هرگاه مقصود از خاصیت ماده این است که هر عنصری برای خود انرژی دارد که در پرتو ترکیب آن با دیگری پدیده ی سوّمی به وجود می آید، جای بحث و گفتگو نیست. مثلاً در پدیده های نباتی، هر گلی بویی و هر گیاهی خاصیتی دارد و اثر فلفل غیر از شکر و هر دو غیر از زعفران است.
هرگز انسان عاقلی منکر این آثار ویژه و این که از ترکیب آنها چیز سوّمی به وجود می آید- خواه مطلوب، خواه نامطلوب- نیست، ولی برهان نظم براساس انکار این خواص طبیعی نیست. اساس برهان نظم هماهنگی و همکاری، محاسبه
و همکاری میان اجزای هر موجودی برای دست یافتن به هدف خاصی است که حاکی از مداخله ی شعور، در ترکیب این موجود است و خاصیت هر یک از عناصر نمی تواند توجیه گر این نوع نظم (نظم غایی) باشد، مثلاً در میان اجزای ساختمان یک چشم، چنان هماهنگی و همکاری وجود دارد که کمترین خلل در آن، عمل بینایی و هدف از آن را خنثی می سازد. هماهنگ ساختن دهها اجزای به هم پیوسته ی چشم از آبها و پرده ها و اعصاب و غیره، فقط می تواند معلول دخالت عقل و شعور باشد که با محاسبه بتواند آنها را هماهنگ سازد وگرنه اثر هر یک از این اجزا که طبعاً فاقد شعور است، نمی تواند این ترکیب را پیش بینی کند و به وجود آورد.
ما در این جا از یک مثال برای روشن تر شدن مطلب کمک می گیریم: مثلاً می گوییم: «افلاطون استاد ارسطو بوده است» این جمله از (24) حرف ترکیب یافته است که عبارتند از: (ا. ف. ل. ا. ط. و. ن. ا. س. ت. ا. د. ا. ر. س. ط. و. ب. و. د. ه. ا. س. ت(.
هرگاه کسی بگوید هر یک از این حروف، دارای صدا و آهنگ خاصی است، سخن درستی گفته است، ولی در این جمله علاوه بر این آهنگها و صداها، تناسب و انسجام مشاهده می شود که در سایه ی آن، معنی مقصود با آن بیان می گردد. هرگاه کسی بگوید: این هماهنگی و همکاری معلول خواص این حروف است (یعنی حروف علاوه بر این خواص، توانایی آن را دارند که برخیزند و ترکیب هدفداری را ایجاد کنند) سخنی را گفته است که هیچ خردمندی باور نمی کند.
اگر یک چنین تفسیری درباره ی این جمله مورد پذیرش نیست، چگونه می توان گفت کتاب بزرگ طبیعت با داشتن عناصر بی شمار و بدون دخالت عامل درک و شعور، چنین نظم شگفت آوری را یافته است.
در اینجا از مثال دیگری کمک می گیریم:
فرض کنید در یک انبار کالا، اجناسی از قبیل عطر، فلفل، کاکائو، زردچوبه، قند، شکر، زعفران، هل، نبات، بنفشه، عرق بهار نارنج و… موجود است و هر یک از این اشیای مادی، برای خود اثر طبیعی دارند، اگر کسی بپرسد
چرا فلفل، تند و شکر، شیرین، و عرق بهار نارنج، معطر است؟ پاسخ آن این است که اینها خواص ذاتی این پدیده ها به شمار می روند، ولی اگر در جهان علاوه بر ذات اشیاء و خواص فردی، نوعی ترکیب و تنظیم، نوعی ارتباط دقیق، نوعی پیوند و انسجام، میان اشیاء دیده شود و خواص مختلف آنها آن چنان هماهنگ و تلفیق گردند که از مجموع، هدف و منظور خاصی به وجود آید، هرگز در این صورت نمی توان این هماهنگی و انسجام را از طریق خواص اجزای ماده توجیه کرد، زیرا نظریه ی «خاصیّت ذاتی» اثر تک تک اجزاء را ایجاب می کند، نه انسجام و هماهنگی و نه تأمین هدف معینی را، در حالی که ما در جهان علاوه بر آثار ذاتی ماده، یک نوع هماهنگی و انسجام و این که از هر جزیی به اندازه ی لازم و حساب شده در پدیده ها وجود دارد، احساس و لمس می کنیم که هرگز نمی توان آن را با نظریه ی خاصیت ذاتی توجیه کرد، بلکه باید آن را از طریق دیگر توجیه کنیم و بگوییم هماهنگی میان آثار مختلف ماده، معلول فاعلی است که با شناخت خواص ماده و تلفیق آنها با محاسبه خاص، به هدف و منظور خود تحقّق بخشیده است. از این جهت باید انسجام و هماهنگی و هدف گرایی را از این راه توجیه کرد، نه از طریق خواص ذاتی ماده.
به عبارت روشن تر تأمین هدف معین و انسجام و هماهنگی از سه حالت بیرون نیست.
الف- یا اثر هر یک از این اشیاء مادی است.
ب- یا اثر مجموع اشیاء مادی است، به هر صورت که ترکیب و تلفیق گردند.
ج- یا اثر مجموع اشیاء است، امّا مشروط بر این که به گونه خاصی به شکل معیّنی، با هم ترکیب شوند.
هرگز نمی توان فرض نخست را پذیرفت، زیرا بدیهی است که از یک شیء مادی، بدون ضمیمه اشیای دیگر، آن اثر خاص به دست نمی آید، همچنان که نمی توان بر روی فرض دوم، صحه گذاشت، زیرا ترکیب اشیای مادی به هر صورت و به هر شکل، هدف را تأمین نمی کند. در این موقع فقط یک صورت باقی می ماند
و آن این است که اجزای آن به شکل خاصی ترکیب بشوند که هدف و منظور را تأمین کند، اکنون سؤال می شود، چه شد که این اشیای مادی که هر کدام اثر خاصی دارند، از میان میلیونها صورت، فقط صورتی تحقّق پذیرفت که هدف و مقصود معینی را تأمین می کند، در صورتی که تأمین هدف خاص و انسجام اجزاء به صورت معیّن، اثر ذاتی ماده نیست.
در پایان یادآور می شویم: «جان هیک» در پایان سخن خود به فرضیه ی تکامل تدریجی «داروین» اشاره می کند و می خواهد تکامل خصوص جانداران یا مجموع جهان را از این طریق توجیه کند، به همین مناسبت می گوییم: تفسیر نظم جهان طبیعت از طریق «خاصیت گرایی» از زمانی بیشتر قوّت گرفت که فرضیه ی تحوّل انواع، از طریق تکامل تدریجی مطرح گردید. ولی در این جا دو نکته را یاد آور می شویم:
1- پذیرش تکامل تدریجی ما را از اعتقاد به دخالت شعور در این تکامل بی نیاز نمی سازد، زیرا نظام تکامل جانداران، خود حاکی از یک رشته برنامه ریزی است که موجود ناتوانی طبق نقشه و برنامه ای به تکامل می رسد.
2- فرضیه ی تکامل انواع به صورت تدریجی، مدعی است که پاره ای از اعضای جدید، تصادفاً پیدا می شوند و گاه این عضو، کمک مؤثری به بقای نسل جاندار می کند و در غربال انتخاب طبیعی برای او، نسبت به فاقد آن مزیتی محسوب می شود و در نتیجه این صنف از نوع، در قلمرو بقا، شانس بیشتری پیدا می کند و بقیه از بین می رود.
ولی باید توجه نمود که میدان زندگی، بسان میدان المپیک در مسابقات اسب دوانی نیست که چه بسا درازی گوش یک اسب، سبب سبقت و برندگی سوار کار می شود، بلکه در میدان زندگی، پیدایش یک عضو در صورتی کمک به بقا می کند که همه ی اعضای هماهنگ آن یک جا تحقق پذیرد؛ مانند دستگاه بینایی و إلاّ پیدایش یک پرده، یک آب، یک عصب، کوچکترین کمکی به بقای آن نمی کند و هرگز نمی توان تکامل عضو را از این طریق توجیه و تفسیر کرد. موجود بینا آن گاه شانس
بیشتری بر بقا دارد که دستگاه بینایی به صورت کامل در او پدید آید، تا در پرتو بینایی، خود را از خطر مصون بدارد و به بقای خود کمک کند، ولی پیدایش تنها شبکیه، یا قرنیه بدون دیگر اجزای هماهنگ، کاری را صورت نمی دهد. با این بیان نمی توان تکامل جهان را از طریق تکامل تدریجی تفسیر و توجیه کرد. و ما در فصل تعارض دین و علم درباره ی فرضیه ی داروین به طور گسترده سخن خواهیم گفت.