جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تحلیلی درباره ی مراتب توحید

زمان مطالعه: 15 دقیقه

مقصود از کلمه ی «توحید»، گاه، توحید اعتقادی و گاه، توحید عملی است. هر یک از دو معنا نیز دارای مفاهیم متعددی هستند. این مفاهیم، مراتب توحید، تفاسیر توحید و یا شاخه های توحید، نامیده می شوند.

مراتب توحید اعتقادی

توحید اعتقادی، به معنای پذیرفتن یگانگی خداوند متعال در «عقیده»، دارای سه مرتبه است: توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال.

1. توحید ذات

توحید ذات، عقیده به این واقعیت است که ذات مقدس خداوند متعال، یکتاست؛ یعنی نه تنها مثل، شریک و همتا ندارد، بلکه محال است همتایی داشته باشد. سوره ی مبارک توحید، اشاره به این مرتبه از توحید است:

«قل هو الله أحد.(1).

بگو او خدایی است یگانه».

خداوند متعال در قرآن کریم، تنها یک بار با صفت «احد» توصیف شده و آن

در سوره ی توحید است. کلمه ی «احد»، صفت مشبهه است که دلالتش بر وصف، قوی تر از اسم فاعل از ماده ی «وحد» (یعنی «واحد») است و از آن جا که سوره ی توحید، اختصاص به تبیین یگانگی حضرت حق دارد، خداوند متعال در این سوره، با صفت «احد» – که دلالتش بر یگانگی بیشتر است -، توصیف گردیده است؛ ولی در دیگر سوره های قرآن – که اختصاصی به بیان این معنا ندارند -، خداوند متعال، با صفت «واحد» – که آن هم دلالت بر یکتایی دارد -، توصیف شده است(2).

گفتنی است که شماری از اهل لغت، بر این باورند که «واحد» و «احد»، دو معنای متفاوت دارند،(3) ولی از نظر قرآن و روایات اسلامی، هر دو به یک معنا هستند و لذا خداوند متعال در قرآن، 21 بار صفت «واحد» توصیف شده است. همچنین در روایتی از امام باقرعلیه السلام آمده است:

لأَحَدُ: الفَردُ المُتَفَرِّدُ، وَ الأَحَدُ وَ الواحِدُ بِمَعنىً واحِدٍ؛ و هُوَ المُتَفَرِّدُ الَّذی لا نَظیرَ لَهُ. وَ التَّوحیدُ: الإِقرارُ بِالوَحدَةِ و هُوَ الاِنفِرادُ. وَ الواحِدُ: المُتَبائِنُ الَّذی لا یَنبَعِثُ مِن شَیءٍ و لا یَتَّحِدُ بِشَیءٍ. و مِن ثَمَّ قالوا: إِنَّ بِناءَ العَدَدِ مِنَ الواحِدِ و لَیسَ الواحِدُ مِنَ العَدَدِ؛ لِأَنَّ العَدَدَ لا یَقَعُ عَلَى الواحِدِ، بَل یَقَعُ عَلَى الاِثنَینِ، فَمَعنى قَولِهِ: «اَللّهُ أَحَدٌ» المَعبودُ الَّذی یَألَهُ(4). الخَلقُ عَن إِدراکِهِ وَ الإِحاطَةِ بِکَیفِیَّتِهِ، فَردٌ بِإِلهِیَّتِهِ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ.(5).

احد، یکتاى یگانه است و احد و واحد، به یک معنایند، به معناى یگانه‌اى که همانند

ندارد. و توحید، اقرار به یگانگى است که همان یکتایى است. و واحد، [ذاتِ] جدایى است که از چیزى سرچشمه نمى‌گیرد و با چیزى، یکى نمى‌شود، و از همین جا گفته‌اند که ساخت عدد، از یک است و یک، از اعداد نیست؛ زیرا عدد بر یک واقع نمى‌شود؛ بلکه بر دو واقع مى‌شود. پس معناى سخن خدا که «اَللّهُ أَحَدٌ؛ خدا یکتاست»، معبودى است که آفریدگان از ادراک او و احاطه بر چگونگى او سرگشته‌اند و در خدایى، یکتا و از توصیفات آفریدگانش بالاتر است.

نکته ی قابل توجه در این روایت، این است که تأکید شده مقصود از وحدانیت خداوند متعال، این است که ذات او با هر چیز دیگر تباین دارد؛ نه از چیزی سرچشمه می گیرد و نه با چیزی متحد می شود. بر این ساس نمی توان گفت که وجود خدا مرتبه ی والایی از وجود است، هر چند لفظ «وجود»، هم بر ذات واجب اطلاق می شود و هم بر ذات ممکن؛ زیرا حقیقت خداوند متعال، متباین با دیگر موجودات است. به همین دلیل، وحدت او، وحدت عددی نیست؛ چون در ین صورت، دومی برای ذات حضرتش وجود داشت؛ بلکه همان طور که در ادامه ی حدیث یاد شده، گرچه ساختار اعداد، از یکی است، با این حال، یکی، خود، عدد محسوب نمی شود تا دومی بر آن فرض شود.(6).

مفهوم صحیح یکی بودن خداوند متعال، در روایتی از امام علی علیه السلام، به گونه ای دقیق، بیان شده است:

إِنَّ القَولَ فی أَنَّ اللّهَ واحِدٌ عَلى أَربَعَةِ أَقسامٍ: فَوَجهانِ مِنها لا یَجوزانِ عَلَى اللّهِ عزوجل، و وَجهانِ یَثبُتانِ فیهِ.

فَأَمَّا اللَّذانِ لا یَجوزانِ عَلَیهِ فَقَولُ القائِلِ: «واحِدٌ» یَقصُدُ بِهِ بابَ الأَعدادِ، فَهذا ما لا

یَجوزُ؛ لِأَنَّ ما لا ثانِیَ لَهُ لا یَدخُلُ فی بابِ الأَعدادِ، أَما تَرى أَنَّهُ کَفَرَ مَن قالَ: إِنَّهُ ثالِثُ ثَلاثةٍ. و قَولُ القائِلِ «هُوَ واحِدٌ مِنَ النّاسِ» یُریدُ بِهِ النَّوعَ مِنَ الجِنسِ، فَهذا ما لا یَجوزُ؛ لِأَنَّهُ تَشبیهٌ، و جَلَّ رَبُّنا و تَعالى عَن ذلِکَ.

و أَمَّا الوَجهانِ اللَّذانِ یَثبُتانِ فیهِ فَقَولُ القائِلِ: «هُوَ واحِدٌ لَیسَ لَهُ فِی الأَشیاءِ شِبهٌ» کَذلِکَ رَبُّنا، و قَولُ القائِلِ: «إِنَّهُ عزوجل أَحَدِیُّ المَعنى» یَعنی بِهِ أَنَّهُ لا یَنقَسِمُ فی وُجودٍ و لا عَقلٍ و لا وَهمٍ، کَذلِکَ رَبُّنا عزوجل.

این سخن که «خداوند، واحد است»، به چهار معناست: دو وجه آن، بر خداوند عزوجل روا نیست و دو وجه [دیگر]، براى خداوند، ثابت است.

آن دو وجهى که بر خداوند روا نیست، این سخنِ گوینده است: «واحد (یکى) است» و مقصودش یکِ عددى باشد. این [بر خدا] روا نیست؛ زیرا آن که ثانى (دوم) ندارد، در باب اعداد داخل نمى‌شود. آیا نمى‌بینى هر که گفت: او (خداوند)، سومین شخص [از اشخاص سه‌گانه]است، کافر گشت؟

و [وجه دوم،] این سخنِ گوینده است: «او یکى از مردم است» و مرادش، نوع از جنس باشد. این بر خداوند روا نیست؛ زیرا این سخن، تشبیه است و پروردگار ما از آن، برتر و بالاتر است.

و امّا دو وجهى که براى خداوندْ ثابت است، این سخنِ گوینده است: «او یگانه‌اى است که در اشیا مانند ندارد». پروردگار ما این گونه است. و نیز این سخنِ گوینده که: «خداوند عزوجل یگانه ‌ذات است»، به این معنا که در وجود [خارجى] و ذهن و خیال، تجزیه‌پذیر نیست. خداوندگارِ عزّتمند شکوهمند ما، این گونه است».

بنابراین، نخستین مرتبه ی توحید اعتقادی، پذیرفتن این حقیقت است که

خداوند عزوجل «أحدی المعنی» است؛ یعنی قابل انقسام در وجود و در عقل و وهم نیست؛ بی نیاز مطلق است؛ از چیزی زاده نشده و نمی زاید و به تعبیر دیگر، خدای پدر و خدای پسر- چنان که یهود و نصارا ادعا کرده اند -، موهوم است و هیچ چیزی مثل و مانند او نیست.

2. توحید صفات

مرتبه ی دوم توحید، توحید صفات است و آن، پذیرفتن این معناست که صفات خداوند متعال، عین ذات اوست. به سخن دیگر، خداوند، صفتی جدا از ذات و اضافه بر ذات ندارد.

صفات انسان، از ذات او جدا هستند؛ یعنی انسان، یک مفهوم دارد، و علم و قدرت او مفهومی دیگر. در کودکی، ذات انسان وجود دارد؛ ولی علم او وجود ندارد و پس از تحصیل، تحقق پیدا می کند. قدرت انسان هم به تدریج پدید می آید. در سال های پایانی عمر نیز علم و قدرت او کاسته می شود و چه بسا دچار فراموشی و ناتوانی مطلق می گردد، چنان که در قرآن آمده است:

(وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئا).(7).

و برخی از شما به غایت پیری می رسید، به گونه ای که پس از دانستن [بسی چیزها]، چیزی نمی داند).

و نیز می فرماید:

(اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیر.(8).

خداست آن کس که شما را ابتدا ناتوان آفرید. آن گاه پس از ناتوانی، قوت بخشید. سپس بعد از قوت، ناتوانی و پیری داد. هر چه بخواهد می آفریند و هم اوست دانای توانا).

و بدین سان، صفات انسان، چیزی غیر و جدا از ذات اوست؛ لیکن صفات خداوند متعال، جدا از ذات او نیستند. علم خدا، یعنی همان ذات خدا. قدرت خدا، یعنی همان ذات او. نمی توان گفت که خداوند، چیزی است و قدرت او چیز دیگری! علم او چیز دیگری نیست. حیات او، چیز دیگری نیست. همه ی این مفاهیم، در واقع یکی است. خدا یعنی ذاتی که وجود مطلق، علم مطلق، قرت مطلق و حیات مطلق است. و در یک جمله، خدا یعنی ذات دارنده ی همه ی صفات کمال و فاقد همه ی صفات نقصان.

دلیل توحید صفات

دلیل این که صفات خدا عین ذات اوست، عبارت است از:

1. ذات خداوند متعال، کمال مطلق است، بدین معنا که کمالات او از هر حیث، نامحدود و پایان ناپذیر است. بنابراین، صفت کمالی بیرون از ذات او و جدا از او ممکن نیست؛ زیرا مستلزم جمع نقیضین است.

2. لازمه ی جدا بودن صفات از ذات، ترکیب است، و مرکب، نیاز به اجزا دارد و بی نیاز مطلق، محال است که به اجزا نیازمند باشد.

بر پایه ی آنچه در خطبه ی اول نهج البلاغه آمده، امام علی علیه السلام در تبیین مرتبه ی اول و دوم توحید می فرماید:

أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ، وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ، وَ

کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ(9).

سرلوحه ی دین، معرفت اوست و اوج معرفتش، تصدیق او و نهایتِ تصدیق او، یگانه دانستنش و نهایت یگانه دانستنش، اخلاص براى او و کمال اخلاص، نفى صفات از اوست؛

پس دینداری، با خداشناسی آغاز می شود و همه ی معارف دینی، ریشه در خداشناسی دارد؛ لذا بدون خداشناسی، دینداری، بی مفهوم است.

اما خداشناسی مراتبی دارد که مرتبه ی نخست آن، شناخت ذهنی است و بالاتر، تصدیق زبانی است: «و کمال معرفته التصدیق به». یعنی ممکن است کسی به وجود خدا آگاه باشد؛ اما وجود او را تصدیق نکند، مانند فرعون، چنان که در قرآن آمده: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛ آیات الهی را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند در حالی که در دل به آن یقین داشتند).(10).

و مرتبه ی بالاتر از شناخت ذهنی وجود خدا و تصدیق زبانی او، شناخت و تصدیق یگانگی اوست: «و کمال التصدیق به توحیده». یعنی ممکن است کسی وجود خدا را تصدیق کند؛ ولی مشرک باشد، مانند مشرکان معاصر پیامبر صلی الله علیه و آله که معتقد به خدا بودند، ولی خدا را یکتا نمی دانستند: (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاء).

و مرتبه ی بالاتر از تصدیق یگانگی خدا، اخلاص برای خداست: «و کمال توحیده الاخلاص له». یعنی ممکن است کسی یگانگی خدا را بپذیرد؛ ولی

شناخت او برای خدا خالص نباشد و شائبه ی شرک اعتقادی در آن وجود داشته باشد.

و سرانجام، کامل ترین مرتبه ی اخلاص در توحید، نفی کردن صفات زاید بر ذات، از حضرت حق تعالی است: «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه». یعنی انسان تا باور نکند که صفات خدا عین ذات اوست و پرورگارش صفتی زاید بر ذات ندارد، خداشناس نیست، لذا امام علی علیه السلام در ادامه ی خطبه می فرماید:

لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ‏

زیرا هر صفتى [زاید بر ذات]، گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی [جدا از صفت]، گواهی می دهد که غیر از صفت است. بی گمان، هر که خدای سبحان را [به صفتی زاید بر ذات] وصف کند، او را [با دیگری] قرین ساخته است و هر که او را قرین کند، او را دو گانه ساخته است و هر که او را دو گانه سازد، او را بخش بخش نموده است و هر که او را بخش بخش کند، او را نشناخته است.

گفتنی است که آنچه در تعریف توحید صفات بیان شد، یک معنا از توحید صفات است و معنای دیگر آن، این است که خداوند متعال، در صفات کمال، یکتاست، بدین معنا که غیر از خداوندعزوجل، هیچ کس به گونه ی مطلق، واجد صفات کمال نیست.(11).

به سخن دیگر، علم و قدرت مطلق، ویژه ی خداوند است، همچنین دیگر

کمالات. این معنا از توحید صفات نیز بر آمده از برخی روایات است، چنان که از امام علی علیه السلام نقل شده است که:

کُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَیْرَهُ قَلِیلٌ وَ کُلُّ عَزِیزٍ غَیْرَهُ ذَلِیلٌ وَ کُلُّ قَوِیٍّ غَیْرَهُ ضَعِیفٌ وَ کُلُّ مَالِکٍ غَیْرَهُ مَمْلُوکٌ، وَ کُلُّ عَالِمٍ غَیْرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ کُلُّ قَادِرٍ غَیْرَهُ یَقْدِرُ وَ یَعْجَزُ وَ کُلُّ سَمِیعٍ غَیْرَهُ یَصَمُّ عَنْ لَطِیفِ الْأَصْوَاتِ وَ یُصِمُّهُ کَبِیرُهَا وَ یَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ کُلُّ بَصِیرٍ غَیْرَهُ یَعْمَى عَنْ خَفِیِّ الْأَلْوَانِ وَ لَطِیفِ الْأَجْسَامِ وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطِنٌ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِر.(12).

جز او هر چه به یکی بودن نامیده شده،اندک است و هر عزیزی جز او، خوار است و هر نیرومندی جز او، ناتوان است و هر مالکی جز او، بنده است و هر دانایی جز او، یادیگیرنده است و هر دارای قدرتی جز او، گاهی قادر و گاهی عاجز است و هر شنونده ای جز او، از شنیدن آوازهای بلند، کر و از شنیدن صداهای آهسته و ملایم، ناشنواست و هر بیننده ای جز او، از دیدن رنگ های پنهان و اجسام ریز و لطیف، نابیناست و جز او هر پیدایی،پنهان و نیست و هر پنهانی، پیدا نیست.

این سخن، بدین معناست که غیر خدا، کمالات خود را از خداوند متعال – که کمال مطلق است – می گیرند و در حقیقت، غیر خدا، از صفت کمالی مستقل برخوردار نیست، و همه ی صفات کمال، ویژه ی حق تعالی است.

3. توحید افعال

کامل ترین مراتب توحید اعتقادی، باور داشتن و پذیرفتن این حقیقت است که علة العلل و مسبب الاسباب همه ی پدیده ها در جهان هستی، خداست. این معنا

توحید افعالی نامیده می شود.

ممکن است کسی معتقد باشد که ذات خدا یکی است و صفات خدا عین ذات اوست؛ ولی خداوند متعال را مسبب الأسباب نداند. چنین کسی از نظر اعتقادی، موحد کامل و حقیقی نیست.

به سخن دیگر، کلمه ی «لا اله الا الله» از نگاه توحید افعالی، به معنای «لا مؤثر فی الوجود الا الله) است؛ یعنی هیچ چیزی جز خدا، به طور مستقل در جهان مؤثر نیست و تأثیر هر سببی هم از خداست.

خداوند متعال است که نطفه را تبدیل به انسان و حیوان می کند:

(أَفَرَءیْتُمْ ما تُمْنُونَ – ءأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُون‏(13).

آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو می ریزید، دیده اید؟- آیا شما آن را خلق می کنید یا ما آفریننده ایم؟).

اوست که دانه ی مرده را می شکافد و می رویاند و از دل مرده، گیاه زنده بیرون می آورد:

(إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُون‏.(14).

خدا شکافنده ی دانه و هسته است. زنده را از مرده، و مرده را از زنده، بیرون می آورد. چنین است خدای شما! پس چگونه [از حق] منحرف می شوید؟).

(أَفَرَءیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ – ءأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّرِعُونَ – لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ.(15).

آیا آنچه را کشت می کنید، ملاحظه کرده اید؟ – آیا شما آن را [بی یاری ما] زراعت می کنید، یا ماییم که زراعت می کنیم؟- اگر بخواهیم قطعا خاشاکش می گردانیم، پس در افسوس [و تعجب] می افتید).

اوست که آب را برای تأمین نیاز انسان از آسمان فرو می ریزد:

(أَفَرَءیْتُمُ الْماءَ الَّذی تَشْرَبُونَ – ءأَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ- لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُون‏.(16).

آیا آبی را که می نوشید، دیده اید؟- آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آورده اید، یا ما فرود آورنده ایم؟- اگر بخواهیم آن را تلخ می گردانیم، پس چرا سپاس نمی دارید؟).

اوست که مواد اولیه ی آتش را در اختیار بشر قرار داده است:

(أَفَرَءیْتُمُ النَّارَ الَّتی‏ تُورُونَ – ءأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ- نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوین‏.(17).

آیا آن آتشی را که برمی افروزید، ملاحظه کرده اید؟ – آیا شما [چوب] درخت آن را پدیدار کرده اید، یا ما پدید آورنده ایم؟ – ما آن را [مایه ی] عبرت و [وسیله ی] استفاده برای بیابانگردان قرار داده ایم).

از نگاه موحد حقیقی، همه کاره ی جهان، خداوند است و علل و اسباب، واسطه ای بیش نیستند. خنده و گریه، مرگ و زندگی، و دنیا و آخرت انسان با خداوند است:

(وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى – وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا – وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ

وَ الْأُنْثى – مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى ‏- وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ – وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏.(18).

و هم اوست که می خنداند و می گریاند – و هم اوست که می میراند و زنده می گرداند – و هم اوست که دو نوع می آفریند: نر و ماده – از نطفه ای چون فرو ریخته شود – و هم پدید آوردن [عالم] دیگر بر [عهده ی] اوست – و هم اوست که [شما را] بی نیاز کرد و سرمایه بخشید).

بر پایه ی توحید افعالی، موحد، نه تنها آفرینش، هدایت، زندگی و مرگ خود را از خدا می داند، بلکه غذا دهنده و سیراب کننده ی او و درمانگر بیماری او، خداوند متعال است. به تعبیر حافظ:

بر در شاهم، گدایی، نکته ای در کار کرد

گفت: بر هر خوان که بنشستم، خدا رزاق بود.

چنان که بزرگ پرچمدار توحید، حضرت ابراهیم علیه السلام خطاب به مشرکان دوران خود، در توصیف پروردگار جهانیان، می فرمود:

(الَّذی خَلَقَنی‏ فَهُوَ یَهْدینِ – وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی‏ وَ یَسْقینِ – وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ – وَ الَّذی یُمیتُنی‏ ثُمَّ یُحْیین‏.(18).

آن کس که مرا آفریده، همواره راهنمایی ام می کند – و آن کس که به من خوراک می دهد، سیرابم می گرداند – و چون بیمار شوم، مرا دروان می بخشد – و آن کس که مرا می میراند، سپس زنده ام می گرداند).

بنابراین، توحید افعالی، بالاترین مراتب و مراحل توحید اعتقادی است و تا

انسان به این مرتبه از توحید نرسد، موحد به معنای حقیقی و کامل نیست. از این رو، کسی را می توان از نظر اعتقادی موحد شمرد که به سه چیز، معتقد باشد: اولا، ذات خدا یکتاست؛ ثانیا، صفاتش عین ذات اوست؛ و ثالثا، همه ی پدیده های جهان هر چند با واسطه، مستند به او هستند و خدای تعالی، پدید آورنده ی همه چیز است.

اما مشرک اعتقادی، سه نوع است: مشرک نسبت به ذات خدا: کسانی که برای خداوند، شریک قائل اند، مشرک نسبت به صفات خدا: کسانی که صفات او را زاید بر ذات می دانند؛ مشرک در افعال: کسانی که بخشی از پدیده های جهان را مستند به غیر خدا می کنند.

گفتنی است که مشرکان معاصر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، مشرک افعالی بودند. آنها خالقیت، مالکیت، حاکمیت و ربوبیت خدای یگانه را قبول داشتند. لذا قرآن تصریح می فرماید که آنها آفریدگار زمین و آسمان ها را خدا می دانستند:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُون‏.(19).

و اگر از ایشان بپرسی: «چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است؟» حتما خواهند گفت: «الله». پس چگونه [از حق] بازگردانیده می شوند؟).

همچنین آنان معتقد بودند که آفریدگار انسان،خدای یگانه است:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ.(20).

و اگر از آنان بپرسی: «چه کسی آنان را خلق کرده؟»، مسلما خواهند گفت: «خدا». پس چگونه [از حقیقت] بازگردانیده می شوند؟).

همچنین آنان اعتقاد داشتند که فرو فرستنده ی باران، «الله» است:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون‏.(21).

و اگر از آنان بپرسی: «چه کسی از آسمان، آبی فرو فرستاد و زمین را پس از مرگش به وسیله ی آن، زنده گردانیده است؟»، حتما خواهند گفت: «الله». بگو: «ستایش از آن خداست. با این همه، بیشترشان نمی اندیشند!).

همچنین آنان مالکیت زمین و آنچه در آن است را از خدای یگانه می دانستند:

(قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ – سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ.(22).

بگو: «اگر می دانید [بگویید] زمین و هر که در آن است، به چه کسی تعلق دارد؟»،- خواهند گفت: «به خدا». بگو: «پس آیا عبرت نمی گیرید؟»).

و نیز آنان معتقد بودند که ربوبیت آسمان ها و عرش، با خداوند است:

(قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ – سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلا تَتَّقُون‏.(23).

بگو: «پروردگار آسمان های هفت گانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟»،- خواهند گفت: «خدا». بگو: آیا پرهیزگاری نمی کنید؟»).

آنها باور داشتند که حاکمیت بر هر چیز، با خداوند است:

(قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ – سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ.(24).

بگو: «فرمانروایی هر چیزی به دست کیست؟ و اگر می دانید [کیست آن که] او پناه می دهد و در پناه کسی نمی رود؟»، – خواهند گفت:«خدا». بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده اید؟»).

مشکل مشرکان معاصر پیامبر صل الله علیه و آله این بود که آنها معتقد به توحید افعالی نبودند. آنها ربوبیت خدا را مطلق نمی دانستند و تصور می کردند که بت های بتکده هم در تدبیر امور آنها نقش دارند. لذا از آنها یاری و عزت می خواستند:

(وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ءالِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا.(25).

و به جای خدا، معبودانی اختیار کردند تا برای آنان [مایه ی] عزت باشد).

(وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ءالِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُون(26).‏

و غیر از خدا [ی یگانه] خدایانی به پرستش گرفتند، تا مگر یاری شوند).

همچنین تصور می کردند که بت ها می توانند آنها را به خدای یگانه، نزدیک کنند:

(وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏.(27).

و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند [به این بهانه که:] ما آنها را جز برای این که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم).

همچنین آنان معتقد بودند که بت ها می توانند نزد خدای یگانه، از آنها شفاعت کنند:

(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ.(28).

و به جای خدا، چیزهایی را می پرستند که نه به آنان زیان می رساند و نه به آنان سود می دهد. و می گویند: «اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند»).

آری. توحید اعتقادی، بدین معناست که انسان باور کند که ذات خدا یکتاست، صفات او عین ذاتش است، و علة العلل همه ی پدیده ها اوست.

مراتب توحید عملی

پیش از این، اشاره شد که موضوع توحید، به و بخش اعتقادی و عملی تقسیم می شود: توحید اعتقادی، عبارت است از: پذیرش عقیدتی یگانگی خدا و توحید عملی، به معنای پذیرش عملی یگانگی اوست. موحد حقیقی و کامل، کسی است که علاوه بر باور داشتن توحید ذاتی و صفاتی و افعالی، در صحنه ی عمل نیز یگانه پرست باشد، بدین معنا که کردارش، صداقت او در توحید اعتقادی را تصدیق نماید.

توحید عملی، دارای دو مرتبه است:

1. پرهیز از مظاهر شرک جلی

مقصود از مظاهر شرک جلی، نشانه های روشن شرک و عدم اعتقاد به خدای یگانه است. این نشانه ها در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین بیان شده اند:

لا یکون العبد مشرکا حتی یصلی لغیر الله، أو یذبح لغیر الله، أو یدعو لغیر الله عزوجل.(29).

آدمی مشرک نیست، مگر آن گاه که برای غیر خدا نماز بخواند، یا برای غیر خدا قربانی کند و یا برای غیر خداوند عزوجل دعوت نماید.

گفتنی است که آنچه در این روایت، به عنوان نشانه های شرک آمده، از باب نمونه است و گرنه، هر عملی که به صورت روشن، نشانگر شرک باشد، گواه مشرک بودن عامل آن است. همچنین، موارد یاد شده، نشانه های آشکار شرک است؛ بنابراین، این روایت با روایاتی که نشان های شرک پنهان را بیان می کنند، تعارضی ندارد.

مظاهر شرک جلی، نشانه ی روشن عدم اعتقاد به یگانگی خداوند است؛ از این رو، در نخستین مرتبه از توحید، موحد باید از هر تلاشی که نشانه ی آشکار شرک است، دوری کند.

2- پرهیز از شرک خفی

مراد از شرک خفی، اموری است که در ظاهر، با اعتقاد به یگانگی خدا منافات ندارند و بسیاری از اهل توحید، آنها را انجام می دهند؛ ولی در واقع، نشانه ی شرک پنهان در وجود انسان است، چنانکه در قرآن آمده است:

(وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون‏.(30).

و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند، جز این که [با او چیزی را] شریک می گیرند).

بر این اساس، ریاکاری و خودنمایی در انجام دادن کارهای عبادی، شرک نامیده شده است؛ زیرا شخص ریاکار، هر چند به ظاهر، ادعای یگانه پرستی کند، با این حال، در واقع، کسی جز خدا را در زندگی خود مؤثر می داند، و گرنه برای او خودنمایی نمی کرد. همچنین فرمان بری از امامان جائر و عالمان فاسد، اطاعت از شیطان و گنهکاران، و اطاعت از هوس های نفسانی در برابر فرمان خدای یگانه و سایر اموری که به گونه ای حاکی از مؤثر دانستن کسی جز خدای یگانه در حاکمیت، مالکیت، رازقیت و ربوبیت است، و از آن جا که معمولا مسلمانان، از منافات داشتن این امور با عقیده به توحید آگاهی ندارند، شرک پنهان نامیده می شوند.

بر این سااس، شرک خفی، انواع و مراتب فراوانی دارد که تا انسان از همه ی آن انواع و مراتب، دوری نکند، موحد حقیقی و کامل نیست.


1) توحید: آیه ی 1.

2) ر. ک: ابراهیم: آیه ی 48 و غافر: آیه ی 16 و یوسف: آیه ی 39 و رعد: آیه ی 16 و ص: آیه ی 65 و زمر: آیه ی 4.

3) ر. ک: ص 263 (فصل دوم: أحد، واحد).

4) ألِهَ یألَهُ: إذا تحیّر (النهایة: ج 1 ص 62).

5) ر.ک: ص 267 ح 4129.

6) ر. ک: ص 269 (یگانه بی شماره).

7) حج: آیه ی 5.

8) روم: آیه ی 54.

9) ر. ک: ص 36 ح 3922.

10) نمل آیه ی 14.

11) ر. ک: دانشنامه ی امام علی علیه السلام، زیر نظر: علی اکبر رشاد: ج 2 ص 5.

12) نهج البلاغة: خطبه ی 65، بحارالأنوار: ج 4 ص 308 ح 37.

13) واقعه: آیه ی 58-59.

14) انعام: آیه ی 95.

15) واقعه: آیه ی 63-65.

16) واقعه: آیه ی 68-70.

17) واقعه: آیه ی 71-73.

18) نجم: آیه ی 43-48.

19) عنکبوت: آیه ی 61.

20) زخرف: آیه ی 87.

21) عنکبوت: آیه ی 63.

22) مؤمنون: آیه ی 84-85.

23) مؤمنون: آیه ی 86-87.

24) مؤمنون: آیه ی 88 و 89.

25) مریم: آیه ی 81.

26) یس: آیه ی 74.

27) زمر: آیه ی 3.

28) یونس: 18.

29) ر. ک: ص 98 ح 3982.

30) یوسف: آیه ی 106.