در تعریف پدیدههاى طبیعى، مىتوان به تعریف یکسانى که مورد پذیرش تمام گروهها قرار گیرد دست یافت، مثلا آب و نمک دو پدیدهى طبیعى مىباشند و مىتوان هردو را به نوعى معرّفى کرد که الهى و مادى در برابر آن یکسان باشند، زیرا هردو از یک واقعیت خارجى برخوردار بوده و ذهن و اندیشه در واقعیت بخشیدن به آن، تأثیرى ندارد.
امّا مفهوم آزادى، یک مفهوم اجتماعى-سیاسى آن هم مربوط به زندگى فردى و اجتماعى انسان مىباشد، اگر در شناخت انسان اختلافنظر باشد، و به اصطلاح دربارهى او دو نوع جهانبینى داشته باشیم، هرگز ممکن نیست به تعریف واحدى که مورد پذیرش تمام صاحبنظران باشد، دست یافت.
در جهانبینى الهى، انسان، مخلوق موجود برترى است که او را پدید آورده و به انجام امورى و اجتناب از امور دیگر فرمان داده است؛ از آنجا که آفریدگار او بهتر از هرکس از خصوصیات زندگى و عوامل سعادت و شقاوت او آگاه است قهرا به حکم آنکه او حکیم و عادل است دستورهاى وى به صورت تکلیف، مایهى سعادت و خوشبختى مىباشد و در صورت سرپیچى، روزى بازتابى خواهد داشت.
باتوجه به چنین جهانبینى، آزادى مفهومى خواهد داشت غیر از مفهومى که در مکتب مادى که انسان را بریده از عالم بالا مىاندیشد و او را بسان دیگر پدیدههاى مادى تلقّى مىکند که از عوامل مادى پدید آمده و با آنها زندگى مىکند و پس از مدّتى به خاطر به هم ریختن شرایط مادى، به دیار عدم رهسپار مىشود و پس از مرگ هیچ مسئولیت و بازجویى از او وجود ندارد.
در جهانبینى نخست هر نوع آزادى باید در چهارچوب تکالیف الهى قرار گیرد، این نوع محدودیت از درون عقیدهى استوار او سرچشمه مىگیرد، و نباید آن را ضدّ آزادى انگاشت.
در حالىکه در جهانبینى دوم وابستگى انسان و تکالیف او در برابر خدا اندیشهى ارتجاعى است و هر نوع محدودیت از این جانب، مزاحم آزادى بوده و مطرود مىباشد.
از این دو مکتب الهى و مادى بگذریم، مکتب «اگزیستانسیالیسم» که یک مکتب فلسفى است. نحلهاى از آن، خواهان نگرش سوم دربارهى آزادى است. در این مکتب «انسانمحورى» جانشین «خدامحورى» گشته و بسان هیئت بطلمیوسى که جهان را به گرد زمین و خویش در حال گردش تصور مىکرد، او نیز انسان را محور هستى اندیشیده و همهچیز را براى او مىخواهد، و تا آنجا پیش رفته که براى او هیچ نوع حد و ماهیتى قایل نشده و مىگوید: بودن چنین حد و ماهیت، با آزادى او منافاتى دارد و باید او حدّ و ماهیت خود را با کار خود به دست آورد.
در این چشمانداز، آزادى معنى وسیعترى پیدا کرده و هر اندیشه که مزاحم لذت انسانى باشد مردود شناخته مىشود.
باتوجه به این چشماندازهاى مختلف دربارهى انسان چگونه مىتوان براى آزادى تعریف یکسان کرد که با هر سه جهانبینى سازگار باشد.