حس خداجویی به سان سایر احساسات درونی انسان، بدون تعلیم و رهبری کسی در درون انسان پیدا می شود. همان طور که افراد انسان در مواقع مخصوص از عمر، به یک سلسله از امور، مانند منصب و مقام وثروت و پول و زیبایی و امور جنسی متوجه می گردند و توجه به این امور، به طور ناخودآگاه بدون تعلیم کسی در باطن او پدید می آید؛ همچنین حس خداجویی در انسان در طول زندگی و بالاخص در آستانه بلوغ، نمایان تر وآشکارتر می شود.
پیدایش ناگهانی به میل مذهبی بدون تعلیم و رهبری مقامی، نشانه فطری بودن آن است و می رساند که این حس بسان احساسات دیگر انسان، در شرایط خاص از قوه به فعلیت می رسد و به صورت یک امر ناگهانی بیدار می شود؛ ولی از یک نکته نباید غفلت نمود و آن این که، اگر مراقبتهای صحیحی از این احساس به عمل نیاید، ممکن است یک سلسله انحرافاتی در آن به وجود بیاید.
مثلا همین حس مذهبی و حس خداجویی، اگر وسیله پیامبران آسمانی و دانشمندان الهی و فلاسفه بزرگ جهان درست رهبری نشود، سر از بت پرستی و گرایش به پرسش مخلوق درمی آورد، به طوری که شخص مخلوق را به جای خالق و معبود می گذارد.
اگر ما می گوییم که احساسات طبیعی و فطری، نیازی به تعلیم معلم ندارد؛ مقصود این است که در تکوین و پیدایش خود به مربی و معلم محتاج نیست، ولی در عین حال بهره برداری درست و دور از هر نوع انحرافات و کجروی، بدون مربیان دل آگاه صورت نمی پذیرد.
بنابراین، ریشه پرستش کلیه اجرام سماوی و موجودات خاکی، همان حس خداجویی رهبری نشده است که اگر از طریق عقل و خرد رهبری می شد، به جای معبود واقعی به مخلوقهای ناتوان توجه پیدا نمی کرد.