از دیر زمان محققان و جامعه شناسان بر سر این مطلب مجادله و گفتگو داشته اند که آیا شخصیتهاى ممتاز تجسم و یا لااقل محصول مقتضیات عصر و محیط خویش مى باشند یا بر عکس این افراد ممتاز و برجسته اند که محیط ها را مى سازند و زمینه ها را فراهم مى آورند؟
و به عبارت دیگر: آیا این جامعه تکامل یافته نسبى است که نوابغ را در دامن خود پرورش مى دهد و اگر این گروه در غیر این محیط دیده به جهان گشوده بودند هرگز مبدأ این تحولات نبودند. و یا این که این نوابغ و بزرگان هستند که تاریخ جامعه را به وجود مى آورند و در آن تحرک و تحوّل ایجاد مى کنند؟
گروهى در تفسیر محرک تاریخ، به محیط زندگى اهمیت زیادى داده اند و براى آن نقش انحصارى قائلند و معتقدند که اگر مثلاً محیط درخشان و روشن یونان نبود، هرگز نوابغى مانند سقراط، افلاطون و ارسطو گام به جامعه نمى نهادند.
در نقطه مقابل، گروهى اندیشه «قهرمان پرستى» را برگزیده و مى گویند این دانشمندان و بزرگان بودند که پى گیرانه تحولى را پس از تحول دیگر به وجود آوردند و کاروان ترقى و تکامل را در مسیر خود قرار دادند.
داورى صحیح و واقع بینانه در این نزاع یاد شده این است که بگوییم هر یک از نوابغ و محیط ها در یک دیگر تأثیر متقابل دارند، نوابغ داراى افکار نیرومند و استعدادهاى عظیم بودند که سلامت و آمادگى محیط و جامعه، مایه شکوفایى اندیشه و استعدادهاى آنان بوده است، سپس آنان در سایه این شکوفایى توانسته اند زمام تاریخ جامعه را به دست بگیرند و به طور
مؤثر «تاریخ ساز» گردند و جامعه تکامل یافته نسبى را نسبت به گذشته متکامل تر سازند.
بنابراین در تأثیر جامعه و شرایط محیط در شکوفایى استعدادها و شایستگى ها نباید شک و تردید نمود، و بزرگترین نوابغ جهان در شرایط نامناسب نمى توانند مبدأ اثر و تحول گردند همچنان که اگر وجود نوابغ و اندیشمندان بزرگى مانند افلاطون، ارسطو، فارابى، ابن سینا، گالیله، نیوتن… در حلقه تاریخ نبودند، هرگز تاریخ جامعه، تکاملى نیافته و حالت «ایستایى» آن بر «پویایى» آن چیره مى شد، از این جهت باید انعکاس و تأثیر متقابل هر دو را بر روى یکدیگر به گونه اى پذیرفت و امّا این که سهم کدام یک در این تأثیر متقابل، بیشتر است سخن دیگرى است که بحث درباره آن را به فرصت دیگرى واگذار مى کنیم.
به هر صورت تفسیرى که مارکسیسم از تحولات تاریخى ارائه مى دهد به هیچوجه پذیرفته نیست او براى فکر و اندیشه انسان و خصوصاً اندیشه هاى نیرومند و افکار بلند هیچ سهمى در تحولات تاریخ قائل نیست و یگانه عامل مؤثر و تاریخ ساز را شرایط و مناسبات خاص حاکم بر جامعه آن هم تنها مناسبات تولیدى و شرایط اقتصادى به شمار آورد.
ولى این نظریه با واقعیت عینى تاریخ بشر سازگار نیست، زیرا به شهادت عینى تاریخ شخصیت ها در سرنوشت ملل وجوامع تأثیر قطعى دارند و انکار این حقیقت جز سفسطه و لجبازى چیزى نیست در همین انقلاب اسلامى کشورمان مراجع بزرگ مذهبى و به ویژه رهبر عالیقدر انقلاب، مجراى تاریخ ایران، را دگرگون کردند و به نظام به ظاهر دو هزار و پانصد ساله ملت، خاتمه دادند.
اگر نگوییم که مردان بزرگ حوادث تاریخ را مى سازند لااقل باید قبول کنیم که نهضت ها و انقلاب ها را از قوه به فعل مى آورند، تاریخ حیات هیچ ملتى از تاریخ حیات مردان بزرگشان جدا نیست، در لحظات حساس سیاسى پیوسته چشم مردم به سوى کسى است که آنان را نجات دهد، یک بحران در امور اجتماعى و سیاسى طبعاً توجه مردم را به رهبر افزایش مى دهد امید مردم به حل یک بحران، با امید به ظهور یک رهبر نیرومند و هشیار که بر دشواریها و خطرات فایق آید; همراه است. بحران هر چه قوى تر باشد اشتیاق به رهبر شایسته اى که بر آن فائق آید، نیرومندتر مى شود.(1)
1) قهرمان در تاریخ، ص 16.