دومین مرحله از تفسیر گزارهى مورد نظر، «شناخت اخلاق» و تعریف جامع آن است و تا واقعیت آن براى ما مشخص نگردد، و تعریف منطقى از آن انجام نگیرد، نمىتوان رابطهى اخلاق با دین را، مشخص نمود.
واژه «اخلاق» از «خلق» به معنى «خوى» گرفته شده است، غزالى «خلق» را چنین تعریف مىکند: «هیئة فى النفس راسخة، منها تصدر الأفعال بسهولة و یسر، من غیر حاجة إلى فکر و رویّة«.(1)
خلق: حالتى است در روح و روان انسان، سبب مىگردد، فعل متناسب با آن حالت، به سهولت و آسانى از او سر زند.
مثلا «عاطفه» و نرم دلى، و یا «خشونت» و سخت دلى، دو حالتى است در انسان، و هر یک خواهان فعل ویژه خود مىباشد. گروه عاطفى ناخودآگاه از خود، ایثار و خود گذشتگى نشان مىدهند در حالى که گروه خشن، به کوچکترین اغماض، بخل مىورزند، و همچنین است دیگر حالتهاى نفسانى.
مسلما این نوع از حالتهاى نفسانى، گاهى طبیعى و ارثى است و احیانا بر اثر ممارست و تکرار، در روان انسان پدید مىآیند، مثلا افراد جنایتکار که، تجاوز و تعدى به مال و عرض مردم، براى آنان به حالت عادى در مىآید، روز نخست فاقد چنین حالت بودند، و شاید در آغاز کار، با سرزنش وجدان روبهرو مىشدند. امّا بر اثر تکرار عمل جنایى، حالتى در نفس آنها پدید مىآید که بدون پروا به هر نوع جنایت دست مىزنند.
ابن مسکویه پس از یادآورى آنچه که درباره «خلق» از غزالى نقل کردیم مىگوید: این نوع حالت بر دو گونه است، گاهى جنبه طبیعى و ریشه مزاجى دارد، و احیانا از ممارست و تکرار عمل در انسان پدید مىآید.(2)
از این بیان مىتوان به واقعیت خلق پى برد، و آن حالت و یا ملکهاى است که در روان ما لانه گزیند، و به گونهاى جزء روحیات ما شده، و ریشه در وجود ما دوانده باشد.
1) احیاء العلوم: 3 / 53.
2) تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق، ص 51.