جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جبر به نام اختیار در قرن چهارم

زمان مطالعه: 3 دقیقه

نشر روایات تقدیر در میان اهل سنت، اگر موجب گسترش عقیده جبر در قرن دوم و سوم گردید، ولى در آغاز قرن چهارم، عقیده جبر به صورت دیگرى تجلى کرد، هر چند نام اختیار را با خود یدک مى کشید.

شیخ ابوالحسن على بن اسماعیل اشعرى(ت260م324) که از شاگردان ابوعلى و ابوهاشم جبّائى بود، ناگهان از مکتب اعتزال بازگشت و به منهج اهل حدیث و حنابله پیوست و در یکى از روزهاى جمعه در مسجد جامع بصره بر بالاى منبر قرار گرفت و خطاب به مردم گفت:

هر کس مرا شناخته است، شناخته است و آن کس که مرا نشناخته، من خود را معرفى مى کنم: من على بن اسماعیل اشعرى هستم، معتقد بودم که قرآن مخلوق است، و خدا با دیدگان، دیده نمى شود، و کارهاى بد را انسان، خود انجام مى دهد، هم اکنون از همه این عقاید روى برگردانیده از این پس مکتب اعتزال را نقد نموده و اشکالات آن را بیان خواهم کرد.(1)

اشعرى که مدتها در مکتب اعتزال رشد و نمو کرده بود، نمى توانست خود را با تمام عقاید حنابله و اهل الحدیث، وفق دهد، زیرا از نظر فکرى با آنان فرق روشنى داشت، شخصى بود که قریب 30 سال در علم کلام با شیوه مکتب معتزله کار کرده و بالأخره نمى توانست قدرت و اختیار انسان را در کارهاى خود به کلى نادیده گیرد و از طرف دیگر به عللى، مکتب اعتزال را ترک گفته و موافقت خود را با مکتب حنابله و اهل الحدیث اعلام داشته بود.

در این کشمکش، در موارد زیادى عقاید اهل الحدیث را تعدیل کرد و به اصلاحات ظاهرى آن پرداخت، و یکى از آن موارد، افعال انسان است، و از حنابله این اصل را پذیرفت که خالق همه چیز خدا است و هر جا پاى تأثیر و ایجاد به میان آید، باید مؤثر و پدید آورنده آن را خدا دانست و از آن جمله

افعال انسان است که باید مبدأ پیدایش و مؤثّر در آنها را خدا دانست و گفت: افعال انسان مخلوق خدا است.

به دیگر سخن: براى آن که اصل توحید در خالقیت رعایت شود، سازمان علل و معالیل را در جهان انکار کرد، و براى همه پدیده هاى جهان بیش از یک علت مباشرى قائل نشد و باور و اعتقادش این شد که خدا، علّت بلا واسطه تمام پدیده هاى زمینى و آسمانى است، و هرگز آثار موجودات به هیچ نحوى(اصلى و تبعى) مستند به خود آنها نیست، بلکه مستقیماً با ایجاد خدا پدید مى آیند و در این مورد، از اصطلاح خاص و معروفى به نام «عادة الله» کمک گرفته و گفت:

مشیّت خدا بر این تعلّق گرفته است که مثلاً پس از وجود آتش، شخصاً حرارت ایجاد کند و مؤثّر خود او است، و آتش، تنها محل تحقّق این اثر است. این اصل (عادة الله) درباره همه پدیده هاى هستى جارى است و بنابراین شامل افعال انسان نیز مى گردد.

و درباره انسان مى گوید:

آنگاه که انسان فعلى را اراده کند، خدا آن فعل را ایجاد مى کند و به آن تحقق مى بخشد.

و پس از بررسى این اصل، نتیجه آن را با فطرت و وجدان در مورد کارهاى انسان مخالف یافت، زیرا هر انسان سالمى در نهاد خود، میان حرکت دست انسان مرتعش و حرکت دست انسان سالم، فرق مى گذارد و در صورت دوم، قدرت و اراده انسان را در پیدایش حرکت دست، مؤثر مى داند و حال آن که مقتضاى اصل نخست و این که همه پدیده ها و همه حرکتها و سکون ها

بدون واسطه مربوط به خدا است، این است که نسبت هر دو حرکت به انسان یکسان باشد.

اشعرى براى حلّ این تضاد، اصطلاح جدیدى را به کار بُرد و آن همان اصطلاح معروف «کسب» است و گفت:

خدا خالق افعال بشر است و انسان کاسب آن، و مسئولیت انسان، به خاطر کاسب بودن او است. و به این صورت به گمان خود مشکل یاد شده را حل کرد.

ما در بحثهاى آینده به تفصیل پیرامون اندیشه «کسب» سخن خواهیم گفت و روشن خواهیم کرد که این نظریه، پندارى بیش نیست و در زمینه افعال انسان غیر از خلقت و ایجاد، واقعیتى به نام «کسب» وجود ندارد تا انسان، مسئول افعال خود از نظر کسب باشد و حقیقت نظریه کسب همان نظریه جبر اهل الحدیث است، هر چند به نام فریبنده کسب مطرح مى شود.

این مطلب را برخى از محققان مکتب اشعرى نیز اعتراف کرده اند.(2)

مکتب اشعرى هر چند در حال حیات او، هواداران چندانى پیدا نکرد، ولى به تدریج این مکتب جاى مکتب اهل الحدیث را گرفت، و مذهب رسمى اهل سنت در مقابل معتزله، بشمار آمد وآن چنان گسترش یافت که مقریزى (متوفاى 845) در خطط خود مى نویسد:

عقاید اشعرى عقاید رسمى مسلمانان است و هر کس بر خلاف آن سخن بگوید، خون او هدر و احترام مال او از بین مى رود.(3)

تا قرن چهاردهم، تب جبر، محیط هاى اسلامى را فرا گرفته و مکتب اشعرى بى چون و چرا مورد تأیید دانشمندان اهل سنت بود.


1) وفیات الأعیان، ج3، ص 285 شماره ترجمه429، فهرست ابن ندیم تحت عنوان ابن ابى بشر، ص 258.

2) شرح عقیده طحاویه، ص 125.

3) خطط مقریزى، ج2، ص 360.