علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایى رحمهالله در پاسخ به این سؤال که معناى اسم اعظم چیست، مىگوید:
«در میان مردم، شایع شده که اسم اعظم، اسمى است لفظى، از اسماى خداى متعال، که اگر خدا را به آن بخوانند، دعا مستجاب مىشود و در هیچ مقصدى، از
تأثیر باز نمىماند، و چون در میان اسماى حسناى خدا، به چنین اسمى دست نیافتهاند و در لفظ جلاله (اللّه) نیز چنین اثرى ندیدهاند، معتقد شدهاند که اسم اعظم، مرکّب از حروفى است که هر کسى، آن حروف و نحوه ی ترکیب آنها را نمىداند، و اگر کسى به آن دست بیابد، همه ی موجودات، در برابرش خاضع مىشوند و به فرمانش در مىآیند.
به نظر افسونگران و دعانویسان [که به علوم غریبه پایبندند]، اسم اعظم، داراى لفظى است که به حسب طبعْ دلالت بر آن مىکند، نه به حسب وضع لغوى. چیزى که هست، ترکیب حروف آن، به حسب اختلاف حوایج و مقاصد، مختلف مىشود و براى به دست آوردن آن، راههاى مخصوصى هست، که نخست، حروف آن را از آن راهها به دست مىآورند و سپس آنها را در هم مىآمیزند و با آنها دعا مىکنند، و تفصیل آن، محتاج به مراجعه به آن فن است.
در بعضى روایات نیز، اندکْ اِشعارى به این معنا هست؛ مثل آن روایتى که مىگوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، نسبت به اسم اعظم، نزدیکتر است از سفیدىِ چشم به سیاهى آن، و آن روایتى که مىگوید: اسم اعظم، در آیةالکرسى و اوّل سوره ی آل عمران است، و نیز روایتى که مىگوید: حروف اسم اعظم، در سوره ی حمد پراکندهاند و امام، آن حروف را مىشناسد و هر وقت بخواهد، آنها را ترکیب مىکند و با آنها دعا مىکند و در نتیجه، دعایش مستجاب مىشود.
و نیز این روایت که آصف بن برخیا، وزیر سلیمان، با حروفى از اسم اعظم که پیشش بود، دعا کرد و توانست تخت بلقیس، ملکه ی سبأ را در مدتى کمتر از چشم بر هم زدن، نزد سلیمان حاضر سازد، و یا این روایت که اسم اعظم، مرکّب از 73 حرف است و خداوند، 72 حرف از این حروف را در میان پیامبرانش تقسیم کرده، و یکى را در علم غیب، به خودش اختصاص داده است. همچنین، روایات
دیگرى که اشعار دارند بر این که اسم اعظم، مرکّب لفظى است؛ ولى بحث حقیقى درباره ی علّت و معلول و خواصّ آن، همه ی این سخنان را نفى مىکند؛ زیرا تأثیر حقیقى، به وجود اشیا و قوّت و ضعف وجود آنها و سنخیت بین مؤثّر و متأثّر بستگى دارد و اسم لفظى، از نظر خصوص لفظ آن، چیزى جز مجموعهاى از صوتهاى شنیدنى نیست و شنیدنىها، از کیفیّات عَرَضى هستند؛ و اگر از جهت معناى متصوّرش اعتبار شود، صورتى است ذهنى که به خودىِ خود، هیچ اثرى در هیچ موجودى ندارد، و محال است صوتى که ما آن را از حنجره ی خود خارج مىکنیم و یا صورت خیالىاى که ما آن را در ذهن خود تصور مىنماییم، آن گونه باشد که به وجود خود، وجود هر چیزى را مقهور سازد و در آنچه ما میل داریم، به دلخواه ما، تصرّف کند؛ مثلاً آسمان را زمین و زمین را آسمان کند، دنیا را آخرت و آخرت را دنیا کند و کارهایى از این دست. حالْ آن که خود آن صورت، معلول اراده ی ماست.
افزون بر این، اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم او، هر چند در عالم، مؤثّر باشند و اسباب و وسایطى براى نزول فیض از ذات خداى متعال در این عالمِ مشهود بوده باشند، این تأثیرشان به خاطر حقایقشان است، نه الفاظى که در فلان گویش، دلالت بر فلان معنا دارند، و همچنین به خاطر معانىشان که از الفاظ فهمیده مىشوند و در ذهن تصوّر مىشوند نیز نیست؛ بلکه معناى این تأثیر، این است که خداى متعال – که پدیدآورنده ی هر چیزى است – هر چیزى را با یکى از صفات کریمش پدید مىآورَد که مناسب آن چیز است و در قالب اسمى است، نه این که لفظ خشک و خالىِ اسم و یا معناى آن و یا حقیقت دیگرى غیر از ذات متعالى خداوندى، چنین تأثیرى داشته باشد.
چیزى که هست، خداى متعال، وعده داده است که دعاى دعا کننده را اجابت مىکند و فرموده است:
«أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّاعِ إِذا دَعانِ.(1).
اجابت مىکنم دعاى دعا کننده را وقتى مرا بخواند».
و این اجابت، موقوف بر دعا و طلب حقیقى و جدّى است و نیز – همان طورى که در تفسیر این آیه گذشت – موقوف بر این است که درخواست، از خودِ خدا شود و نه از دیگرى. آرى، کسى که دست از تمامى وسائل و اسباب بردارد و براى یکى از حوایجش، به پروردگارش متّصل شود، در حقیقتْ متّصل به حقیقت آن اسمى شده است که با حاجتش تناسب دارد و در نتیجه، آن اسم نیز با حقیقتش تأثیر مىکند و دعاى او مستجاب مىشود.
این است حقیقت دعا به اسم و به همین جهت، خصوصیت و عمومیت تأثیر، به حال آن اسمى بستگى دارد که حاجتمند، به آن تمسّک جسته است. پس اگر این اسم، اسم اعظم باشد، تمامى اشیا، در برابرِ حقیقت آن اسم، رام مىشوند و دعاى کسى که با آن اسم دعا کرده، به طور مطلقْ مستجاب مىشود.
بنا بر این، روایات و ادعیه ی این باب را باید بر این معنا حمل کرد و نه بر اسم لفظى یا مفهوم آن. و این که در روایت آمده است که خداوند، اسمى از اسماى خود و یا چیزى از اسم اعظم خود را به یکى از
پیغمبران یا بندگانش آموخته، معنایش این است که راه انقطاع به سوى خود را به وى آموخته؛ بدین گونه که اسم خداوندىِ مناسب با دعا و درخواستِ او را بر زبانش جارى ساخته است. پس اگر واقعا اسم لفظىاى در کار باشد و معناى روشنى هم داشته باشد، باز هم تأثیر آن دعا، از این باب است که الفاظ و معانى، وسایل و اسبابى هستند که به نحوى، حقایق را حفظ مىکنند. دقّت فرمایید».(2).
1) بقره: آیه ی 186.
2) المیزان فى تفسیر القرآن: ج 8 ص 529.