برای این که هر دو نظریه به صورت روشن بیان گردند یاد آور می شویم، اساس هر دو را تعین و حتمیت قوانین طبیعی تشکیل می دهد، و نقطه مشترک هر دو این است که حوادث جهان روی اصل معینی پیش رفته و برو و برگرد وجود ندارد، و حوادث روی خط معینی به طور متوالی در حرکتند و هر حادثه قبلی در بر گیرنده حادثه بعدی است.
با این تفاوت که در نظریه نخست هر گاه تعین و حتمیت علل طبیعی را پذیرفتیم، اعتقاد به آزادی مخالف با این اصل و به معنی نفی حتمیت است، و یک فیلسوف نمی تواند با پذیرفتن حتیمت، به اختیارو آزادی معتقد شود، در حالی که در نظریه دوم، اختیار و آزادی نفی حتمیت نیست، بلکه با حفظ این اصل عوامل خارجی (به صورت جزء علت(، سپس روحیات انسان پدید آرنده انگیزه (اراده هایی) هستند که به دنبال آن حتمیت فعل خواهد بود. و به تعبیر «باربور«: اعمال با انگیزه ها تعین می یابند، و انگیزه ها با رویدادهای پیشین و از آنجا که انگیزه (اراده) از وجود انسان نشأت می گیرد تصور می شود که انسان فاعل مختار و آزاد است.
بنابراین، هر دو نظریه طرفدار جبر در رفتارند با تفاوتهایی که در تفسیر آزادی دارند، یکی آزادی را نقطه مقابل جبر می داند (نظریه نخست) در حالی که دیگری آزادی را نوعی از جبر؛ زیرا آزادی به معنی انگیزه و اراده نفس انسان است که صد در صد متأثر از عوامل درونی و بیرونی است.
تا این جا به بیان هر دو نظریه پرداختیم،- اکنون به نقد آنها می پردازیم: