبد العزیز بن المهتدی: سَأَلتُ الرِّضا علیه السلام عَنِ التَّوحیدِ، فَقالَ: کُلُّ مَن قَرَأَ: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» و آمَنَ بِها فَقَد عَرَفَ التَّوحیدَ. قُلتُ: کَیفَ یَقرَؤُها؟ قالَ: کَما یَقرَؤُهَا النّاسُ، و زادَ فیهِ: کَذلِکَ اللّهُ رَبّی، کَذلِکَ اللّهُ رَبّی.(35).
پرده و نماد و شکل، غیر از اوست. او یگانه ی یگانه شمرده شده است. پس، آن که ادّعا مىکند او را با غیر او شناخته، چگونه یگانهاش شمرده است؟ تنها کسى خدا را شناخته که خدا را به خدا شناخته باشد و هر کس که او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است؛ بلکه غیر او را شناخته است.
و خداوند، آفریدگار چیزها از نیستى است. با نامهایش از او نام مىبرند؛ امّا او غیر از نامهاى خود است و نامهایش هم غیر از اویند و موصوف، غیر از وصف کننده است.
پس هر کس ادّعا کند به چیزى که نمىشناسد، ایمان دارد، از [طریق] معرفت، دور افتاده است. مخلوق، چیزى را جز با [یارى] خدا درک نمىکند و به معرفت خدا هم، جز با خدا نمىتوان رسید.
خدا از خلقش مجرّد است و خلقش از او به کنارند. هر گاه خدا اراده ی کارى را کند، همان گونه که خواسته، واقع مىشود، بى آن که سخنى بگوید. بندگانش پناهگاهى در برابر قضاى او و حجّتى در برابر آنچه پسندیده، ندارند، توان کارى را ندارند و چارهاى براى آنچه در کالبدهاى آفریده شدهشان پدید آورده است، نمىتوانند کرد، جز به یارى پروردگارشان.
پس هر کس ادّعا کند که بر کارى تواناست که خداى عزوجل نخواسته است، ادّعاى [باطل] غلبه ی ارادهاش بر اراده ی خداوند دارد. والاست خداى جهانیان.
3936. امام رضا علیه السلام: خداوند، آغازگرِ یکتاست، هستىِ نخست است، همیشه یکتا بوده است، بى آن که همراهى داشته باشد، تنهاست و دومى ندارد.
3937. الکافى – به نقل از عبد العزیز بن مهتدى -: از امام رضا علیه السلام درباه ی توحید پرسیدم. فرمود: «هر کس «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را بخواند و باور کند، توحید را فهمیده است».
گفتم: چگونه آن را بخواند؟
فرمود: «همان گونه که مردم مىخوانند» و افزود: «خدا، پروردگار من، چنین است. خدا، پروردگار من، چنین است».
3938. الإمام الرضا علیه السلام: لَیسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبیهِ ذاتَهُ، و لا إِیّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکتَنَهَهُ، و لا حَقیقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ، و لا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ.(36).
3939. الکافی عن الفتح بن یزید الجرجانی – أَنَّهُ قالَ لِأَبِی الحَسَنِ علیه السلام(37) لَمّا سَمِعَ کلامَهُ فِی التَّوحیدِ -: لکِنَّکَ قُلتَ: الأَحَدُ الصَّمَدُ، و قُلتَ: لا یُشبِهُهُ شَیءٌ، وَ اللّهُ واحِدٌ وَ الإِنسانُ واحِدٌ، أَلَیسَ قَد تَشابَهَتِ الوَحدانِیَّةُ؟!
قالَ: یا فَتحُ، أَحَلتَ(38) ثَبَّتَکَ اللّهُ، إِنَّمَا التَّشبیهُ فِی المَعانی، فَأَمّا فِی الأَسماءِ فَهِیَ واحِدَةٌ، و هِیَ دالَّةٌ عَلَى المُسَمّى.(39).
3940. التوحید عن محمّد بن عیسى بن عبید: قال لی أَبُو الحَسَنِ علیه السلام: ما تَقولُ إِذا قیلَ لَکَ: أَخبِرنی عَنِ اللّهِ عزوجل شَیءٌ هُوَ أَم لا؟
قالَ: فَقُلتُ لَهُ: قَد أَثبَتَ اللّهُ عزوجل نَفسَهُ شَیئا، حَیثُ یَقولُ: «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ»(40)، فَأَقولُ: إِنَّهُ شَیءٌ لا کَالأَشیاءِ؛ إِذ فی نَفیِ
3938. امام رضا علیه السلام: آن که ذات خدا را با تشبیه بشناسد، خدا را نشناخته است و آن که از کُنهش بکاود، او را یگانه نشمرده است و آن که براى او نمادى بسازد، به حقیقتش نرسیده است و آن که برایش نهایت پنداشته، تصدیقش نکرده است.
3939. الکافى – درباره ی فتح بن یزید جرجانى -: فتح، هنگامی که سخن امام رضا علیه السلام(41) را درباره ی توحید شنید، به ایشان گفت: امّا گفتى: «واحد و بىنیاز است» و گفتى: «چیزى شبیه او نیست»، در حالى که خدا واحد است و انسان هم واحد است. آیا در وحدانیت، تشابه ندارند؟!
امام علیه السلام فرمود: «اى فتح! سخن محالى گفتى. خدایت استوار بدارد! [مقصود من] شباهت در معناست؛ امّا در نامها یکى است و آن همه، دلالت کننده بر مسمّا و معنا».
3940.التوحید – به نقل از محمّد بن عیسى بن عبید -: امام رضا علیه السلام به من فرمود: «چون به تو گفته شود: بگو که خدا شىء است یا نه، چه مىگویى؟».
گفتم: خداوند، شىء بودن را براى خود اثبات کرده است، آن جا که مىگوید: «بگو: گواهى چه چیزى از همه برتر است؟ بگو: خدا، میان من و شما گواه است». و به او مىگویم: او شىء است، امّا نه مانند دیگر اشیا؛ زیرا اگر شىء بودن او را نفى کنیم، به ورطه ی نفى و بطلان در افتادهایم.
امام علیه السلام به من فرمود: «راست و درست گفتى».
الشَّیئِیَّةِ عَنهُ إِبطالُهُ و نَفیُهُ.
قالَ لی: صَدَقتَ و أَصَبتَ، ثُمَّ قالَ لِیَ الرِّضا علیه السلام: لِلنّاسِ فِی التَّوحیدِ ثَلاثَةُ مَذاهِبَ: نَفیٌ، و تَشبیهٌ، و إِثباتٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ. فَمَذهَبُ النَّفیِ لا یَجوزُ، و مَذهَبُ التَّشبیهِ لا یَجوزُ؛ لِأَنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – لا یُشبِهُهُ شَیءٌ، وَ السَّبیلُ فِی الطَّریقَةِ الثّالِثَةِ إِثباتٌ بِلا تَشبیهٍ.(42).
3941. الکافی عن أَبی الحسن علیه السلام: اللّهُ – جَلَّ جَلالُهُ – هُوَ واحِدٌ لا واحِدَ غَیرُهُ، لاَ اختِلافَ فیهِ، و لا تَفاوُتَ، و لا زِیادَةَ و لا نُقصانَ.(43).
3942.الإمام الجواد علیه السلام: ما سِوَى الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَ اللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ و لا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَ الکَثرَةِ، و کُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَ الکَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ.(44).
3943.الکافی عن أبی هاشم الجعفری: سَأَلتُ أَبا جَعفَرٍ الثّانِیَ علیه السلام: ما مَعنَى الواحِدِ؟ فَقالَ: إِجماعُ الأَلسُنِ عَلَیهِ بِالوَحدانِیَّةِ کَقَولِهِ تَعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اَللّهُ»(45).(46).
سپس فرمود: «مردم، در توحید سه گونهاند: نفى، تشبیه و اثبات بدون تشبیه. نفى، روا نیست و تشبیه هم روا نیست؛ چون چیزى شبیه خداى – تبارک و تعالى – نیست و نظر درست، همان اثبات بدون تشبیه است».
3941. الکافى – به نقل از ابوالحسن علیه السلام(47) -: خداوند – که جلالتش بشکوه باد -، یکتایى است که یکتاى دیگرى غیر از او نیست؛ نه اختلاف و تفاوتى در او هست، و نه کم و زیادى.
3942. امام جواد علیه السلام: بجز خداى یکتا، همه چیز تجزیهپذیر است و خداوند، واحد است؛ امّا تجزیهپذیر نیست و قلّت و کثرت هم در آن راه ندارد و هر چیز تجزیهپذیر یا قابل تصوّر به قلّت و کثرت داشتن، مخلوق است و دلالتکننده بر خالقش.
3943. الکافى – به نقل از ابو هاشم جعفرى -: از امام جواد علیه السلام پرسیدم: معناى «واحد» چیست؟
فرمود: «اتّفاق همه ی زبانها بر وحدت (یکتایی) او، مانند سخن خداى متعال: «و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آنها را آفریده است، بىگمان، مىگویند: خدای یکتا»».
3944. الإمام الجواد علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ إِقرارا بِنِعمَتِهِ، و لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِخلاصا لِوَحدانِیَّتِهِ.(48).
راجع: ص 252 (الفصل الأول: الخروج من حد التشبیه و التعطیل).
1 / 2
التوحید الصفاتی
3945. الإمام علیّ علیه السلام: أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ، و أَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ، و نِظامُ تَوحیدِهِ نَفیُ التَّشبیهِ عَنهُ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ کُلَ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ، و شَهادَةِ العُقولِ أَنَّهُ – جَلَّ جَلالُهُ – صانِعٌ لَیسَ بِمَصنوعٍ. بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ، و بِالعُقولِتُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، و بِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. جَعَلَ الخَلقَ دَلیلاً عَلَیهِ، فَکَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِیَّتِهِ. هُوَ الواحِدُ الفَردُ فی أَزَلِیَّتِهِ، لا شَریکَ لَهُ فی إِلهِیَّتِهِ، و لا نِدَّ لَهُ فی رُبوبِیَّتِهِ، بِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ، و بِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أَن لا قَرینَ لَهُ.(49).
3946. الامام صادق علیه السلام – فی کِتابِهِ لِعَبدِ الرَّحیمِ القَصیرِ -: سَأَلتَ – رَحمِکَ اللّهُ – عَنِ التَّوحیدِ و ما ذَهَبَ إِلَیهِ مَن قَبلَکَ، فَتَعالَى اللّهُ الَّذی لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ و هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ، تَعالى عَمّا یَصِفُهُ الواصِفونَ المُشَبِّهونَ اللّهَ بِخَلقِهِ، المُفتَرونَ عَلَىاللّهِ!
فَاعلَم – رَحِمَکَ اللّهُ – أَنَّ المَذهَبَ الصَّحیحَ فِی التَّوحیدِ ما نَزَلَ بِهِ القُرآنُ مِن صِفاتِ اللّهِ – جَلَّ و عَزَّ -، فَانفِ عَنِ اللّهِ تَعالَى البُطلانَ وَ التَّشبیهَ، فَلا نَفیَ و لا تَشبیهَ،
3944. امام جواد علیه السلام: خداوند یکتا را سپاس می گویم (الحمد لله)، از سر اقرار به نعمتش، و هر خدایی را جز خداوند یکتا نفی می کنم «لا إله إلاّ اللّه»، ازروی اخلاص در یگانه شمردنش.
ر.ک: ص 253 (فصل یکم: بیرون آمدن از مرز تشبیه و تعطیل).
1 / 2
توحید صفاتی
3945. امام على علیه السلام: آغاز پرستش خدا، شناخت او و ریشه ی شناخت او، یگانه شمردن او و اساس یگانه شمردنش، تشبیه نکردن اوست. بزرگتر از آن است که صفات در او حلول کنند؛ چون خِردها بر این نکته گواهى مىدهند که در هر کس، صفات حلول کند، ساخته شده است، خردها گواهاند که خداى بِشکوه بزرگ، سازنده است، نه ساخته. به ساخته ی خدا به او ره برده مىشود و با خِردها شناختش به دل گِرِه مىخورد و به دیده ی دقّت، حجّتش استوار مىشود. آفریده را دلیل بر خود قرار داد تا از ربوبیتش پرده برگیرد. او یگانه است و در همیشگى بودنش، منفرد، در الوهیتش بىانباز و در ربوبیتش بىهمتا. با تضادّى که میان اشیا متضاد قرار داده، دانسته مىشود که خود، ضدّى ندارد و با همراهى انداختنش میان اشیا، فهمیده مىشود که همتایى ندارد.
3946. امام صادق علیه السلام – در نامهاش به عبد الرحیم قصیر -: خدایت رحمت کند! از توحید پرسیدهاى و نیز نظر پیشینیانت را درباره ی آن مىخواهى. پس والا باد خداوندى که به مانند او چیزى نیست و او شنوا و بیناست. والاست از اوصافى که تشبیهکنندگان خدا به خلقش، بدان توصیفش مىکنند؛ افترا زنندگان به خدا!
خدایت رحمت کند! بدان که نظر درست در توحید، صفاتى است که در قرآن نازل شده است. پس بطلان و تشبیه را از خداى متعال، دور کن که نه نفى صفات درست است، نه تشبیه [به مخلوق]؛ که خدا ثابت و موجود است. خدا، والاتر از آن
هُوَ اللّهُ الثّابِتُ المَوجودُ، تَعالَى اللّهُ عَمّا یَصِفُهُ الواصِفونَ، و لا تَعدُوا القُرآنَ فَتَضِلّوا بَعدَ البَیانِ.(50).
3947. الإمام الباقر علیه السلام: إِنَّ رَبّی – تَبارَکَ و تَعالى – کانَ و لَم یَزَل حَیّا بِلا کَیفٍ، و لَم یَکُن لَهُ کانَ و لا کانَ لِکَونِهِ کَونُ کَیفٍ، و لا کانَ لَهُ أَینٌ، و لا کانَ فی شَیءٍ و لا کانَ عَلى شَیءٍ، و لاَ ابتَدَعَ لِمَکانِهِ مَکانا و لا قَوِیَ بَعدَ ما کَوَّنَ الأَشیاءَ، و لا کانَ ضَعیفا قَبلَ أَن یُکَوِّنَ شَیئا، و لا کانَ مُستَوحِشا قَبلَ أَن یَبتَدِعَ شَیئا، و لا یُشبِهُ شَیئا مَذکورا، و لا کانَ خِلوا مِنَ المُلکِ قَبلَ إِنشائِهِ و لا یَکونُ مِنهُ خِلوا بَعدَ ذَهابِهِ، لَم یَزَل حَیّا بِلا حَیاةٍ و مَلِکا قادِرا قَبلَ أَن یُنشِئَ شَیئا، و مَلِکا جَبّارا بَعدَ إِنشائِهِ لِلکَونِ.
فَلَیسَ لِکَونِهِ کَیفٌ و لا لَه أَینٌ و لا لَهُ حَدٌّ، و لا یُعرَفُ بِشَیءٍ یُشبِهُهُ و لا یَهرَمُ لِطولِ البَقاءِ، و لا یَصعَقُ لِشَیءٍ، بَل لِخَوفِهِ تَصعَقُ الأَشیاءُ کُلُّها، کانَ حَیّا بِلا حَیاةٍ حادِثَةٍ، و لا کَونٍ مَوصوفٍ و لا کَیفٍ مَحدودٍ و لا أَینٍ مَوقوفٍ عَلَیهِ، و لا مَکانٍ جاوَرَ شَیئا، بَل حَیٌّ یُعرَفُ و مَلِکٌ لَم یَزَل لَهُ القُدرَةُ وَ المُلکُ، أَنشَأَ ما شاءَ حینَ شاءَ بِمَشیئَتِهِ، لا یُحَدُّ و لا یُبَعَّضُ و لا یَفنى، کانَ أَوَّلاً بِلا کَیفٍ و یَکونُ آخِرا بِلا أَینٍ، و کُلُّ شَیءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجهَهُ، لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ العالَمینَ.(51)
3948. الکافی عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام – فی صِفَةِ القَدیمِ -: إِنَّهُ واحِدٌ، صَمَدٌ، أَحَدِیُّ المَعنى، لَیسَ بِمَعانٍ کَثیرَةٍ مُختَلِفَةٍ.
قالَ: قُلتُ: – جُعِلتُ فِداکَ – یَزعُمُ قَومٌ مِن أَهلِ العِراقِ أَنَّهُ یَسمَعُ بِغَیرِ الَّذی
اوصافى است که توصیفگران توصیفش مىکنند و از قرآن در مگذرید که پس از بیان، گمراه مىشوید.
3947. امام باقر علیه السلام: پروردگار من – تبارک و تعالى – همیشگى است؛ زندهاى که حیاتش ذاتىِ اوست براى او زمانى قابل تصوّر نیست و موجود بودنش بدون چگونگى است. مکانى ندارد و در چیزى و بر چیزى نیست و براى خود، جایى پدید نیاورد و پس از به وجود آوردن اشیا، نیرومند نشد و پیش از آفریدن آنها نیز ناتوان نبود و پیش از پدید آوردن آنها از تنهایى واهمه نداشت. به هیچ چیزى که به خاطر آید، شبیه نیست و پیش از پدید آوردن هستى، از آن تهى نبود و پس از رفتن آن نیز تهى نخواهد بود. همیشه زنده است بدون جان، و فرمانروایى توانا پیش از آن که چیزى بیافریند، و فرمانروایى چیره پس از آفرینش هستى.
هستى او، چیستى و جا و مرز ندارد و شبیهى براى آن، شناخته نمىشود و از درازاى ماندن، فرسوده نمىشود و مدهوش چیزى نمىشود؛ بلکه همه چیز از بیم او مدهوش مىشود. زنده است، امّا نه به دمیدن جان جدید. هستى او به وصف نمىآید و چگونگى نمىیابد و در جایى نمىگنجد و در کنار چیزى جاى نمىگیرد؛ بلکه زندهاى شناخته شده و فرمانروایى هماره نیرومند و فرمانفرماست. هر چه بخواهد، همان گاه که بخواهد، پدید مىآورد، حدّ نمىپذیرد و تجزیهناپذیر است و فنا نمىگیرد. اوّل بوده، بدون چگونگى و آخر خواهد بود، بدون مکان، و هر چیز تباه خواهد شد، جز وجه او. آفرینش و کار به دست اوست. خجسته است خداوند، پروردگار جهانیان.
3948. الکافى – به نقل از محمّد بن مسلم -: امام باقر علیه السلام [در توصیف «قدیم»] فرمود: «او یگانه و بىنیاز است، تجزیهناپذیر است و معانى متعدّد (متفاوت) ندارد [تا تجزیهپذیر باشد]».
گفتم: فدایت شوم! کسانى از اهل عراق، ادّعا مىکنند که خدا با ابزارى مىبیند که غیر از ابزارى است که با آن مىشنود.
بِما یُبصِرُ، و یُبصِرُ بِغیر الذی یَسمَعُ!
قالَ: فَقالَ: کَذَبوا و أَلحَدوا و شَبَّهوا؛ تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ، إِنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ، یَسمَعُ بما یبصر، و یبصر بما یسمع.
قال: قلت: یزعمون أنه بصیر علی ما یعقلونه.
قالَ: فَقالَ: تَعالَىاللّهُ! إِنَّما یُعقَلُ ما کانَ بِصِفَةِ المَخلوقِ، و لَیسَ اللّهُ کَذلِکَ.(52).
3949. الإمام الصادق علیه السلام: رَبُّنا نورِیُّ الذّاتِ، حَیُّ الذّاتِ، عالِمُ الذّاتِ، صَمَدِیُّ الذّاتِ.(53).
3950. عنه علیه السلام – لِزِندیقٍ حینَ سَأَلَهُ: أَتَقولُ: إِنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ؟ -: هُوَ سَمیعٌ بَصیرٌ، سَمیعٌ بِغَیرِ جارِحَةٍ و بَصیرٌ بِغَیرِ آلَةٍ، بَل یَسمَعُ بِنَفسِهِ و یُبصِرُ بِنَفسِهِ، و لَیسَ قَولی: «إِنَّهُ سَمیعٌ بِنَفسِهِ» أَنَّهُ شَیءٌ وَ النَّفسُ شَیءٌ آخَرُ، و لکِنّی أَرَدتُ عِبارَةً عَن نَفسی إِذ کُنتُ مَسؤولاً، و إِفهاما لَکَ إِذ کُنتَ سائِلاً، فَأَقولُ: یَسمَعُ بِکُلِّهِ لا أَنَّ کُلَّهُ لَهُ بَعضٌ؛ لِأَنَّ
الکُلَّ لَنا (لَهُ) بَعضٌ، و لکن أَرَدتُ إِفهامَکَ وَ التَّعبیرَ عَن نَفسی، و لَیسَ مَرجِعی فی ذلِکَ کُلِّهِ إِلاّ أَنَّهُ السَّمیعُ البَصیرُ، العالِمُ الخَبیِرُ بِلاَ اختِلافِ الذّاتِ و لا اختِلافِ مَعنىً.(54).
3951. عنه علیه السلام: لَم یَزَلِ اللّهُ عَلیما سَمیعا بَصیرا، ذاتٌ عَلاّمَةٌ سَمیعَةٌ بَصیرةٌ.(55).
3952. الإمام الصادق علیه السلام – لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ أَن یَذکُرَ لَهُ مِنَ التَّوحیدِ ما یَسهَلُ الوُقوفُ عَلَیهِ و یَتَهَیَّأُ
فرمود: «نادرست گفته و کفر ورزیده اند و تشبیه کردهاند. خدا والاتر از این است. او شنوا و بیناست، با همان که مىشنود، مىبیند و با همان که مىبیند، مىشنود».
گفتم: آنان، او را آن گونه که خود مىفهمند، بینا مىپندارند.
فرمود: «خداوند، والاست. چیزى به فهم مىآید که مانند آفریدههاست، و خدا چنین نیست».
3949. امام صادق علیه السلام: پروردگار ما، نور ذاتى و حیات ذاتى دارد و داناى ذاتى و بىنیاز ذاتى است.
3950. امام صادق علیه السلام – در پاسخ زندیقى که از ایشان پرسید: آیا مىگویى که خداوند، شنوا و بیناست؟ -: او شنوا و بیناست؛ شنوا و بیناى بدون حواس، که با نفس خود مىشنود و مىبیند. این که مىگویم: «با نفس خود مىشنود»، نه به معناى آن است که خودش یک چیز و نفسش چیز دیگر باشد؛ بلکه چون از من پرسیده شده، مىخواستم مقصود خود را برسانم و به تو که پرسیدهاى، بفهمانم. پس مىگویم که او با همه ی وجود خود مىشنود، نه همهاى که جزء
داشته باشد – چون «همه» نزد ما [مخلوقات] تجزیهپذیر است -؛ بلکه مىخواهم به تو بفهمانم و آنچه در درون دارم، بگویم و همه ی این عبارتها به این باز مىگردد که او شنوا، بینا، دانا و آگاه است، بدون آن که این صفتها از ذات، جدا و از هم متفاوت باشند.
3951. امام صادق علیه السلام: خدا، هماره دانا، شنوا و بیناست؛ ذاتى دانا و شنوا و بینا.
3952. امام صادق علیه السلام – در پاسخ مردى که از او خواست تا توحید را به گونهاى برایش بیان کند که آگاهى از آن، برایش آسان و زمینه ی حفظش فراهم باشد -: امّا توحید، آن
حِفظُهُ -: أَمَّا التَّوحیدُ فَأَلاّ تُجَوِّزَ عَلى رَبِّکَ ما جازَ عَلَیکَ.(56).
3953. التوحید عن هشام بن سالم: دَخَلتُ عَلى أَبی عَبدِاللّهِ علیه السلام فَقالَ لی: أتَنعَتُ اللّهَ؟
فَقُلتُ: نَعَم.
قالَ: هاتِ.
فَقُلتُ: هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ.
قالَ: هذِهِ صِفَةٌ یَشتَرِکُ فیهَا المَخلوقونَ!
قُلتُ: فَکَیفَ تَنعَتُهُ؟
فَقالَ: هُوَ نُورٌ لا ظُلمَةَ فیهِ، و حَیاةٌ لا مَوتَ فیهِ، و عِلمٌ لا جَهلَ فیهِ، و حَقٌّ لا باطِلَ فیهِ.
فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ، و أَنا أَعلَمُ النَّاسِ بِالتَّوحیدِ.(57).
3954. التوحید عن أبان بن عثمان الأحمر: قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: أَخبِرنی عَنِ اللّهِ – تَبارَکَ و تَعالى – لَم یَزَل سَمیعا بَصیرا عَلیما قادِرا؟
قالَ: نَعَم.
قُلتُ لَهُ: إِنَّ رَجُلاً یَنتَحِلُ مُوالاتَکُم أَهلَ البَیتِ، یَقولُ: إِنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – لَم یَزَل سَمیعا بِسَمعٍ، و بَصیرا بِبَصَرٍ، و عَلیما بِعِلمٍ، و قادِرا بِقُدرَةٍ!
فَغَضِبَ علیه السلام ثُمَّ قالَ: مَن قالَ ذلِکَ ودانَ بِهِ فَهُوَ مُشرِکٌ و لَیسَ مِن وِلایَتِنا عَلى
است که آنچه بر تو ممکن است، بر او ممکن ندانى.
3953. التوحید – به نقل از هشام بن سالم -: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. ایشان به من فرمود: «آیا خدا را توصیف مىکنى؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «بگو».
گفتم: او، شنوا و داناست.
فرمود: «این، صفتى است که مخلوقات هم دارند».
گفتم: پس چگونه توصیفش مىکنى؟
فرمود: «او نورى بدون تاریکى، زندگىاى بدون مرگ، دانشى بدون جهل، و حقّى بدون باطل است».
پس در حالی از نزدش بیرون آمدم، در حالى که داناترینِ مردم به توحید بودم.
3954. التوحید – به نقل از ابان بن عثمان احمر -: به امام صادق علیه السلام گفتم: مرا از خداى – تبارک و تعالى – آگاه کن که پیوسته شنوا، بینا، دانا و تواناست.
فرمود: «باشد».
به ایشان گفتم: مردى که خود را به ولایت شما اهل بیت، نسبت مىدهد، مىگوید: خداى – تبارک و تعالى – هماره شنواست، امّا با ابزار شنیدن، و بیناست، امّا با ابزار دیدن، و داناست، امّا از طریق کسب علم، و تواناست، امّا با ابزارهاى قدرت.
امام علیه السلام خشم گرفت و فرمود: «هر که چنین گوید و بدان گردن نهد، مشرک است و ارتباطى با ما ندارد. خداوند – تبارک و تعالى – ذاتى دانا، شنوا، بینا
شَیءٍ، إِنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – ذاتٌ عَلاّمَةٌ سَمیعَةٌ بَصیرَةٌ قادِرَةٌ.(58).
3955. الکافی عن أبی بصیر عن الإمام الصادق علیه السلام: لَم یَزَلِ اللّهُ عزوجل رَبَّنا وَ العِلمُ ذاتُهُ و لا مَعلومَ، وَ السَّمعُ ذاتُهُ و لا مَسموعَ، وَ البَصَرُ ذاتُهُ و لا مُبصَرَ، وَ القُدرَةُ ذاتُهُ و لا مَقدورَ، فَلَمّا أَحدَثَ الأَشیاءَ و کانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ، وَ السَّمعُ عَلَى المَسموعِ، وَ البَصَرُ عَلَى المُبصَرِ، وَ القُدرَةُ عَلَى المَقدورِ….
قُلتُ: فَلَم یَزَلِ اللّهُ مُتَکَلِّما؟
قالَ: فَقالَ: إِنَّ الکَلامَ صِفَةٌ مُحدَثَةٌ لَیسَت بِأَزَلِیَّةٍ، کانَ اللّهُ عزوجل و لا مُتَکَلِّمَ.(59).
3956. الإمام الصادق علیه السلام – لَمّا سُئِلَ: لَم یَزَلِ اللّهُ مُریدا؟ -: إِنَّ المُریدَ لا یَکونُ إِلاّ لِمُرادٍ مَعَهُ، لَم یَزَلِ اللّهُ عالِما قادِرا ثُمَّ أَرادَ.(60).
3957. الکافی عن بکیر بن أعین: قُلتُ لِأَبی عَبدِاللّهِ علیه السلام: عِلمُ اللّهِ و مَشیئَتُهُ هُما مُختَلِفانِ أَو مُتَّفِقانِ؟
فَقالَ: العِلمُ لَیسَ هُوَ المَشیئَةُ، أَلا تَرى أَنَّکَ تَقولُ: سَأَفعَلُ کَذا إِن شاءَ اللّهُ، و لا تَقولُ سَأَفعَلُ کَذا إِن عَلِمَ اللّهُ! فَقَولُکَ: «إِن شاءَ اللّهُ» دَلیلٌ عَلى أَنَّهُ لَم یَشَأ، فَإِذا شاءَ کانَ الَّذی شاءَ کَما شاءَ، و عِلمُ اللّهِ السّابِقُ(61).للمشیئة(62).
تواناست».
3955. الکافى – به نقل از ابو بصیر -: امام صادق علیه السلام فرمود: «خداى عزوجل همواره پروردگار ما بوده و در حالى که معلومى نبوده، ذاتش عالم بوده و هنگامى که شنیدهاى نبوده، ذاتش شنوا بوده و آن گاه که دیده شدنىاى نبوده، ذاتش بینا بوده و زمانی که مقدورى نبوده، ذاتش قادر بوده است. پس چون اشیا را پدید آورد و معلومْ وجود یافت، علم او بر معلوم، واقع شد و شنوایىاش بر شنیده شده و بینایىاش بر دیده شده و قدرتش بر مقدور…».
گفتم: پس خدا همواره متکلّم بوده است؟
فرمود: «کلام، صفتى حادث و نوپدید است، نه همیشگى. خداى عزوجل بود و متکلّم نبود».
3956. امام صادق علیه السلام – در پاسخ این سؤال که: خداوند، همیشه اراده کننده بوده است؟: اراده کننده، جز براى مرادش اراده نمىکند. خدا، همواره دانا و توانا بود. سپس، اراده نمود.
3957. الکافى – به نقل از بکیر بن اعین -: به امام صادق علیه السلام گفتم: علم و خواست خدا با یکدیگر متفاوتاند یا یکى؟
فرمود: «علم، همان خواست نیست. آیا نمىبینى که مىگویى: به زودى چنین مىکنم، اگر خدا بخواهد و نمىگویى: به زودى چنین مىکنم، اگر خدا بداند؟ پس این گفته ات که: اگر خدا بخواهد، دلیل بر آن است که نخواسته است. پس هر گاه بخواهد، آنچه خواسته، همان گونه که خواسته، وجود مىیابد، در حالى که علم خدا پیش از خواست اوست.
3958. الإمام الکاظم علیه السلام: أَوَّلُ الدِّیانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ، و کَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ، و کَمالُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ بِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ، و شَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ، و شَهادَتِهِما جَمیعا بِالتَّثنِیَةِ المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ.(63).
3959. الإمام الرضا علیه السلام: أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ، و أَصلُ مَعرِفَةِ اللّهِ تَوحیدُهُ، و نِظامُ تَوحیدِ اللّهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ صِفَةٍ و مَوصوفٍ مَخلوقٌ، و شَهادَةِ کُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَیسَ بِصِفَةٍ و لا مَوصوفٍ، و شَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ و مَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ، و شَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ، و شَهادَةِ الحَدَثِ بِالامتِناعِ مِنَ الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِنَ الحَدَثِ.(64).
3960. التوحید عن الحسین بن خالد: سَمِعتُ الرِّضا عَلِیَّ بنَ موسى علیهما السلام یَقولُ: لَم یَزَلِ اللّهُ – تَبارَکَ و تَعالى – عَلیما قادِرا حَیّا قَدیما سَمیعا بَصیرا.
فَقُلتُ لَهُ: یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، إِنَّ قَوما یَقولونَ: إِنَّهُ عزوجل لَم یَزَل عالمِا بِعِلمٍ، و قادِرا بِقُدرَةٍ، و حَیّا بِحَیاةٍ، و قَدیما بِقِدَمٍ، و سَمیعا بِسَمعٍ، و بَصیرا بِبَصَرٍ.
فَقالَ علیه السلام: مَن قالَ ذلِکَ ودانَ بِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخرى، و لَیسَ مِن وِلایَتِنا عَلى شَیءٍ.
ثُمَّ قالَ علیه السلام: لَم یَزَلِ اللّهُ عزوجل عَلیما قادِرا حَیّا قَدیما سَمیعا بَصیرا لِذاتِهِ، تَعالى عَمّا
3958. امام کاظم علیه السلام: آغاز ایمان به او، معرفتش و کمال معرفتش، یگانه شمردنش و اوج یگانه شمردنش، نفى کردن صفتها از اوست؛ زیرا هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد که غیر از صفت است و هر دو با هم، بر دو تا بودن گواهى مىدهند که البته ذات ازلى از این، مبرّاست.
3959. امام رضا علیه السلام: آغاز پرستش خدا، شناخت اوست و ریشه ی شناخت او، یگانه شمردن او و نظام یگانه شمردن به نفى صفتها از اوست؛ زیرا خِردها گواهى مىدهند که هر صفت و موصوفى مخلوق است و هر مخلوقى گواهى مىدهد خالقى دارد که نه صفت است، نه موصوف و هر صفت و موصوفى بر همراهى یکدیگر گواهى مىدهند و همراهى بر حدوث گواهى مىدهد و حدوث بر محال بودن عروضش بر ذات ازلى که از حدوث، مبرّاست.
3960. التوحید – به نقل از حسین بن خالد -: شنیدم که امام رضا علیه السلام مىفرماید: «خداوند – تبارک و تعالى -، همواره دانا، توانا، زنده، قدیم، شنوا و بیناست».
به ایشان گفتم: اى فرزند پیامبر خدا! برخى مىگویند: که او همواره داناست، با دانستن و تواناست، با توانایى و زنده است، با جان و قدیم است، به قدمت و شنواست، با ابزار شنوایى و بیناست، با حسّ دیدن.
فرمود: «هر که چنین بگوید و بدان گردن نهد، خدایانى چند در کنار خداوند یکتا گرفته است و ارتباطى با ما ندارد».
سپس فرمود: «خداوند، همواره در همان ذات خود، دانا، توانا، زنده، قدیم،
یَقولُ المُشرِکونَ وَ المُشَبِّهونَ عُلُوّا کَبیرا.(65).
3961. التوحید عن الحسن بن محمّد النوفلی – فی ذِکرِ مَجلِسِ الرِّضا علیه السلام مَعَ سُلَیمانَ المَروزِیِّ مُتَکَلِّمِ خُراسانَ عِندَ المَأَمونِ فِی التَّوحیدِ -:… فَقالَ المَأمونُ: یا سُلَیمانُ، سَل أَبا الحَسَنِ عَمّا بَدا لَکَ، و عَلَیکَ بِحُسنِ الاِستِماعِ وَ الإِنصافِ.
قالَ سُلَیمانُ: یا سَیِّدی أَسأَلُکَ؟
قالَ الرِّضا علیه السلام: سَل عَمّا بَدا لَکَ.
قالَ: ما تَقولُ فیمَن جَعَلَ الإِرادَةَ اسما وصِفَةً، مِثلَ حَیٍّ و سَمیعٍ و بَصیرٍ و قَدیرٍ؟
قالَ الرِّضا علیه السلام: إِنَّما قُلتُم: حَدَثَتِ الأَشیاءُ وَ اختَلَفَت؛ لِأَنَّهُ شاءَ و أَرادَ، و لَم تَقولوا: حَدَثَت وَ اختَلَفَت؛ لِأَنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ، فَهذا دَلیلٌ عَلى أَنَّها لَیسَت بِمِثلِ سَمیعٍ و لا بَصیرٍ و لا قَدیرٍ.
قالَ سُلَیمانُ: فَإِنَّهُ لَم یَزَل مُریدا.
قالَ: یا سُلَیمانُ، فَإِرادَتُهُ غَیرُهُ؟
قالَ: نَعَم.
قالَ: فَقَد أَثبَتَّ مَعَهُ شَیئا غَیرَهُ لَم یَزَل!
قالَ سُلَیمانُ: ما أَثبَتُّ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: أَهِیَ مُحدَثَةٌ؟
قالَ سُلَیمانُ: لا، ما هِیَ مُحدَثَةٌ.
فَصاحَ بِهِ المَأَمونُ، و قالَ: یا سُلَیمانُ، مِثلُهُ یُعایا أَو یُکابَرُ؟! عَلَیکَ بِالإِنصافِ،
شنوا و بیناست و بسی والاتر است از آنچه مشرکان و تشبیهکنندگان مىگویند».
3961. التوحید – به نقل از حسن بن محمّد نوفلى، در ذکر مجلس امام رضا علیه السلام با سلیمان مَروَزى، متکلّم خراسان، که نزد مأمون و درباره ی توحید تشکیل شد -: مأمون گفت: اى سلیمان! هر چه مىخواهى، از ابوالحسن بپرس؛ ولى خوب و منصفانه گوش بسپار.
سلیمان گفت: سرور من! از تو بپرسم؟
امام رضا علیه السلام فرمود: «هر چه مىخواهى، بپرس».
سلیمان گفت: درباره ی آن کس که اراده را اسم و صفتى مانند زنده، شنوا، بینا و توانا قرار داده است، چه مىگویى؟
امام علیه السلام فرمود: «شما مىگویید: چیزها پدید آمدند و گونهگون گشتند، چون او خواست و اراده کرد و نمىگویید: پدید آمدند و گونهگون گشتند، چون شنوا و بیناست. پس این، دلیل بر آن است که صفت اراده، مانند شنوا، بینا و توانا نیست».
سلیمان گفت: پس او همواره اراده کننده است.
امام علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! اراده ی او غیر از اوست؟».
گفت: آرى.
فرمود: «پس همراه او یک چیز ازلى دیگرى هم اثبات کردى».
سلیمان گفت: ثابت نکردم.
امام رضا علیه السلام فرمود: «آیا آن {اراده}، حادث است؟».
سلیمان گفت: نه. حادث هم نیست.
مأمون بر او بانگ برآورد و گفت: اى سلیمان! با مانند او، اجمالگویى
أَما تَرى مَن حَولَکَ مِن أَهلِ النَّظَرِ؟ ثُمَ قالَ: کَلِّمهُ یا أَبَا الحَسَنِ، فَإِنَّهُ مُتَکَلِّمُ خُراسانَ.
فَأَعادَ عَلَیهِ المَسأَلَةَ، فَقالَ: هِیَ مُحدَثَةٌ یا سُلَیمانُ؛ فَإِنَّ الشَّیءَ إِذا لَم یَکُن أَزَلِیّا کانَ مُحدَثا، و إِذا لَم یَکُن مُحدَثا کانَ أَزَلِیّا.
قالَ سُلَیمانُ: إِرادَتُهُ مِنهُ، کَما أَنَّ سَمعَهُ مِنهُ و بَصَرَهُ مِنهُ و عِلمَهُ مِنهُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَإِرادَتُهُ نَفسُهُ؟
قالَ: لا.
قالَ علیه السلام: فَلَیسَ المُریدُ مِثلَ السَّمیعِ وَ البَصیرِ.
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّما أَرادَ نَفسُهُ، کَما سَمِعَ نَفسُهُ و أَبصَرَ نَفسُهُ و عَلِمَ نَفسُهُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: ما مَعنى أَرادَ نَفسُهُ؟ أَرادَ أَن یَکونَ شَیئا، أَو أَرادَ أَن یَکونَ حَیّا، أَو سَمیعا أَو بَصیرا أَو قَدیرا!
قالَ: نَعَم.
قالَ الرِّضا علیه السلام: أَفَبِإِرادَتِهِ کانَ ذلِکَ؟!
قالَ سُلَیمانُ: لا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَلَیسَ لِقَولِکَ: أَرادَ أَن یَکونَ حَیّا سَمعیا بَصیرا مَعنىً إِذا لَم یَکُن ذلِکَ بِإِرادَتِهِ!
قالَ سُلَیمانُ: بَلى، قَد کانَ ذلِکَ بِإِرادَتِهِ.
فَضَحِکَ المَأمونُ ومَن حَولَهُ وضَحِکَ الرِّضا علیه السلام، ثُمَّ قالَ لَهُم: اِرفَقوا بِمُتُکَلِّمِ خُراسانَ. یا سُلَیمانُ، فَقَد حالَ عِندَکُم عَن حالَةٍ و تَغَیَّرَ عَنها، و هذا مِمّا لا یُوصَفُ اللّهُ عزوجل بِهِ. فَانقَطَعَ.
یا معارضه مىشود؟! انصاف بورز. آیا اندیشمندانِ گِرداگردت را نمىبینى؟
سپس گفت: اى ابو الحسن! با او سخن بگو، که او متکلّم خراسان است.
امام رضا علیه السلام سؤال را تکرار کرد و فرمود: «اى سلیمان! آن حادث است؛ زیرا هر چیزى، اگر ازلى نباشد، حادث است و اگر حادث نباشد، ازلى است».
سلیمان گفت: اراده ی او از آنِ اوست، همان گونه که شنوایى و بینایى و دانایىاش از آنِ اوست.
امام رضا علیه السلام فرمود: «پس ارادهاش خود اوست؟».
گفت: نه.
امام علیه السلام فرمود: «پس اراده کننده، صفتی غیر از صفت شنوا و بیناست».
سلیمان گفت: خودش اراده کرده، همان گونه که خودش شنیده و خودش دیده و خودش دانسته است.
امام علیه السلام فرمود: «معناى «خودش اراده کرده»، چیست؟ اراده کرده که چیزى باشد و یا اراده کرده زنده و یا شنوا، بینا و یا توانا باشد؟».
گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «آیا به ارادهاش چنین شده است؟».
سلیمان گفت: نه.
امام علیه السلام فرمود: «اگر اینها به ارادهاش نشده باشد، پس گفتهات: اراده کرده که زنده، شنوا و بینا باشد، معنایى ندارد».
سلیمان گفت: چرا، این به ارادهاش چنین شده است.
مأمون و کسانى که پیرامون او بودند و نیز امام رضا علیه السلام خندیدند. سپس [مأمون] به آنان گفت: با متکلّم خراسان، مدارا کنید. اى سلیمان! [خدا] نزد شما از حالتى به حالتى دیگر شد و دگرگون گشت و خدا به این، متّصف نمىشود.
ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ، أَسأَلُکَ مَسأَلَةً. قالَ: سَل – جُعِلتُ فِداکَ! -.
قالَ: أَخبِرنی عَنکَ و عَن أَصحابِکَ تُکَلِّمونَ النّاسَ بِما یَفقَهونَ و یَعرِفونَ، أَو بِما لا یَفقَهونَ و لا یَعرِفونَ؟!
قالَ: بَل، بِما یَفقَهونَ و یَعرِفونَ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَالَّذی یَعلَمُ النّاسُ أَنَّ المُریدَ غَیرُ الإِرادَةِ، و أَنَّ المُریدَ قَبلَ الإِرادَةِ، و أَنَّ الفاعِلَ قَبلَ المَفعولِ، و هذا یُبطِلُ قَولَکُم: إِنَّ الإِرادَةَ وَ المُریدَ شَیءٌ واحِدٌ.
قالَ: – جُعِلتُ فِداکَ! – لَیسَ ذاکَ مِنهُ عَلى ما یَعرِفُ النّاسُ و لا عَلى ما یَفقَهونَ.
قالَ علیه السلام: فَأَراکُمُ ادَّعَیتُم عِلمَ ذلِکَ بِلا مَعرِفَةٍ، و قُلتُم: الإِرادَةُ کَالسَّمعِ وَ البَصَرِ إِذا کانَ ذلِکَ عِندَکُم عَلى ما لا یُعرَفُ و لا یُعقَلُ! فَلَم یُحِر جَوابا.
ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ، هَل یَعلَمُ اللّهُ عزوجل جَمیعَ ما فِی الجَنَّةِ وَ النّارِ؟!
قالَ سُلَیمانُ: نَعَم.
قالَ: أَفَیَکونُ ما عَلِمَ اللّهُ عزوجل أَنَّهُ یَکونُ مِن ذلِکَ؟
قالَ: نَعَم.
قالَ: فَإِذا کانَ حَتّى لا یَبقى مِنهُ شَیءٌ إِلاّ کانَ أَیَزیدُهُم أَو یَطویهِ عَنهُم؟ قالَ سُلَیمانُ: بَل یَزیدُهُم.
قالَ: فَأَراهُ فی قَولِکَ: قَد زادَهُم، ما لَم یَکُن فی عِلمِهِ أَنَّهُ یَکونُ.
قالَ: – جُعِلتُ فِداکَ! – وَ المَزیدُ لا غایَةَ لَهُ.
قالَ علیه السلام: فَلَیسَ یُحیطُ عِلمُهُ عِندَکَم بِما یَکونُ فیهِما إِذا لَم یُعرَف غایَةُ ذلِکَ، و إِذا لَم یُحِط عِلمُهُ بِما یَکونُ فیهِما لَم یَعلَم ما یَکونُ فیهِما قَبلَ أَن یَکونَ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ عُلُوّا کَبیرا.
سلیمان، درمانْد. امام علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! سؤالى از تو مىپرسم».
سلیمان گفت: فدایت شوم! بپرس.
امام علیه السلام فرمود: «مرا از خود و همراهانت آگاه کن. آیا چیزى مىگویید که مردم مىفهمند و در مىیابند یا نه؟».
سلیمان گفت: چیزى مىگوییم که مىفهمند و در مىیابند.
امام علیه السلام فرمود: «آنچه مردم مىدانند، آن است که اراده کننده، غیر از اراده است
و ارادهکننده، پیش از اراده است و فاعل، پیش از مفعول است و این، گفته ی شما را باطل مىکند که اراده و اراده کننده یک چیزند».
سلیمان گفت: فدایت شوم! این، آن چیزى نیست که مردم، دریابند و بفهمند.
امام علیه السلام فرمود: «به شما نشان دادم که ادّعاى دانستن آن را مىکنید، در حالى که نمىدانید و گفتید: اراده، مانند شنیدن و دیدن است و این سخن شما، ناشناخته و نامعقول است».
سلیمان، پاسخى نداشت.
امام علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! آیا خداى عزوجل همه ی آنچه را که در بهشت و دوزخ است، مىداند؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس آیا آنچه خداى عزوجل مىداند که واقع مىشود، جزو علم خداست؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس اگر چنین است، باید براى علم او همه چیز به وجود بیاید. آیا براى آنها (بهشتیان) مىافزاید یا از آنان مىگیرد؟».
سلیمان گفت: بلکه براى آنها مىافزاید.
امام علیه السلام فرمود: «این گفته ی تو که: براى آنها مىافزاید، به این معناست که چیزهایى وجود مىیابد که معلوم او نبوده است.
سلیمان گفت: فدایت شوم! افزونى، نهایتى ندارد.
امام علیه السلام فرمود: «پس نزد شما، چون نهایت آن مشخّص نیست، علم او به آنچه در آن دو (بهشت و دوزخ) وجود مىیابد، احاطه ندارد و چون علمش به آنچه در آن دو است، احاطه ندارد، آنچه را میان آن دو است، تا پیش از وجود یافتن، نمىداند. خداوند، از این نسبت، بسى دور و برکنار است».
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّما قُلتُ: لا یَعلَمُهُ؛ لِأَنَّهُ لا غایَةَ لِهذا، لِأَنَّ اللّهَ عزوجل وَصَفَهُما بِالخُلودِ و کَرِهنا أَن نَجعَلَ لَهُمَا انقِطاعا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ عِلمُهُ بِذلِکَ بِموجِبٍ لاِنقِطاعِهِ عَنهُم؛ لِأَنَّهُ قَد یَعلَمُ ذلِکَ ثُمَّ یَزیدُهُم ثُمَّ لا یَقطَعُهُ عَنهُم، و کَذلِکَ قالَ اللّهُ عزوجل فی کِتابِهِ: «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا اَلْعَذابَ»(66) و قالَ عزوجل لِأَهلِ الجَنَّةِ: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ»(67) و قالَ عزوجل: «وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ – لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»(68) فَهُوَ – جَلَّ و عَزَّ – یَعلَمُ ذلِکَ و لا یَقطَعُ عَنهُم الزِّیادَةَ. أَرَأَیتَ ما أَکَلَ أَهلُ الجَنَّةِ و ما شَرِبوا أَلَیسَ یُخلِفُ مَکانَهُ؟!
قالَ: بَلى.
قالَ: أَفَیَکونُ یَقطَعُ ذلِکَ عَنهُم و قَد أَخلَفَ مَکانَهُ؟!
قالَ سُلَیمانُ: لا.
قالَ: فَکَذلِکَ کُلُّ ما یَکونُ فیها إِذا أَخلَفَ مَکانَهُ فَلَیسَ بِمَقطوعٍ عَنهُم.
قالَ سُلَیمانُ: بَل یَقطَعُهُ عَنهُم فَلا یَزیدُهُم.
قالَ الرِّضا علیه السلام: إِذا یَبیدُ ما فیهِما، و هذا یا سُلَیمانُ إِبطالُ الخُلودِ و خِلافُ الکِتابِ؛ لِأَنَّ اللّهَ عزوجل یَقولُ: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ»(69) و یَقولُ عزوجل: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» و یَقولُ عزوجل: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ»(70) و یَقولُ عزوجل: «خالِدِینَ فِیها أَبَداً»(71) و یَقولُ عزوجل: «وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ – لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»! فَلَم یُحِر جَوابا.
سلیمان گفت: گفتم: آن را نمىداند، چون نهایتى براى این نیست؛ چون خداى عزوجل آن دو را به جاودانگى توصیف کرده و ما خوش نداریم که آن دو را پایانپذیر بدانیم.
امام علیه السلام فرمود: «علم خدا به آن، موجب گسسته بودن او از آنها نیست؛ چون
این را مىداند و مىافزاید و سپس از آنها باز نمىگیرد. خداوند عزوجل در کتابش نیز این گونه گفته است: «هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهاى دیگرى بر جایش مىنهیم تا عذاب را بچشند» و براى بهشتیان گفته است: «عطایى بىپایان و ناگسسته» و نیز گفته است: «و میوهاش فراوان است؛ نه بُریده و نه ممنوع». پس او – که بزرگ و عزیز است – این را مىداند و فزونى را از آنها نمىبُرد. آیا نمىدانى که آنچه بهشتیان مىخورند و مىنوشند، خداوند، جایش را پُر مىکند؟».
سلیمان گفت: چرا.
امام علیه السلام فرمود: «آیا چنین است که این را از آنها مىبُرد حال آنکه جایش را پُر کرده است؟».
سلیمان گفت: نه.
امام علیه السلام فرمود: «همین گونه، هر چه در آن هست، چون جایش را پُر کرده است، از آنها بریده شده نیست».
سلیمان گفت: بلکه از آنها مىبُرد و برایشان نمىافزاید.
امام علیه السلام فرمود: «پس در این صورت، آنچه در آن (بهشت و دوزخ) است، از میان مىرود و این به معناى ابطال جاودانگى و مخالف با قرآن است؛ چون خداوند عزوجل مىفرماید: «در آن، هر چه بخواهند، هست و نزد ما زیادتى هم هست» و خداى عزوجل مىفرماید: «عطایى بىپایان و ناگسسته» و نیز مىفرماید: «و آنان، از آن اخراج نمىشوند» و مىفرماید: «پیوسته و جاودانه در آن خواهند بود» و همچنین مىفرماید: «و میوهاش فراوان است؛ نه بریده و نه ممنوع»».
ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ، أَلا تُخبِرُنی عَنِ الإِرادَةِ فِعلٌ هِیَ أَم غَیرُ فِعلٍ؟
قالَ: بَل هِیَ فِعلٌ.
قالَ: فَهِیَ مُحدَثَةٌ؛ لِأَنَّ الفِعلَ کُلَّهُ مُحدَثٌ.
قالَ: لَیسَت بِفِعلٍ.
قالَ: فَمَعَهُ غَیرُهُ لَم یَزَل.
قالَ سُلَیمانُ: الإِرادَةُ هِیَ الإِنشاءُ.
قالَ: یا سُلَیمانُ هذَا الَّذِی ادَّعَیتُموهُ(72) عَلى ضِرارٍ و أَصحابِهِ مِن قَولِهِم: إِنَّ کُلَّ ما خَلَقَ اللّهُ عزوجل فی سَماءٍ أَو أَرضٍ أَو بَحرٍ أَو بَرٍّ مِن کَلبٍ أَو خِنزیرٍ أَو قِردٍ أَو إِنسانٍ أَو دابَّةٍ إِرادَةُ اللّهِ عزوجل، و إِنَّ إِرادَةَ اللّهِ عزوجل تَحیا و تَموتُ، و تَذهَبُ، و تَأکُلُ و تَشرَبُ، و تَنکَحُ و تَلِدُ، و تَظلِمُ، و تَفعَلُ الفَواحِشَ، و تَکفُرُ، و تُشرِکُ، فَتُبَرِّئُ مِنها و تُعادیها، و هذا حَدُّها.
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّها کَالسَّمعِ وَ البَصَرِ وَ العِلمِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: قَد رَجَعتَ إِلى هذا ثانِیَةً، فَأَخبِرنی عَنِ السَّمعِ وَ البَصَرِ وَ العِلمِ أَمَصنوعٌ؟
قالَ سُلَیمانُ: لا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَکَیفَ نَفَیتُموهُ فَمَرَّةً قُلتُم لَم یُرِد و مَرَّةً قُلتُم أَرادَ، و لَیسَت بِمَفعولٍ لَهُ!
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّما ذلِکَ کَقَولِنا مَرَّةً عَلِمَ و مَرَّةً لَم یَعلَم.
قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ ذلِکَ سَواءً؛ لِأَنَّ نَفیَ المَعلومِ لَیسَ بِنَفیِ العِلمِ، و نَفیَ المُرادِ
سلیمان، پاسخى نداشت.
سپس امام رضا علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! آیا به من نمىگویى که اراده، فعل است یا فعل نیست؟».
سلیمان گفت: چرا. فعل است.
امام علیه السلام فرمود: «پس حادث است؛ چون همه ی فعلها حادثاند».
سلیمان گفت: فعل نیست.
امام علیه السلام فرمود: «پس همواره با خدا، چیزى غیر از او (یعنى همان اراده) بوده است».
سلیمان گفت: اراده، همان انشا (فعلیت دادن) است.
امام علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! این، همان است که بر ضرار(73) و یارانش خُرده گرفتید.(74) آنان، همه ی آنچه را خداى عزوجل در آسمان یا زمین یا دریا و خشکى از سگ و خوک و میمون و انسان و دیگر جنبندگان آفریده است، اراده ی خداى عزوجل مىدانند و اراده ی خداوند، زنده مىشود و مىمیرد و مىرود و مىخورد و مىنوشد و آمیزش مىکند و مىزاید و ستم و زشتکارى مىکند و کفر و شرک مىورزد و از آن، بیزارى مىجوید و دشمنى مىکند و این، تعریف آن است».
سلیمان گفت: آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است.
امام علیه السلام فرمود: «دوباره به این موضوع بازگشتى. پس آگاهم کن که شنیدن و دیدن و دانستن، ساخته شدهاند؟».
سلیمان گفت: نه.
امام علیه السلام فرمود: «پس چگونه صفت [اراده] را از او نفى مىکنید و یک بار مىگویید: اراده نکرد و یک بار مىگویید: اراده کرد و فعل او هم نیست؟».
سلیمان گفت: این، مانند دیگر سخن ماست که یک بار مىگوییم: «دانست» و یک بار مىگوییم: «ندانست».
امام علیه السلام فرمود: «این دو یکسان نیستند؛ چون نفى معلوم، به معناى نفى علم
نَفیُ الإِرادَةِ أَن تَکونَ؛ لِأَنَّ الشَّیءَ إِذا لَم یُرَد لَم یَکُن إِرادَةٌ، و قَد یَکونُالعِلمُ ثابِتا و إِن لَم یَکُنِ المَعلومُ بِمَنزِلَةِ البَصَرِ؛ فَقَد یَکونُ الإِنسانُ بَصیرا و إِن لَم یَکُن المُبصَرُ، و یَکونُ العِلمُ ثابِتا و إِن لَم یَکُنِ المَعلومُ.(75).
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّها مَصنوعَةٌ.
قالَ علیه السلام: فَهِیَ مُحدَثَةٌ لَیسَت کَالسَّمعِ وَ البَصَرِ؛ لِأَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ لَیسا بِمَصنوعَینِ و هذِهِ مَصنوعَةٌ.
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل.
قالَ: فَیَنبَغی أَن یَکونَ الإِنسانُ لَم یَزَل؛ لِأَنَّ صِفَتَهُ لَم تَزَل!
قالَ سُلَیمانُ: لا؛ لِأَنَّهُ لَم یَفعَلها.
قالَ الرِّضا علیه السلام: یا خُراسانِیُّ ما أَکثَرَ غَلَطَکَ! أَفَلَیسَ بِإِرادَتِهِ و قَولِهِ تَکَوُّنُ الأَشیاءِ؟!
قالَ سُلَیمانُ: لا.
قالَ: فَإِذا لَم یَکُن بِإِرادَتِهِ و لا مَشیئَتهِ و لا أَمرِهِ و لا بِالمُباشَرَةِ فَکَیفَ یَکونُ ذلِکَ؟! تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ. فَلَم یُحِر جَوابا.
ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: أَلا تُخبِرُنی عَن قَولِ اللّهِ عزوجل: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها»(76) یَعنی بِذلِکَ أَنَّهُ یُحدِثُ إِرادَةً؟!
قالَ لَهُ: نَعَم.
قالَ: فَإِذا أَحدَثَ إِرادَةً کانَ قَولُکَ: إِنَّ الإِرادَةَ هِیَ هُوَ أَم شَیءٌ مِنهُ باطِلاً؛ لِأَنَّهُ لا یَکونُ أَن یُحدِثَ نَفسَهُ و لا یَتَغَیَّرَ عَن حالِهِ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ.
[ذاتى]نیست، در حالى که نفى مراد، به معناى نفى اراده ی تکوین آن است، چون هر گاه اراده به چیزى تعلّق نگیرد، به معناى عدم اراده است؛ امّا مىشود که علم باشد و معلوم نباشد، مانند دیده که مىشود انسان بینا باشد، حتّى اگر چیزى براى دیده شدن نباشد و علم هم بدین گونه وجود دارد، حتّى اگر معلومى نباشد».
سلیمان گفت: اراده، ساخته شده است.
امام علیه السلام فرمود: «پس آن، حادث است و مانند شنیدن و دیدن نیست؛ چون شنیدن و دیدن، ساخته شده نیستند و این (اراده) ساخته شده است».
سلیمان گفت: آن، صفتى از صفات ازلى خداست.
امام علیه السلام فرمود: «پس باید انسان [که اراده دارد] هم ازلى باشد، چون صفتش ازلى است».
سلیمان گفت: نه؛ چون او آن را فعلیت نبخشیده است.
امام علیه السلام فرمود: «اى خراسانى! چه قدر اشتباه مىکنى! آیا اشیا به اراده و گفته ی او به وجود نمىآیند؟».
سلیمان گفت: نه.
امام علیه السلام فرمود: «چگونه مىشود که به اراده و خواست و امر و دخالت او نباشد؟! خدا، والا و دور است از این نسبت».
سلیمان، پاسخى نداشت.
امام علیه السلام فرمود: «آیا مراد از این سخن خدا: «و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا مىداریم تا در آن به فساد بپردازند»، پدید آوردن اراده است؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس چون اراده را پدید آورد، گفتهات که اراده، همان اوست یا بخشى از اوست، باطل مىشود؛ چون نمىشود که خود را پدید آورَد و از حالتش دگرگون نشود. برکنار باد خداوند از این نسبت!».
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّهُ لَم یَکُن عَنى بِذلِکَ أَنَّهُ یُحدِثُ إِرادَةً.
قالَ: فَما عَنى بِهِ؟ قالَ: عَنى فِعلَ الشَّیءِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: وَیلَکَ! کَم تُرَدِّدُ هذِهِ المَسأَلَةَ، و قَد أَخبَرتُکَ أَنَّ الإِرادَةَ مُحدَثَةٌ؛ لِأَنَّ فِعلَ الشَّیءِ مُحدَثٌ.
قالَ: فَلَیسَ لَها مَعنىً.
قالَ الرِّضا علیه السلام: قَد وَصَفَ نَفسَهُ عِندَکُم حَتّى وَصَفَها بِالإِرادَةِ بِما لا مَعنى لَهُ، فَإِذا لَم یَکُن لَها مَعنىً قَدیمٌ و لا حَدیثٌ بَطَلَ قَولُکُم: إِنَّ اللّهَ لَم یَزَل مُریدا.
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّما عَنَیتُ أَنَّها فِعلٌ مِنَ اللّهِ لَم یَزَل.
قالَ: أَلا تَعلَمُ أَنَّ ما لَم یَزَل لا یَکونُ مَفعولاً و حَدیثا و قَدیما فی حالَةٍ واحِدَةٍ؟! فَلَم یُحِر جَوابا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: لا بَأسَ، أَتمِم مَسأَلَتَکَ.
قالَ سُلَیمانُ: قُلتُ: إِنَّ الإِرادَةَ صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: کَم تُرَدِّدُ عَلَیَّ أَنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ. وصِفَتُهُ مُحدَثَةٌ أَو لَم تَزَل؟!
قالَ سُلَیمانُ: مُحدَثَةٌ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: اللّهُ أَکبَرُ، فَالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ و إِن کانَت صِفَةً مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل؟ فَلَم یَرُدَّ شَیئا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: إِنَّ ما لَم یَزَل لا یَکونُ مَفعولاً.
قالَ سُلَیمانُ: لَیسَ الأَشیاءُ إِرادَةً، و لَم یُرِد شَیئا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: وَسوَستَ یا سُلَیمانُ، فَقَد فَعَلَ و خَلَقَ ما لَم یُرِد خَلقَهُ و لا فِعلَهُ، و هذِهِ صِفَةُ مَن لا یَدری ما فَعَلَ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ.
سلیمان گفت: مقصود، این نیست که او اراده را پدید مىآورد.
امام علیه السلام فرمود: «پس مقصود چیست؟».
سلیمان گفت: یعنى انجام دادن کار.
امام علیه السلام فرمود: «واى بر تو! چند بار این را تکرار مىکنى، در حالى که به تو گفتم که اراده حادث است، چون انجام گرفتن کار، حادث است؟».
سلیمان گفت: پس معنایى براى آن نیست.
امام علیه السلام فرمود: «[خدا] خود را به شما شناسانده است و حتّى خود را به اراده هم که [تو مىگویى] معنایى ندارد، توصیف کرده است. پس اگر نه قدیم است و نه حادث، گفته ی شما که خداوند، پیوسته اراده دارد، باطل است».
سلیمان گفت: مقصود من، آن است که اراده، فعلى ازلى از خداست.
امام علیه السلام فرمود: «آیا نمىدانى که هر چیز ازلىاى، در حال واحد نه مفعول است، نه حادث و نه قدیم؟».
سلیمان، [دیگر] پاسخى نداشت.
امام علیه السلام فرمود: «باکى نیست، مسئلهات را به پایان ببر».
سلیمان گفت: مىگویم که اراده، صفتى از صفات اوست.
امام علیه السلام فرمود: «چه قدر تکرار مىکنى که صفتى از صفات اوست؟! صفتش حادث است یا ازلى؟».
سلیمان گفت: حادث است.
امام علیه السلام فرمود: «اللّه اکبر! اراده، حادث است، هر چند صفتى از صفات همیشگى خدا باشد».
سلیمان پاسخى نداد.
امام علیه السلام فرمود: «هر چیزى که ازلى است، نمىشود پدید آمده باشد».
سلیمان گفت: اشیا [پدید آمده از] اراده نیستند و چیزى را اراده نکرده است.
امام رضا علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! به وسوسه افتادى. چیزى را که نخواسته بیافریند و بکند، انجام داده و آفریده است و این، ویژگىِ کسى است که نمىداند چه مىکند. خداوند، از این نسبت، برکنار و دور باد!».
قالَ سُلَیمانُ: یا سَیِّدی قَد أَخبَرتُکَ أَنَّها کَالسَّمعِ وَ البَصَرِ وَ العِلمِ.
قالَ المَأمونُ: وَیلَکَ یا سُلَیمانُ، کَم هذَا الغَلَطُ وَ التَّرَدُّدُ، اقطَع هذا و خُذ فی غَیرِهِ إِذ لَستَ تَقوى عَلى هذَا الرَّدِّ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: دَعهُ یا أَمیرَالمُؤمِنینَ، لا تَقطَع عَلَیهِ مَسأَلَتَهُ فَیَجعَلَها حُجَّةً. تَکَلَّم یا سُلَیمانُ.
قالَ: قَد أَخبَرتُکَ أَنَّها کَالسَّمعِ وَ البَصَرِ وَ العِلمِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: لا بَأسَ، أَخبِرنی عَن مَعنى هذِهِ أَمعنىً واحِدٌ أَم مَعانٍ مُختَلِفَةٌ؟!
قالَ سُلَیمانُ: بَل مَعنىً واحِدٌ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَمَعنَى الإِراداتِ کُلِّها مَعنىً واحِدٌ؟
قالَ سُلَیمانُ: نَعَم.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَإِن کانَ مَعناها مَعنىً واحِدا کانَت إِرادَةُ القِیامِ و إِرادَةُ القُعودِ و إِرادَةُ الحَیاةِ و إِرادَةُ المَوتِ، إِذا کانَت إِرادَتُهُ واحِدَةً لَم یَتَقَدَّم بَعضُها بَعضا و لَم یُخالِف بَعضُها بَعضا، و کانَ شَیئا واحِدا!
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّ مَعناها مُختَلِفٌ.
قالَ علیه السلام: فَأَخبِرنی عَنِ المُریدِ أَهُوَ الإِرادَةُ أَو غَیرُها؟!
قالَ سُلَیمانُ: بَل هُوَ الإِرادَةُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَالمُریدُ عِندَکُم یَختَلِفُ إِن کانَ هُوَ الإِرادَةُ؟
قالَ: یا سَیِّدی، لَیسَ الإِرادَةُ المُریدَ.
قالَ علیه السلام: فَالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ، و إِلاّ فَمَعَهُ غَیرُهُ. افهَم وزِد فی مَسأَلَتِکَ.
قالَ سُلَیمانُ: فَإِنَّها اسمٌ مِن أَسمائِهِ.
سلیمان گفت: سرور من! به تو گفتم که آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است.
مأمون گفت: واى بر تو، اى سلیمان! چند بار این اشتباه را تکرار مىکنى. از این، دست بردار و سخن دیگرى بگو که این، ردّى نیست که به کارت آید.
امام علیه السلام فرمود: «اى فرمانرواى مؤمنان! او را وا گذار و مسئلهاش را تا حجّتى نیافته، قطع مکن. اى سلیمان! سخن بگو».
سلیمان گفت: به شما گفتم که آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است.
امام علیه السلام فرمود: «باکى نیست؛ امّا از معناى اینها هم به من خبر ده که آیا یک معناى واحد یا معناهاى گوناگونى است؟».
سلیمان گفت: بلکه یک معناى واحد است.
امام علیه السلام فرمود: «یعنى معناى همه ی ارادهها یکى است؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «اگر معناى همه ی آنها یکى باشد، اراده ی برخاستن و نشستن
و زندگى و مرگ، از هم پس و پیش نمىافتند و با یکدیگر، تفاوتى نخواهند داشت و یک چیز خواهند بود».
سلیمان گفت: معنایشان گوناگون است.
امام علیه السلام فرمود: «به من بگو که اراده کننده، همان اراده است یا چیز دیگرى است؟».
سلیمان گفت: بلکه همان اراده است.
امام علیه السلام فرمود: «پس اگر اراده کننده، همان اراده باشد، به مبناى شما باید اراده کننده هم گوناگون باشد».
سلیمان گفت: سرور من! اراده، همان ارادهکننده نیست.
امام علیه السلام فرمود: «پس اراده، حادث است؛ وگرنه با خدا، غیر او هم هست. بفهم و بر پرسشهایت بیفزاى».
سلیمان گفت: آن، نامى از نامهاى خداست.
قالَ الرِّضا علیه السلام: هَل سَمّى نَفسَهُ بِذلِکَ؟
قالَ سُلَیمانُ: لا، لَم یُسَمِّ نَفسَهُ بِذلِکَ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَلَیسَ لَکَ أَن تُسَمِّیَهُ بِما لَم یُسَمِّ بِهِ نَفسَهُ.
قالَ: قَد وَصَفَ نَفسَهُ بِأَنَّهُ مُریدٌ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ صِفَتُهُ نَفسَهُ أَنَّهُ مُریدٌ إِخبارا عَن أنَّهُ إِرادَةٌ و لا إِخبارا عَن أَنَّ الإِرادَةَ اسمٌ مِن أَسمائِهِ.
قالَ سُلَیمانُ: لِأَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: یا جاهِلُ، فِإِذا عَلِمَ الشَّیءَ فَقَد أَرادَهُ.
قالَ سُلَیمانُ: أَجَل.
قالَ علیه السلام: فَإِذا لَم یُرِدهُ لَم یَعلَمهُ.
قالَ سُلَیمانُ: أَجَل.
قالَ علیه السلام: مِن أَینَ قُلتَ ذاکَ، و مَا الدَّلیلُ عَلى أَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ، و قَد یَعلَمُ ما لا یُریدُهُ أَبَدا، و ذلِکَ قَولُهُ عزوجل: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ»(77) فَهُوَ یَعلَمُ کَیفَ یَذهَبُ بِهِ و هُوَ لا یَذهَبُ بِهِ أَبَدا.
قالَ سُلَیمانُ: لِأَنَّهُ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ فَلَیسَ یَزیدُ فیهِ شَیئا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: هذا قَولُ الیَهودِ. فَکَیفَ قالَ عزوجل: «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»(78)؟
قالَ سُلَیمانُ: إِنَّما عَنى بِذلِکَ أَنَّهُ قادِرٌ عَلَیهِ.
قالَ علیه السلام: أَفَیَعِدُ ما لا یَفی بِهِ؟! فَکَیفَ قالَ عزوجل: «یَزِیدُ فِی اَلْخَلْقِ ما یَشاءُ»(79).
امام علیه السلام فرمود: «آیا خود را به آن نامیده است؟».
سلیمان گفت: نه. خود را به آن، ننامیده است.
امام علیه السلام فرمود: «پس تو هم حق ندارى که او را به نامى بخوانى که خود را به آن، ننامیده است».
سلیمان گفت: خود را به اراده داشتن توصیف کرده است.
امام علیه السلام فرمود: «این که خود را به اراده داشتن توصیف کرده است، گویاى این نیست که او اراده است و نه حتّى این که اراده، نامى از نامهاى اوست».
سلیمان گفت: چون ارادهاش، علم اوست.
امام علیه السلام فرمود: «اى نادان! یعنى چون چیزى را دانسته، ارادهاش کرده است؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس اگر اراده نکرده، آن را ندانسته است».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «از کجا این را مىگویى و چه دلیلى دارى بر این که ارادهاش همان علم اوست، در حالى که چیزهایى مىداند که هیچ گاه، آنها را اراده نمىکند و این، همان سخن خداى عزوجل است: «و اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحى کردیم، خواهیم بُرد» و او مىداند که چگونه ببرد؛ ولى هرگز نخواهد برد».
سلیمان گفت: چون خدا از کار فارغ شده است و دیگر چیزى بر آن نمىافزاید.
امام علیه السلام فرمود: «این، سخن یهود است.(80) پس چگونه فرمود: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»؟».
سلیمان گفت: منظورش این است که مىتواند این کار را بکند.
امام علیه السلام فرمود: «آیا چیزى را وعده مىدهد که بدان وفا نمىکند؟ وچگونه فرمود: «هر چه بخواهد، در خلقت مىافزاید» و فرمود: «هر چه را بخواهد، محو مىکند
و قالَ عزوجل: «یَمْحُوا اَللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکِتبِ»(81) و قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ؟! فَلَم یُحِر جَوابا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ، هَل یَعلَمُ أَنَّ إِنسانا یَکونُ و لا یُریدُ أَن یَخلُقَ إِنسانا أَبَدا، و أَنَّ إِنسانا یَموتُ الیَومَ و لا یُریدُ أَن یَموتَ الیَومَ؟
قالَ سُلَیمانُ: نَعَم.
قالَ الرِّضا علیه السلام: فَیَعلَمُ أَنَّهُ یَکُون ما یُریدُ أَن یَکونَ، أَو یَعلَمُ أَنَّهُ یَکونُ ما لا یُریدُ أَن یَکونَ؟!
قالَ: یَعلَمُ أَنَّهُما یَکونانِ جَمیعا.
قالَ الرِّضا علیه السلام: إِذا یَعلَمُ أَنَّ إِنسانا حَیٌّ مَیِّتٌ، قائِمٌ قاعِدٌ، أَعمى بَصیرٌ فی حالٍ واحِدَةٍ، و هذا هُوَ المُحالُ!
قالَ: – جُعِلتُ فِداکَ! – فَإِنَّهُ یَعلَمُ أَنَّهُ یَکونُ أَحدُهُما دونَ الآخَرِ.
قالَ علیه السلام: لا بَأسَ، فَأَیَّهُمُا یَکونُ؛ الَّذی أَرادَ أَن یَکونَ، أَوِ الَّذی لَم یُرِد أَن یَکونَ؟
قالَ سُلَیمانُ: الَّذی أَرادَ أَن یَکونَ.
فَضَحِکَ الرِّضا علیه السلام وَ المَأمونُ و أَصحابُ المَقالاتِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: غَلَطتَ و تَرَکتَ قَولَکَ: إِنَّهُ یَعلَمُ أَنَ إِنسانا یَموتُ الیَومَ و هُوَ لا یُریدُ أَن یَموتَ الیَومَ، و أَنَّهُ یَخلُقُ خَلقا و هُوَ لا یُریدُ أَن یَخلُقَهُم، فَإِذا لَم یَجُزِ العِلمُ عِندَکُم بِما لَم یُرِد أَن یَکونَ فَإِنَّما یَعلَمُ أَن یَکونَ ما أَرادَ أَن یَکونَ.
قالَ سُلَیمانُ: فَإِنَّما قَولی: إِنَّ الإِرادَةَ لَیسَت هُوَ و لا غَیرَهُ.
یا برقرار مىدارد، و اصل کتاب، نزد اوست» و آیا از کار فارغ شده است؟».
سلیمان، پاسخى نیافت.
امام علیه السلام فرمود: «اى سلیمان! آیا مىداند که انسانى به وجود مىآید، در حالى که نمىخواهد هیچ گاه انسانى بیافریند و یا این که انسانى امروز مىمیرد، در حالى که نمىخواهد امروز بمیرد؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «آیا مىداند آنچه را مىخواهد به وجود آورد، مىشود یا مىداند آنچه را نمىخواهد به وجود آورد، مىشود؟».
سلیمان گفت: مىداند که هر دو به وجود مىآیند.
امام علیه السلام فرمود: «در این صورت، مىداند که انسان، در یک حال، هم زنده است و هم مُرده. نشسته است و ایستاده و نابینا و بیناست و این، ناشدنى است».
سلیمان گفت: فدایت شوم! او مىداند که یکى از آنها به وجود مىآید و دیگرى نمىآید.
امام علیه السلام فرمود: «مشکلى نیست. کدام به وجود مىآیند؟ آنچه که خواسته به وجود آید یا آنچه را نخواسته است؟».
سلیمان گفت: آنچه را که خواسته، به وجود مىآید.
[در اینجا] امام علیه السلام و مأمون و حاضران در بحث خندیدند.
امام علیه السلام فرمود: «اشتباه کردى و گفته ی خود را وا نهادى که او مىداند که انسانى امروز مىمیرد، در حالى که اراده ی مرگ او را در امروز ندارد و مخلوقاتى را مىآفریند، در حالى که اراده ی آفرینش آن ها را نداشته است. پس چون نزد شما علم به آنچه اراده ی وقوعش را نداشته، ممکن نباشد، پس تنها، چیزى را مىداند که اراده ی وقوعش را داشته است».
سلیمان گفت: گفته ی من، آن است که اراده، نه اوست و نه غیر او».
قالَ الرِّضا علیه السلام: یا جاهِلُ، إِذا قُلتَ: لَیسَت هُوَ؛ فَقَد جَعَلتَها غَیرَهُ، و إِذا قُلتَ: لَیسَت هِیَ غَیرَهُ؛ فَقَد جَعَلتَها هُوَ!
قالَ سُلَیمانُ: فَهُوَ یَعلَمُ کَیفَ یَصنَعُ الشَّیءَ؟
قالَ علیه السلام: نَعَم.
قالَ سُلَیمانُ: فَإِنَّ ذلِکَ إِثباتٌ لِلشَّیءِ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: أَحَلتَ؛ لِأَنَّ الرَّجُلَ قَد یُحسِنُ البِناءَ و إِن لَم یَبنِ، و یُحسِنُ الخِیاطَةَ
و إِن لَم یَخِط، و یُحسِنُ صنعَةَ الشَّیءِ و إِن لَم یَصنَعهُ أَبَدا.
ثُمَّ قالَ لَهُ: یا سُلَیمانُ هَل یَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ؟!
قالَ: نَعَم.
قالَ: أَفَیَکونُ ذلِکَ إِثباتا لِلشَّیءِ؟
قالَ سُلَیمانُ: لَیسَ یَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: أَفَتَعلَمُ أَنتَ ذاکَ؟
قالَ: نَعَم.
قالَ: فَأَنتَ – یا سُلَیمانُ – أَعلَمُ مِنهُ إِذا!
قالَ سُلَیمانُ: المَسأَلَةُ مُحالٌ.
قالَ: مُحالٌ عِندَکَ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ، و أَنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ حَکیمٌ عَلیمٌ قادِرٌ؟
قالَ: نَعَم.
قالَ علیه السلام: فَکَیفَ أَخبَرَ اللّهُ عزوجل أَنَّهُ واحِدٌ حَیٌّ سَمیعٌ بَصیرٌ عَلیمٌ خَبیرٌ و هُوَ لا یَعلَمُ ذلِکَ! و هذا رَدُّ ما قالَ و تَکذیبُهُ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ.
امام علیه السلام فرمود: «اى نادان! چون گفتى: اراده، او نیست، اراده را غیر از او قرار دادهاى و چون گفتى: غیر او نیست. اراده را او قرار دادهاى».
سلیمان گفت: او مىداند که که چه مىکند؟
امام علیه السلام فرمود: «آرى».
سلیمان گفت: این، یعنى ثابت کردن [و وجود بخشیدن به] همان چیز.
امام علیه السلام فرمود: «محال گفتى، چون مىشود که مردى بنّایى بلد باشد، اگر چه
بنایى نسازد و خیّاطى بلد باشد، اگر چه چیزى ندوزد و کارى را بلد باشد، اگر چه هرگز آن کار را نکند».
سپس به سلیمان فرمود: «اى سلیمان! آیا خدا مىداند که او یکى است و چیزى با او نیست؟!».
گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «آیا این به معناى وجود بخشیدن آن [شریک] است؟».
سلیمان گفت: خدا نمىداند که یکى است و چیزى با او نیست.
امام علیه السلام فرمود: «آیا تو آن را مىدانى؟».
سلیمان گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس تو از خدا داناترى».
سلیمان گفت: این، محال است.
امام علیه السلام فرمود: «آیا این که او یکى است و چیزى با او نیست، و شنوا و بینا و حکیم و دانا و تواناست، نزد تو محال است؟».
گفت: آرى.
امام علیه السلام فرمود: «پس چگونه خداى عزوجل خبر داده که او یگانه، زنده، شنوا، بینا، دانا و آگاه است و خود، این را نمىداند؟! این، رد کردن گفته ی خدا و تکذیب آن است. خداوند، از این نسبت، دور است».
ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: فَکَیفَ یُریدُ صُنعَ ما لا یَدری صُنعَهُ و لا ما هُوَ! و إِذا کانَ الصّانِعُ لا یَدری کَیفَ یَصنَعُ الشَّیءَ قَبلَ أَن یَصنَعَهُ فَإِنَّما هُوَ مُتَحَیِّرٌ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِکَ.
قالَ سُلَیمانُ: فَإِنَّ الإِرادَةَ القُدرَةُ.
قالَ الرِّضا علیه السلام: و هُوَ عزوجل یَقدِرُ عَلى ما لا یُریدُهُ أَبَدا، و لا بُدَّ مِن ذلِکَ لِأَنَّهُ قالَ – تَبارَکَ و تَعالى -: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» فلَو کانَتِ الإِرادَةُ هِیَ القُدرَةُ کانَ قَد أَرادَ أَن یَذهَبَ بِهِ لِقُدرَتِهِ. فَانقَطَعَ سُلیمانُ.
قالَ المَأمونُ عِندَ ذلِکَ: یا سُلَیمانُ، هذا أَعلَمُ هاشِمِیٍّ. ثُمَّ تَفَرَّقَ القَومُ.(82).
1 / 3
التّوحید الأفعالی
إِنّ التَّوحید فی الأَفعال، یعنی: کلّ فعل یحدث فی هذا العالم هو تحت سلطنة الخالق و بمشیئته و تقدیره تعالى، و لیس ثمة فاعل یوازی الخالق أَو مستقلّ عنه، و ینطبق هذا المعنى على جمیع الأَفعال الإلهیّة، و من بین الأَفعال الإلهیّة المهمّة: الخلق، و الربوبیة، و التدبیر، من هنا طرحت فی ذیل التَّوحید فی الأَفعال.
الکتاب
«قُلِ اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ اَلْواحِدُ اَلْقَهّرُ».(83).
«هُوَ اَللّهُ اَلْخلِقُ اَلْبارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنى».(84).
سپس امام رضا علیه السلام فرمود: «چگونه ساختن چیزى را اراده کرده است که نه مىداند چگونه آن را بسازد و نه آن که چیست؟! چون سازنده پیش از ساختن نداند که چگونه بسازد، سرگردان است و خداوند، از این نسبت به دور است».
سلیمان گفت: اراده، همان قدرت است.
امام علیه السلام فرمود: «و خداى عزوجل بر چیزى که هیچ گاه اراده [ى وقوعش] را ندارد، توانایى دارد و این لازم است؛ چون خداى – تبارک و تعالى – خود فرموده است: «و اگر بخواهیم آنچه را بر تو وحى کردهایم، خواهیم بُرد». پس اگر اراده همان قدرت باشد، اراده کرده است که وحى را ببرد، چون بر آن قدرت دارد [و همه ی حرفهاى قبلى مىآید]».
پس سلیمان درماند.
در این هنگام، مأمون گفت: اى سلیمان! این، داناترینِ هاشمیان است.
سپس، همه متفرّق شدند.
1 / 3
توحید اَفعالى
توحید اَفعالى، بدین معناست که هر فعلى که در این جهان به وقوع مىپیوندد، زیر سیطره ی الهى و خواست و تقدیر خداى متعال است و هیچ فاعلى به موازات خالق و یا مستقل از او وجود ندارد و این معنا بر همه ی افعال الهى منطبق است که از زمره ی مهمترین آنها، آفرینش، ربوبیت و تدبیر است که به همین دلیل، در زیرمجموعه ی فصل توحید افعالى آمدهاند.
قرآن
«بگو: خدا، آفریدگار هر چیزى است و اوست یگانه ی قهّار».
«اوست خداى آفریدگار هستىبخش صورتگر. بهترینْ نامها از آنِ اوست».
«هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اَللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ».(85).
«قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اَللّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ».(86).
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ».(87).
3962. الإمام الباقر علیه السلام – فی قَولِهِ تَعالى: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ…» -: مِن ذلِکَ قَولُ الرَّجُلِ: لا، وحَیاتِکَ.(88).
3963.رسول اللّه صلى الله علیه و آله – فِی الدُّعاءِ -: یا لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ، لَیسَ خالِقا و لا رازِقا سِواکَ یا اللّهُ، و أَسأَلُکَ بِاسمِکَ الظّاهِرِ فی کُلِّ شَیءٍ بِالقُدرَةِ وَ الکِبرِیاءِ وَ البُرهانِ وَ السُّلطانِ یا اللّهُ.(89).
3964. عنه صلى الله علیه و آله: قالَ اللّهُ عزوجل: و مَن أَظلَمُ مِمَّن ذَهَبَ یَخلُقُ کَخَلقی! فَلیَخلُقوا ذَرَّةً(90) أَو لِیَخلُقوا حَبَّةً أَو شَعیرَةً.(91).
3965. عنه صلى الله علیه و آله: سُبحانَکَ الَّذی لا إِلهَ غَیرُهُ… بَدیعُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ، المُبدِعُ غَیرَ المُبتَدِعِ،
«آیا جز خداوند یکتا، آفریدگارى هست که شما را از آسمان و زمین، روزى دهد؟».
«بگو: چه کسى شما را از آسمان و زمین، روزى مىدهد؟ یا کیست که گوش و چشم ها را در اختیار دارد؟ و کیست که زنده را از مُرده بیرون مىکشد و مرده را از زنده؟ و کیست که کارها را تدبیر مىکند؟ به زودى مىگویند: خدا. پس بگو: آیا پروا نمىکنید؟».
«و بیشتر آنان به خدا ایمان نمىآورند، بلکه شرک مىورزند».
حدیث
3962. امام باقر علیه السلام – درباره ی این سخن خداى متعال: «و بیشتر آنان، ایمان نمىآورند…» -: از این جمله، سخن انسان است که سوگند مىخورد: «نه، به جان تو!».
3963. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله – در دعا -: اى آن که جز تو خدایى نیست! اى خدا! نه آفریدگارى جز تو هست و نه روزى دهندهاى. اى خدا! به نامت که در هر چیز با قدرت و شوکت و دلیل و برهان، آشکار است، از تو مىخواهم.
3964. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداى عزوجل مىفرماید: «و چه کس ستمکارتر از آن کس است که مىرود [تا به خیال خود] همچون آفریده ی من بیافریند؟! [اگر مىتواند،] مورچهاى کوچک یا یک دانه گندم و جو بیافریند».
3965. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: منزّهى اى کسى که جز تو خدایى نیست… پدید آورنده ی آسمانها و
خالِقُ ما یُرى و ما لا یُرى.(92).
3966. عنه صلى الله علیه و آله: یا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَکَ لا شَریکَ لَکَ و لا إِلهَ غَیرُکَ، أَنتَ رَبُّ الأَربابِ، و مالِکُ الرِّقابِ، و صاحِبُ العَفوِ وَ العِقابِ، أَسأَلُکَ بِالرُّبوبِیَّةِ الَّتِی انفَرَدتَ بِها أَن تُعتِقَنی مِنَ النَّارِ بِقُدرَتِکَ.(93).
3967. عنه صلى الله علیه و آله: یا مَن لا یُدَبِّرُ الأَمرَ إِلاّ هُوَ.(94).
3968. الإمام علیّ علیه السلام – مِن خُطبَةٍ لَهُ فِی التَّوحیدِ -: عَلِمَ ما خَلَقَ و خَلَقَ ما عَلِمَ لا بِالتَّفکیرِ فی عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ، و لا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَیهِ فیما لَم یَخلُق، لکِن قَضاءٌ مُبرَمٌ و عِلمٌ مُحکَمٌ و أَمرٌ مُتقَنٌ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِیَّةِ و خَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِیَّةِ.(95).
3969.عنه علیه السلام – مِن خُطبَتِهِ بِصِفِّینَ -: فَإِنَّما أَنَا و أَنتُم عَبیدٌ مَملوکونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیرُهُ، یَملِکُ مِنّا ما لا نَملِکُ مِن أَنفُسِنا.(96).
3970.عنه علیه السلام – فی قَولِ المُؤَذِّنِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ -: إِعلامٌ بِأَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجوزُ إِلاّ بِمَعرِفَتِهِ مِنَ القَلبِ، کَأَنَّهُ یَقولُ: أَعلَمُ أَنَّهُ لا مَعبودَ إِلاَّ اللّهُ عزوجل، و أَنَّ کُلَّ مَعبودٍ باطِلٌ سِوَى اللّهِ عزوجل، و أُقِرُّ بِلِسانی بِما فی قَلبی مِنَ العِلمِ بِأَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، و أَشهَدُ أَنَّهُ لا مَلجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیهِ، و لا مَنجى مِن شَرِّ کُلِّ ذی شَرٍّ و فِتنَةِ کُلِّ ذی فِتنَةٍ إِلاّ بِاللّهِ.
زمین، سازنده ی ساخته نشده، آفریدگار دیدنىها و ندیدهها.
3966. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداوندا! خدایى جز تو نیست. یگانه و بىهمتایى و معبودى جز تو نیست. تو خداىِ خدایانى و صاحب جانهایى و اختیاردار بخشش و کیفر. از تو مىخواهم به [حقّ] ربوبیتى که تنها از آنِ توست، مرا با قدرتت از آتش بِرَهانى.
3967. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: اى کسى که جز او، کارها را تدبیر نمىکند!
3968. امام على علیه السلام – در سخنرانی اش درباره ی توحید -: آنچه را آفرید، دانست و آنچه را دانست، آفرید. نه با دانش پدید آمده با تفکّر به آنچه آفرید، رسید و نه در آنچه نیافرید، شبههاى بر او درآمد؛ بلکه قضایى استوار و دانشى محکم و کارى متقن است. در ربوبیت، یگانه شد و خود را به یگانگى ویژه ساخت.
3969. امام على علیه السلام – در بخشى از سخنرانىاش در صِفّین -: من و شما، تنها بندگانى هستیم از آنِ پروردگارى که پروردگارى جز او نیست. [چیزهایى] از ما در اختیار دارد که ما خود نیز در اختیار نداریم.
3970. امام على علیه السلام – درباره ی این گفته ی مؤذّن: «أشهد آن لا إله إلاّ اللّه» -: اعلام به این است که گواهى دادن،
جز از سرِ معرفت درونى روا نیست. گویى که مىگوید: من مىدانم که معبودى جز خداوند نیست و هر معبودى جز خدا، پوچ است و آنچه را در دل از آگاهى به یگانگى خدا دارم، با زبانم بدان اقرار مىدارم و گواهى مىدهم که پناهگاهى در برابر خدا، جز خود او نیست و نجاتى از شرّ هر شرور و از فتنه ی هر فتنهگرى جز به یارى خدا نیست.
و فِی المَرَّةِ الثّانِیَةِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ. مَعناهُ: أَشهَدُ أَن لا هادِیَ إِلاَّ اللّهُ، و لا دَلیلَ لی إِلَى الدّینِ إِلاَّ اللّهُ، و أُشهِدُ اللّهَ بِأَنّی أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، و أُشهِدُ سُکّانَ السَّماواتِ و سُکّانَ الأَرَضینَ و ما فیهِنَّ مِنَ المَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجمَعینَ، و ما فیهِنَّ مِنَ الجِبالِ وَ الأَشجارِ وَ الدَّوابِّ وَ الوُحوشِ، و کُلِّ رَطبٍ و یابِسٍ بِأَنَّی أَشهَدُ أَن لا خالِقَ إِلاَّ اللّهُ، و لا رازِقَ و لا مَعبودَ و لا ضارَّ و لا نافِعَ و لا قابِضَ و لا باسِطَ و لا مُعطِیَ و لا مانِعَ و لا ناصِحَ و لا کافِیَ و لا شافِیَ و لا مُقَدِّمَ و لا مُؤَخِّرَ إِلاَّ اللّهُ، لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ، و بِیَدِهِ الخَیرُ کُلُّهُ، تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ العالَمینَ.(97).
3971.عنه علیه السلام: اَللّهُ أَکبَرُ الحَلیمُ العَلیمُ الَّذی لَهُ فی کُلِّ صِنفٍ مِن غَرائِبِ فِطرَتِهِ و عَجائِبِ صَنعَتِهِ آیَةٌ بَیِّنَةٌ تَوجِبُ لَهُ الرُّبوبِیَّةَ، و عَلى کُلِّ نَوعٍ مِن غَوامِضِ تَقدیرِهِ و حُسنِ تَدبیرِهِ دَلیلٌ واضِحٌ و شاهِدُ عَدلٍ یَقضِیانِ لَهُ بِالوَحدانِیَّةِ.(98).
3972.عنه علیه السلام – مِن کَلامِهِ فِی التَّوحیدِ -: بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ، و بِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، و بِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ، جَعَلَ الخَلقَ دَلیلاً عَلَیهِ فَکَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِیَّتِهِ، هُوَ الواحِدُ الفَردُ فی أَزَلِیَّتِهِ، لا شَریکَ لَهُ فی إِلهِیَّتِهِ، و لا نِدَّ لَهُ فی رُبوبِیَّتِهِ.(99).
3973.الإمام الصادق علیه السلام: إِنَّ اللّهَ عزوجل خَلَقَ الخَلقَ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الخَلقُ وَ الأَمرُ وَ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ، و هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیءٍ و خالِقُهُ، خَلَقَ الخَلقَ و أَوجَبَ أَن یَعرِفوهُ بِأَنبِیائِهِ، فَاحتَجَّ عَلَیهِم بِهِم، وَ النَّبِیُّ صلى الله علیه و آله هُوَ الدَّلیلُ عَلَى اللّهِ عزوجل، و هُوَ عَبدٌ مَخلوقٌ مَربوبٌ
و بار دوم که مىگوید: «أشهَدُ أن لا إله إلاّ اللّه»، معنایش آن است که: گواهى مىدهم که هدایتگرىجز خداوند نیست و براى من، جز خداوند، راهنمایى به سوى دین نیست.
و خداوند را شاهد مىگیرم که من، به یگانگى خداوند، گواهى مىدهم و ساکنان آسمانها و زمینها را و هر که از فرشتگان و مردم را که در آنها هستند و آنچه از کوهها و درختان و جنبندگان و حیوانات وحشى را که در آنها هستند و هر تَر و خشکى را شاهد مىگیرم بر این که: من گواهى مىدهم که هیچ آفریدگارى جز خداوند نیست، و هیچ روزىرسانى و معبودى و زیانآورى و سود رسانى و قبض کنندهاى و بسط دهندهاى و عطا کنندهاى و خوددارى کنندهاى و خیرخواهى و کفایتگرى و شفا دهندهاى و هیچ پیش بَرَندهاى و پس اندازندهاى نیست، جز خدا. آفرینش و کار، از آنِ اوست و همه ی خیر به دست اوست. خجسته است خداوند، پروردگارِ جهانیان.
3971.امام على علیه السلام: خداوند، بزرگترین است بردبار و داناست؛ آن که در هر دسته از شگفتىهاى خلقتش و عجایب صنعتش، آیهاى روشن است که ربوبیتش را ثابت مىکند و بر هر گونه از تقدیرهاى پیچیده و تدبیر نیکویش، دلیلى آشکار و گواهى عادل است که به وحدانیتش حکم مىدهد.
3972. امام على علیه السلام – از سخنش درباره ی توحید -: با ساخته ی خدا بر او استدلال مىشود و با خِردها، معرفتش به دل گِرِه مىخورد و به نگریستن، حجّتش ثابت مىشود. آفرینش را نشانِ خود قرار داد تا از ربوبیتش پرده بردارد. اوست یگانه ی بىهمتا در جاودانگىاش و بدون شریک در الوهیتش و بىنظیر در ربوبیتش.
3973. امام صادق علیه السلام: خداى عزوجل آفریدنىها را بدون شریک آفرید. آفرینش و کار و دنیا و آخرت، از آنِ اوست و اوست پروردگار و آفریدگار هر چیز. خلق را آفرید و واجب کرد که او را به وسیله ی پیامبرانش بشناسند و به آن بر خلق، احتجاج نمود و پیامبر صلى الله علیه و آله، دلیل
اِصطَفاهُ اللّهُ لِنَفسِهِ بِرِسالَتِهِ.(100).
3974.الإمام الصادق علیه السلام: اَللّهُ غایَةُ مَن غَیّاهُ، وَ المُغَیّى غَیرُ الغایَةِ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِیَّةِ و وَصَفَ نَفسَهُ بِغَیرِ مَحدودِیَّةٍ.(29).
3975. تفسیر العیاشی عن مالک بن عطیّة عن الإمام الصادق علیه السلام – أَیضا -: هُوَ الرَّجُلُ یَقولُ:
لَولا فُلانٌ لَهَلَکتُ، ولَولا فُلانٌ لَأَصَبتُ کَذا و کَذا، ولَولا فُلانٌ لَضاعَ عِیالی، أَلا تَرى أَنَّهُ قَد جَعَلَ للّهِِ شَریکا فی مُلکِهِ یَرزُقُهُ و یَدفَعُ عَنهُ؟!
قالَ قُلتُ: فَیَقولُ: لَولا أَنَّ اللّهَ مَنَّ عَلَیَّ بِفُلانٍ لَهَلَکتُ؟
قالَ: نَعَم، لا بَأسَ بِهذا.(101).
3976.الإمام الکاظم علیه السلام – لِهِشامِ بنِ الحَکَمِ -: إِنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – بَشَّرَ أَهلَ العَقلِ وَ الفَهمِ فی کِتابِهِ، فَقالَ: «فَبَشِّرْ عِبادِ – اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدئهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ»(102)، یا هِشامُ، إِنَّ اللّهَ – تَبارَکَ و تَعالى – أَکمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ، و نَصَرَ النَّبِیّینَ بِالبَیانِ ودَلَّهُم عَلى رُبوبِیَّتِهِ بِالأَدِلَّةِ، فَقالَ: «وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلرَّحْمنُ اَلرَّحِیمُ – إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ وَ اَلْفُلْکِ اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ اَلنّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اَللّهُ مِنَ اَلسَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ
بر خداى عزوجل است و او بنده ی آفریده شده و در اختیار است. خدا، او را براى رسالت خود برگزید.
3974.امام صادق علیه السلام: خداوند، غایت سالکان به سوى اوست؛ ولى این غایت [تصوّر شده]، غیر از خود غایت است. در ربوبیت، یگانه است و خود را به نامحدود بودن، توصیف کرده است.
3975.تفسیر العیّاشى – به نقل از مالک بن عطیّه، درباره ی این سخن خداى متعال: «و بیشتر آنان،
ایمان نمىآورند…»-: امام صادق علیه السلام فرمود: «این گفته ی انسان که مىگوید: اگر فلانى نبود، هلاک مىشدم و اگر فلانى نبود، به فلان مصیبت گرفتار مىآمدم و اگر فلانى نبود، نانخورانم تباه مىشدند، آیا نمىبینى که براى خداوند، شریک در سلطنتش قرار داده است که او را روزى مىرساند و [مصیبتها را] از او دور مىکند؟!».
گفتم: چنانچه این گونه بگوید: اگر خداوند بر من به وسیله ی فلانى منّت نمىنهاد، هلاک مىشدم، چه؟
فرمود: «آرى. این گونه، اشکالى ندارد».
3976.امام کاظم علیه السلام – به هشام بن حکم -: خداوند – تبارک و تعالى -، خردمندان و فهیمان را در کتابش مژده داده و فرموده است: «بندگانم را مژده ده. آنان که به گفته ها گوش مى سپارند و از نیکوترینِ آنها پیروى مىکنند. ایشان، ره یافتگان الهى هستند و اینان، خردمنداناند».
اى هشام! خداوند – تبارک و تعالى – حجّتها را با عقل براى مردم تمام کرد و پیامبران را با بیان، یارى داد و آنان را با دلیل، به ربوبیّت خود، ره نمود و چنین گفت: «وخداى شما، خدایى یکتاست. خدایى جز او نیست؛ بخشنده و مهربان در آفرینش آسمانها و زمین، و در آمد و شدِ شب و روز، و در کشتىهایى که در دریا مىروند و به مردم، سود مىرسانند، و در بارانى که خدا از آسمان، فرو فرستاد تا زمین
فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیحِ وَ اَلسَّحابِ اَلْمُسَخَّرِ بَیْنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(103).(104).
3977.الإمام الهادی علیه السلام – فِی الدُّعاءِ -: یا مَن تَفَرَّدَ بِالرُّبوبِیَّةِ و تَوَحَّدَ بِالوَحدانِیَّةِ، یا مَن أَضاءَ بِاسمِهِ النَّهارُ و أَشرَقَت بِهِ الأَنوارُ.(105).
راجع: ج 6 ص 34 (الفصل الثانی و العشرون: الخالق)
و ص 122 (الفصل السادس و العشرون: الرب)
و ص 446 (الفصل الخمسون: الفاعل، الفعّال)
و ج 7 ص 154 (الفصل الثانی و السبعون: المدبر).
مُرده را بدان زنده کند و جنبندگان را در آن پراکَنَد و در چرخش بادها و ابرهاى تسخیر شده میان آسمان و زمین، نشانههایى است براى آنان که در مىیابند».
3977.امام هادى علیه السلام – در دعا -: اى که در ربوبیت، یکتایی و در یگانگى بىهمتا! اى که روز از نام تو نور دارد و نور با نام تو روشنى!
ر. ک: ج 6 ص 35 (فصل بیست و دوم: خالق)
و ص 123 (فصل بیست و ششم: رب)
و ص 447 (فصل پنجاهم: فاعل، فعّال).
و ج 7 ص 155 (فصل هفتاد و دوم: مدبر).
1) الاخلاص: 1-4.
2) المعجم الأوسط: ج 1 ص 222 ح 732، تفسیر ابن کثیر: ج 8 ص 538، الفردوس: ج 3 ص 329 ح 4987 کلّها عن أبی هریرة.
3) التوحید: ص 88 ح 1، مجمع البیان: ج 10 ص 861 نحوه و کلاهما عن وهب بن وهب القرشیّ عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 221 ح 12.
4) الصَّمَدُ: الدائم الباقی (مجمع البحرین: ج 2 ص 1049).
5) الجَسُّ: المَسُّ بالید (القاموس المحیط: ج 2 ص 204).
6) الکافی: ج 1 ص 91 ح 2، التوحید: ص 57 ح 15 و لیس فیه «نسبة اللّه إلى خلقه» و کلاهما عن حمّاد بن عمرو النصیبی، بحار الأنوار: ج 4 ص 286 ح 18.
7) الاحتجاج: ج 2 ص 217 ح 223، بحار الأنوار: ج 10 ص 167 ح 2.
8) مى توان «ظلّ» را – که در متن عربی حدیث آمده است – به معناى جوهر و سبب ندانست؛ بلکه مانند علامه طباطبایى رحمه الله، آن را به معناى حدّ و مرز اشیا دانست؛ یعنى چیزى خدا را محدود و متعیّن نمى کند؛ بلکه اوست که اشیا را تهدید مى کند و حقیقت مى بخشد و نگاه مى دارد و به هر حال، ظلّ در این جا به معناى سایه نیست؛ بلکه همان گونه که شارحان حدیث احتمال داده اند، معناهاى دیگر دارد (ر. ک: شرح اُصول الکافى، ملاّ صالح مازندرانى، ج 3 ص 139، التوحید: صدوق، ص 58، المیزان فی تفسیر قرآن: ج 8 ص 263). (م).
9) الکافی: ج 1 ص 91 ح 1، التوحید: ص 93 ح 8 کلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج 3 ص 220 ح 9؛ سنن الترمذی: ج 5 ص 451 ح 3364، مسند ابن حنبل: ج 8 ص 44 ح 21277، المستدرک على الصحیحین: ج 2 ص 589 ح 3987 و کلّها عن اُبیّ بن کعب و فیها «المشرکین» بدل «الیهود» و لیس فیها «فلبث ثلاثا لا یجیبهم».
10) معانی الأخبار: ص 10 ح 1 عن عمر بن علیّ عن أبیه الإمام علیّ علیه السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 264 ح 12.
11) العدد القویّة: ص 82 ح 143، کفایة الأثر: ص 12 کلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج 3 ص 304 ح 40.
12) أی متصف بالقلة، و وصف غیره سبحانه بالوحدة تقلیل له و فی ذاته مشعر بعلو الذات عن الترکیب المشعر بلزوم الانحلال و تفردها بالعظمة و السلطان (راجع: بحارالأنوار: ج 77 ص 304) الهامش 7.
13) نهج البلاغة: الخطبة 65، غرر الحکم: ح 6877، بحار الأنوار: ج 4 ص 309 ح 37.
14) نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج 1 ص 473 ح 113، عوالی اللآلی: ج 4 ص 126 ح 215 و لیس فیه ذیله من «لشهادة…»، بحار الأنوار: ج 4 ص 247 ح 5.
15) نهج البلاغة: الخطبة 186، بحار الأنوار: ج 77 ص 310 ح 14.
16) الاحتجاج: ج 1 ص 475 ح 115، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 7.
17) نهج البلاغة: الحکمة 470، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص 124، روضة الواعظین: ص 48، أعلام الدین: ص 318 عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 5 ص 52 ح 86.
18) الاحتجاج: ج 1 ص 255 ح 49 عن عبداللّه بن الحسن عن آبائه علیهم السلام، دلائل الإمامة: ص 111 ح 36 عن جابر الجعفی عن الإمام الباقر عنها علیهما السلام، کشف الغمّة: ج 2 ص 107 عن عمر بن شبه و فیهما «أبان فی الفکر» بدل «أنار فی التفکر»؛ بلاغات النساء: ص 27 عن زینب بنت الإمام الحسین علیه السلام و فیه «أنى فی الفکرة» بدل «أنار فی التفکّر».
19) مسکّن الفؤاد: ص 82، مصباح الشریعة: ص 484 کلاهما عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 71 ص 149 ح 45.
20) تحف العقول: ص 377.
21) الکافی: ج 1 ص 127 ح 5 عن ابن اُذینة.
22) شاید مقصود این باشد که دلبستگى، تنها شایسته ی خداست و نباید کسى را در آن، شریک خدا قرار داد، چه رسد به آن که به موهومات و معدومها دلبسته شد که به معناى ناسپاسى و پوشاندن حقیقت است.
23) الکافی: ج 1 ص 110 ح 6، معانی الأخبار: ص 20 ح 3 و لیس فیه «لأنّه» و کلاهما عن هشام بن الحکم، بحار الأنوار: ج 4 ص 66 ح 7.
24) بحار الأنوار: ج 3 ص 195 عن المفضّل بن عمر.
25) تحف العقول: ص 370، عوالی اللآلی: ج 1 ص 304 ح 3 عنهم علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 78 ص 253 ح 115.
26) التغییة: جعل الشیء غایة للسلوک و الحرکة، و الغایة لابدّ أن تقع فی الذهن ابتداء السلوک حتّى تکون باعثة له، فمعنى الکلام أنّ اللّه تعالى یصحّ أن یجعله الإنسان غایةً لسلوکه الإنسانی، و لکن المغیّى، أی الذی یقع فی الذهن قبل السلوک غیر اللّه الذی هو غایة موصول بها بعد السلوک؛ لأنّ ما هو واقع فی الذهن محدود، و اللّه تعالى وصف نفسه بغیر محدودیّة، فالذاکر اللّه الذی هو مفهوم واقع فی ذکرک و ذهنک و یوجب توجّهک و سلوکک إلى اللّه تعالى غیر اللّه الذی هو مصداق تامّ حقیقی لهذا المفهوم، و موصل و موصول لک فی سلوکک إلیه، فإذا کان هذا المفهوم غیر اللّه فأسماؤه الّتی تحکی عن هذه المفاهیم غیر اللّه بطریق أولى، بل هی مضافة إلیه إضافة ما، فما ذهب إلیه قوم من اتّحاد الاسم و المعنى باطل (هامش المصدر).
27) الأعراف: 180.
28) الإسراء: 110.
29) التوحید: ص 58 ح 16، بحار الأنوار: ج 4 ص 160 ح 5.
30) مُغَیّى – که در متن آمده -، اسم مفعول از «تغییة»، یعنى غایت حرکت قرار دادن چیزى است و غایت، باید پیش از حرکت به ذهن بیاید تا موجب و محرّک آن شود. بر این اساس، معناى حدیث چنین مىشود که: صحیح است انسان، خداى متعال را غایت حرکت انسانى خود قرار دهد؛ امّا مغیّى که پیش از حرکت به ذهن مىآید، غیر از آن خدایى است که پس از سلوک و در انتهاى حرکت به آن مىرسیم؛ زیرا آنچه در ذهن است، محدود است، ولى خداى متعال خود را به نامحدود بودن توصیف کرده است. پس یادآور خدا – که مفهومى در یاد و ذهن توست و موجب توجّه و حرکت به سوى او مىشود -، غیر از خداوند در خارج است که مصداق واقعى و عینى آن است و رساننده ی تو به غایت و همان غایت حرکت توست. پس چون این مفهوم غیر از خدا شد، نامهاى او هم – که حکایتگر این مفاهیم هستند -، به دلیل اولویت غیر از خدا هستند؛ بلکه آنها فقط گونهاى اضافه به او هستند و در نتیجه، آنچه حکیمان در اتّحاد اسم و معنا گفتهاند، نادرست است (حاشیه ی التوحید، صدوق).
31) یعنى واژهاى که به عنوان نام خدا بر زبان مىآورند و یا با دست مىنویسند.
32) قال الصدوق قدسسره: معنى ذلک أنّ من زعم أنّه یقوى على عملٍ لم یرده اللّه أن یقوّیه علیه، فقد زعم أنّ إرادته تغلب إرادة اللّه، تبارک اللّه ربّ العالمین (المصدر).
33) التوحید: ص 142 ح 7 و ص 192 ح 6، الکافی: ج 1 ص 113 ح 4 و فیهما صدره إلى «و الأسماء غیره» و کلّها عن عبدالأعلى، بحار الأنوار: ج 4 ص 160 ح 6.
34) التوحید: ص 435 ح 1، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 172 ح 1 کلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلی، تحف العقول: ص 423 نحوه، بحار الأنوار: ج 10 ص 313 ح 1.
35) الکافی: ج 1 ص 91 ح 4، التوحید: ص 284 ح 3، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 133 ح 30، مشکاة الأنوار: ص 39 ح 9 و قد کرّر فی کلّها «کذلک اللّه ربّی» ثلاثا، بحار الأنوار: ج 3 ص 268 ح 2.
36) التوحید: ص 35 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 150 ح 51 کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی، الأمالی للمفید: ص 254 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری، الأمالی للطوسی: ص 22 ح 28 عن محمّد بن یزید الطبری و فیهما «لیس اللّه عبد من نعت ذاته» بدل «لیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته»، بحار الأنوار: ج 4 ص 228 ح 3.
37) المراد بأبی الحسن علیه السلام هنا الثانی علی ما صرح به الصدوق، و یحتمل الثالث کما فی کشف الغمة (هامش المصدر). و ذکر السید الخوئی رحمة الله فی معجم رجال الحدیث (ج 13 ص 246) الفتح بن یزید الجرجانی و اعتبره من أصحاب الامام الرضا و الامام الهادی علیهما السلام، و بقرینة اقامته فی مشهد الرضا علیه السلام و کون أکثر روایاته عنه علیه السلام احتمل أن المراد من أبی الحسن فی روایاته علی نحو الاطلاق هو الام الرضا علیه السلام.
38) أحال الرجل: أتى بالمحال و تکلّم به (لسان العرب: ج 11 ص 186 «حول»).
39) الکافی: ج 1 ص 119 ح 1، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 127 ح 23، التوحید: ص 185 ح 1 و ص 62 ح 18 نحوه، بحارالأنوار: ج 4 ص 173 ح 2.
40) الأنعام: 19.
41) در متن عربى «ابو الحسن» آمده است که مىتواند امام کاظم یا امام رضا و یا امام هادى علیهم السلام باشد؛ امّا فتح بن یزید جرجانى از امام کاظم علیه السلام روایتى ندارد و از آن جا که بیشتر در خراسان بوده است، پس منظور از ابو الحسن، امام رضا علیه السلام است؛ زیرا امام هادى علیه السلام به خراسان نرفته است. (م).
42) التوحید: ص 107 ح 8، تفسیر العیّاشی: ج 1 ص 356 ح 11 عن هشام المشرقی نحوه، بحار الأنوار: ج 3 ص 262 ح 19 و راجع التوحید: ص 101 ح 10.
43) الکافی: ج 1 ص 119 ح 1، التوحید: ص 62 ح 18، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 128 ح 23 کلّها عن الفتح بن یزید الجرجانی، بحار الأنوار: ج 4 ص 173 ح 2.
44) الکافی: ج 1 ص 116 ح 7، التوحید: ص 193 ح 7، الاحتجاج: ج 2 ص 468 ح 321 کلّها عن أبی هاشم الجعفری، بحارالأنوار: ج 4 ص 153 ح 1.
45) الزخرف: 87.
46) الکافی: ج 1 ص 118 ح 12، التوحید: ص 83 ح 2 و ص 82 ح 1 کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 3 ص 208 ح 4.
47) مقصود از ابوالحسن در این جا، امام رضا علیه السلام یا امام هادى علیه السلاماست (ر. ک: معجم رجال الحدیث: ج 19، ص 110).
48) الاحتجاج: ج 2 ص 472 ح 322، إعلام الورى: ج 2 ص 103، روضة الواعظین: ص 263 کلّها عن الریّان بن شبیب، المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 382 عن ریّان بن شبیب و یحیى الزّیات و غیرهما، بحار الأنوار: ج 50 ص 76 ح 3.
49) الإرشاد: ج 1 ص 223 عن صالح بن کیسان، الاحتجاج: ج 1 ص 475 ح 114 و فیه «نفی الصفات» بدل «نفی التشبیه»، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 6.
50) الکافی: ج 1 ص 100 ح 1، التوحید: ص 102 ح 15 و ص 228 ح 7 کلّها عن عبدالرحیم القصیر، بحار الأنوار: ج 3 ص 261 ح 12.
51) الکافی: ج 1 ص 88 ح 3 عن أبی بصیر، التوحید: ص 141 ح 6 عن عبدالأعلى عن الإمام الکاظم علیه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج 4 ص 298 ح 27.
52) الکافی: ج 1 ص 108 ح 1، التوحید: ص 144 ح 9، الاحتجاج: ج 2 ص 167 ح 196 نحوه، بحارالأنوار: ج 4 ص 69 ح 14.
53) التوحید: ص 140 ح 4 عن هارون بن عبدالملک، بحار الأنوار: ج 4 ص 68 ح 12.
54) الکافی: ج 1 ص 109 ح 2 و ص 83 ح 6، التوحید: ص 144 ح 10 کلّها عن هشام بن الحکم، بحار الأنوار: ج 4 ص 69 ح 15.
55) التوحید: ص 139 ح 2 عن حمّاد بن عیسى، إرشاد القلوب: ص 167 و فیه «و قال له رجل آخر: لم یزل اللّه… فقال: ذات اللّه تعالى علامة…»، بحار الأنوار: ج 4 ص 72 ح 19.
56) التوحید: ص 96 ح 1، معانی الأخبار: ص 11 ح 2، مشکاة الأنوار: ص 39 ح 8، روضة الواعظین: ص 48 و لیس فیه صدره، بحار الأنوار: ج 4 ص 264 ح 13.
57) التوحید: ص 146 ح 14، بحار الأنوار: ج 4 ص 70 ح 16.
58) التوحید: ص 144 ح 8، الأمالی للصدوق: ص 708 ح 975، روضة الواعظین: ص 46 نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 63 ح 2.
59) الکافی: ج 1 ص 107 ح 1، التوحید: ص 139 ح 1، بحار الأنوار: ج 4 ص 71 ح 18 و راجع الأمالی للطوسی: ص 168 ح 282.
60) الکافی: ج 1 ص 109 ح 1، التوحید: ص 146 ح 15، مختصر بصائر الدرجات: ص 140 کلّها عن عاصم بن حمید، بحارالأنوار: ج 4 ص 144 ح 16.
61) فی التوحید: «و عِلمُ اللّهِ سابِقٌ للمشیّة».
62) الکافی: ج 1 ص 109 ح 2، التوحید: ص 146 ح 16، بحار الأنوار: ج 4 ص 144 ح 15.
63) الکافی: ج 1 ص 140 ح 6 عن فتح بن عبداللّه مولى بنی هاشم، التوحید: ص 57 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام و فیه «جمیعا على أنفسهما بالبیّنة» بدل «جمیعا بالتثنیة»، بحار الأنوار: ج 4 ص 285 ح 17.
64) التوحید: ص 34 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 150 ح 51 نحوه و کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی، الأمالی للمفید: ص 253 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری، الاحتجاج: ج 2 ص 360 ح 283، بحار الأنوار: ج 57 ص 43 ح 17 و راجع الأمالی للطوسی: ص 22 ح 28.
65) التوحید: ص 140 ح 3، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 119 ح 10، الأمالی للصدوق: ص 352 ح 428، الاحتجاج: ج 2 ص 384 ح 291، بحار الأنوار: ج 4 ص 62 ح 1.
66) النساء: 56.
67) هود: 108.
68) الواقعة: 32 و 33.
69) ق: 35.
70) الحِجر: 48.
71) البیّنة: 8.
72) فی عیون أخبار الرضا علیه السلام و الاحتجاج «عبتموه».
73) ضرار، یکى از متکلّمان معتزلى است، امّا داراى آراى اختصاصى بسیارى است. از این رو، گاه نظریاتش به عنوان مکتبى مستقل، لحاظ مىشود و به پیروانش «ضراریه» مىگویند.
74) مطابق نسخه ی پانوشت – که مفهومتر مىنمود -، ترجمه شد.
75) إلى هنا یوجد فی الاحتجاج، مع ذیله من «فإنّ الإرادة القدرة» إلى آخره.
76) الإسراء: 16.
77) الإسراء: 86.
78) المؤمن: 60.
79) فاطر: 1.
80) یهودیان گفتند: «ید اللّه مغلولة؛ دست خدا بسته است» (مائده: آیه ی 64) که به معناى فارغ شدن خدا پس از آفرینش است. (م).
81) الرعد: 39.
82) التوحید: ص 445 ح 1، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 182 ح 1، الاحتجاج: ج 2 ص 367 ح 284، مختصر بصائر الدرجات: ص 143، بحار الأنوار: ج 10 ص 331 ح 2.
83) الرعد: 16و راجع: الأنعام: 102 و الزمر: 62 و غافر: 62.
84) الحشر: 24.
85) فاطر: 3.
86) یونس: 31.
87) یوسف: 106.
88) تفسیر العیّاشی: ج 2 ص 199 ح 90 عن زرارة، بحار الأنوار: ج 72 ص 98 ح 21.
89) البلد الأمین: ص 415، بحار الأنوار: ج 93 ص 259 ح 1.
90) الذَّرُّ: صغار النمل واحدتُه: ذَرَّة. و قیل: الذرّة لیس لها وزنٌ و یُراد بها ما یُرى فی شعاع الشمس الداخل فی النافذة (لسان العرب: ج 4 ص 304 «ذرر»).
91) صحیح البخاری: ج 6 ص 2747 ح 7120 عن أبی هریرة، صحیح مسلم: ج 3 ص 1671 ح 101، مسند ابن حنبل: ج 3 ص 11 ح 7169.
92) العظمة: ص 53 ح 110 عن اُسامة بن زید، کنزالعمّال: ج 10 ص 370 ح 29849.
93) مهج الدعوات: ص 100، بحار الأنوار: ج 94 ص 218 ح 17.
94) البلد الأمین: ص 410، المصباح للکفعمی: ص 347.
95) الکافی: ج 1 ص 136 ح 1 عن الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 43 ح 3 عن الحصین بن عبدالرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عنه علیهم السلام و فیه «و لا بعلم حادث» بدل «فی علم حادث»، الغارات: ج 1 ص 175 عن إبراهیم بن إسماعیل الیشکری نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 270 ح 15.
96) الکافی: ج 8 ص 356 ح 550 عن جابر عن الإمام الباقر علیه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 216، بحار الأنوار: ج 41 ص 154 ح 46.
97) معانی الأخبار: ص 39 ح 1، التوحید: ص 239 ح 1 کلاهما عن یزید بن الحسن عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 84 ص 132 ح 24.
98) البلد الأمین: ص 112، بحار الأنوار: ج 90 ص 171 ح 19.
99) الإرشاد: ج 1 ص 223 عن صالح بن کیسان، الاحتجاج: ج 1 ص 475 ح 114، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 6.
100) مختصر بصائرالدرجات: ص 87، بصائرالدرجات: ص 535 ح 1 کلاهما عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار: ج 24 ص 297 ح 1.
101) تفسیر العیّاشیّ: ج 2 ص 200 ح 96، عدّة الداعی: ص 89 و زاد فی آخره «و نحوه»، بحار الأنوار: ج 5 ص 148 ح 12.
102) الزمر: 17 و 18.
103) البقرة: 163 و 164.
104) الکافی: ج 1 ص 13 ح 12 عن هشام بن الحکم، تحف العقول: ص 383 نحوه، بحار الأنوار: ج 1 ص 132 ح 30.
105) مهج الدعوات: ص 82، بحار الأنوار: ج 85 ص 227 ح 1.