همان طور که یاد آور شدیم تقریر مشهور برهان حرکت بر اساس فلسفه مشّاء است که حرکت عالم ماده را منحصر به حرکت در اعراض چهارگانه جسم (کم،
کیف، وضع، این) و در صورتهای نوعیه به صورت کون و فساد می داند. و حرکت عمومی عالم ماده را که در برابر آن اعراض و جواهر یکسان است و در اصطلاح «حرکت جوهریه» نامیده می شود، قبول نداریم، و گرنه با تقریر حرکت جوهریه این برهان جلوه خاصی داشته و کم تر خدشه پذیر خواهد بود، از این جهت برخی بر این برهان خرده گرفته و می گویند:
»محرک غیر متحرک بدان گونه که در حکمت مشّاء ثابت می شود می تواند جسم و یا صورت جسمیه باشد؛ زیرا حرکت در حکمت مشاء در برخی از اوصاف و عوارض جسم است و لذا برهان حرکت نیاز به محرک را در محور همان اوصاف و عوارض اثبات می نماید، و با این بیان گوهر و ذات عالم طبیعی و جسمانی همان گونه که از حرکت، تغییر و حدوث مصون می ماند، از محرک نیز بی نیاز می شود«.
و به دیگر سخن: قائلان به برهان حرکت شبهه ازلیت ماده و یا صورت جسمیه را نیز نمی توانند دفع کنند، زیرا جسم که مرکب از صورت و ماده است، و فقط در بیرون از ذات، یعنی در محور عرض و یا محور صور نوعیه ای که بر جسم عارض می شوند متغیر بوده و محتاج به محرک می باشد (1) نه فزونتر از آن که ماده و یا صورت جسمی را در بر گیرد.
حاصل اشکال این است که ما برای توجیه حرکت در اعراض و یا صورتهای نوعیه به یک غیر متحرک نیاز داریم، و کافی است که بگوییم حرکت در این امور (اعراض و صورتهای نوعیه) از صورت جسمیه که ثابت و غیر متحرک است، سرچشمه می گیرد؛ در این صورت برهان حرکت عقیم خواهد بود و نخواهد توانست حدوث ماده، یا صورت جسمی را ثابت، و ما را به ماورای طبیعت رهنمون گردد؛ زیرا محرّک غیر متحرک در همین عالم نیز یافت می شود و آن صورت جسمیه است.
در تحلیل این اشکال نکاتی را یاد آور می شویم:
1. در تحقق حرکت امور ششگانه را شرط دانسته اند که عبارتند از:
1. مبدء حرکت 2. منتهای حرکت 3. ما فیه الحرکه (مقوله حرکت(4. موضوع حرکت ( متحرک) 5. فاعل حرکت ( محرک) 6. مقدار حرکت ( زمان(.
بنابراین، هر گاه جسمی از نظر کم و کیف یا اَین و وضع، دگرگونی پیدا کرد، ما فیه الحرکه (مقوله) همان اعراض بوده، و موضوع آن، جسم یا صورت جسمیه می باشد در این صورت قهراً به فاعل نیازمند بوده که غیر از موضوع می باشد، هر گاه در تفسیر این پدیده ها، صورت جسمیه را فاعل حرکت بدانیم مفاد آن این است که موضوع و فاعل (متحرک و محرک) یکی باشد. به عبارت دیگر: جسم یا صورت جسمیه متحرک است و طبعاً به محرکی غیر از خود نیاز دارد، در این صورت چگونه می توان صورت جسمیه را مبدء حرکتهای اعراض دانست، و از این طریق حرکت آنها را تبیین نمود، تا به وجود محرک غیر مادی نیازی نباشد؟
ممکن است گفته شود: صورت جسمیه دارای دو حیثیت است، از نظری موضوع و از نظر دیگر فاعل می باشد، ولی این احتمال با واقعیت صورت جسمیه مطابقت ندارد؛ زیرا واقعیت آن بسیط است و در آن دو حیثیت حقیقی وجود ندارد.
در مثال تغیر در صورتهای نوعی که از طریق کون و فساد توجیه می شود مفاد آن این نیست که صورتهای نوعی دگرگون می شود، در حالی که صورت جسمیه ثابت و غیر متغیر است، بلکه از نظر قائلان به کون و فساد فعلیت جسم- اعم از صورتهای جسمیه و نوعیه- معدوم شده، فعلیت دیگر تکوّن و تحقّق می یابد؛ زیرا صورت نوعیه و جسمیه وحدت خارجی دارند و تفکیک آن دو از یکدیگر در عالم خارج، امکان پذیر نیست، تا یکی را ثابت و دیگری را متغییر بدانیم. در این صورت نمی تواند صورت جسمیه که خود نیز مشمول قانون تغییر است، توجیه گر حرکتهای صورتهای نوعیه باشد.
با توجه به این مطلب: جمله ای که در تقریراین اشکال آمده چندان استوار به نظر نمی رسد، آنجا که می گوید: (صور نوعیه می توانند بر اساس کون و فساد یکی پس از دیگری به طور غیر متناهی تغییر پیدا کنند و اعراضی که بنابر دیدگاه
متکلمان حرکت در آنها راه دارد می تواند با تسلسل تعاقبی حرکت نماید و در هر دو حال، تغییر و حرکت در خارج از دایره ی ذات و گوهر جسم بوده، و در همان مدار نیاز به محرک دارد«. (2).
از بیان پیش روشن شد که حرکت- و به تعبیر دیگر: تغییر- از دایره ی اعراض و صور نوعیه تجاوز کرده و به خود ذات و گوهر جسم سرایت خواهد کرد و در نتیجه برهان عقیم نبوده و ما را به جهان ماورای طبیعت رهنمون خواهد شد.
خلاصه: معرفی صورت جسمیّه به عنوان محرّک غیر متحرّک مستلزم دو اشکال است: 1- وحدت فاعل و متحرّک در حرکت در اعراض. 2- تفکیک صور نوعی در تغیّر از صورت جسمیه، و هر دو، از نظر اصول فلسفی غیر صحیح است.
ممکن است گفته شود هر گاه تغییر در صورتهای نوعیه مستلزم تغییر در صورت جسمیه است، و حرکت در ذات جسم راه دارد، در این صورت میان این نظریه (کون و فساد) با نظریه حرکت جوهریه چه تفاوتی وجود دارد، در حالی که در هر دو نظریه، دگرگونی به جوهر جسم راه می یابد، پس چرا یکی به نام منکر حرکت در جوهر، و دیگری مثبت آن به شمار آمده است.
پاسخ این است که آنچه مورد اتّفاق هر دو گروه است، تغیر و دگرگونی در جوهر است، ولی آنچه که این دو مکتب را از هم جدا می سازد دفعی یا تدریجی بودن دگرگونی است. قائلان به کون و فساد تغییر و دگرگونی در صورتهای نوعیه را دفعی دانسته اند، تو گویی صورت به کلی از بین می رود و صورت جدید پدید می آید، در این صورت یک چنین دگرگونی حرکت نخواهد بود، در حالی که در حرکت در جوهر این دگرگونی به صورت تدریج است و صورتهای نوعیه نه تنها از بین نمی رود بلکه راه تکامل را طی نموده و به اصطلاح حد وجودی را از دست می دهد ولی کمالات خود را حفظ می کند.
و به تعبیر فلسفی: قائلان به کون و فساد از طریق خلع و لبس دگرگونیهای صور نوعیه را تفسیر می کنند؛ در حالی که قائلان به حرکت در جوهر، دگرگونی
صورتهای نوعیه را «لُبس» بعد از «لُبس» می دانند.
این تقریر از برهان هر چند خود در اثبات نتیجه کافی و وافی است، ولی هرگاه در تقریر آن از حرکت جوهریه استفاده شود نتیجه به نحو روشن تر به دست خواهد آمد؛ زیرا در این نظریه جهان طبیعت اعم از جواهر و اعراض، یکپارچه در حال تحول و حرکت است، و عالم طبیعت لحظه ای در ذات و فعل ایستایی نداشته و پیوسته صورتهای جوهریه و اعراض در حال سیلان و جریان است قهراً جهان با تمام خصوصیات خود در حال تبدیل و تغیّر است و به صورت تدریج، به سوی کمال می رود، قهراً محرکی غیر خود لازم دارد، چنان که غایتی ثابت و استوار را نیز لازم دارد.
بنابراین، از طریق حرکت جوهریه هم از جنبه ی فاعلی و هم از جنبه ی غایی می توان جهان ماورای طبیعت را اثبات کرد.
1) تبیین براهین اثبات خدا، ص 172- 171، در نقل گفتار، مطالب مربوط به برهان حدوث حذف گردیده است؛ زیرا بحث ما فعلاً درباره برهان حرکت است نه حدوث و در آینده، برهان حدوث به صورت جداگانه مورد بحث قرار می گیرد.
2) مدرک پیشین، ص 172.