از اینجا نادرستى مطلب سوم که یکى از محورهاى فلسفه
اگزیستانسیالیسم به شمار مى رود ) و آن این که انسان خود آفریننده ارزشهاى اخلاقى مى باشد و بنابراین هیچ الزامى از جانب «قواعد کلى اخلاقى» آزادى او را محدود نمى کند) نیز روشن گردید زیرا وقتى آزادى انسان به وسیله عقل و فکر مهار گردد عقل به یک رشته از اصول جاویدان اخلاقى دست مى یابد ـ که بر اساس آن برخى از کارها را شایسته و لازم، و برخى را ناشایسته و ناروا مى داند.
در این صورت اگر چه خود انسان در آفرینش پاره اى از ارزشها و قواعد کلى اخلاقى نقش دارد و عقل او به اصول بایدها و نبایدها نایل مى گردد، لکن در این اصول و قواعد کلى، همه عقل ها یکسان حکم مى نمایند و این گونه نیست که هر کس براى خود قاعده اخلاقى ویژه اى داشته باشد.
گذشته از این، عقل و اندیشه انسان او را به شناخت آفریدگار هستى رهنمون مى گردد و اطاعت او را به عنوان «منعم حقیقى» لازم مى شمارد و از این جا تعهد او را در برابر قوانین الهى و شرایع آسمانى برمى انگیزد همان گونه که چون مصلحت و مفسده و سود و زیان فرد را از مصالح و مفاسد اجتماعى به کلى جدا نمى بیند، بلکه ارتباط و پیوند عمیقى را میان آن دو درک مى کند او را به رعایت مقررات اجتماعى نیز دستور مى دهد.
بنابراین آزادى عقلانى انسان که از ویژگى هاى او به شمار مى رود، در برابر اصول اخلاقى، قوانین دینى و مقررات اجتماعى، محدودیتهایى را دارد و به هیچوجه به گونه اى که «اگزى ها» پنداشته اند نامحدود نیست.