متکلمان اسلامی برای اثبات صانع، راه حدوث را در پیش گرفته اند و از نظر قاضی عبدالجبار، نخستین کسی که به این دلیل توجه پیدا کرده و یا آن را پرورش داده است، ابوالحسین علاّف (235- 135ق) شیخ معتزله است؛ آن گاه یاد آور می شود که اساس این برهان را چهار مقدمه به شرح ذیل تشکیل می دهد:
1. در جهان طبیعت اکوانی به نام اجتماع و افتراق وحرکت و سکون داریم و مخالف در این مسئله فقط ابوبکر عبدالرحمان بن کیسان اصم است (که از طبقه ششم از طبقات معتزله به شمار می رود(.
2. اکوان اربعه، همگی حادث و مسبوق به عدم هستند و مخالف در این مسئله، گروه معروف به کمون (1) و ظهور است؛ این گروه معتقدند که موجودات با چهره های گوناگونی که دارند، یک جا آفریده شده اند و سپس به تدریج به صورت معادن و نبات و انسان، خودنمایی می کنند؛ اگر از این گروه کوچک بگذریم، همگان بر حدوث تجزیه و ترکیب و حرکت و سکون در اجسام اتفّاق نظر دارند.
3. اجسام هیچ گاه خالی از اکوان چهارگانه نبوده و پیوسته اجسام در حال پیوستگی و گسستگی و حرکت و سکون می باشند؛ در این موضوع گروه مخالف کسانی هستند که ماده را قدیم و ترکیب و تجزیه را، حادث می دانند، وی برای
اثبات این مقدمه می گوید:
»اگر اجسام در شرایط کنونی جدا از ترکیب و تجزیه نیستند، باید در تمام شرایط دارای چنین خصوصیت باشند، اکنون این خصوصیت از ویژگی اجسام می باشند و باید پیوسته با این ویژگی همراه گردند«.
4. «هر گاه اجسام هیچ گاه خالی از اکوان حادث نبوده اند و میان جسم و اکوان، ملازمه وجود دارد، طبعاً باید بسان خود اکوان حادث باشند، زیرا معقول نیست که یکی از دو ملازم، مسبوق عدم بوده و دیگری قدیم و پیوسته باشد؛ در حالی که هیچ گاه میان آن دو جدایی نبوده است، حکم آنان، حکم توأمانی است که یکی ده ساله باشد، طبعاً باید دیگری نیز ده سال داشته باشد«. (2).
از میان مقدمات چهارگانه، مقدمه ی مهم پس از مقدمه ی سوّم همان چهارم است که از آن چنین تعبیر می آورد: «الجسم إذا لم ینفک عن هذه الحوادث، الّتی هی الاجتماع و الافتراق و الحرکة و السکون، وجب أن یکون محدثاً مثلها و الخلاف فیه مع جماعة من الملاحدة و ابن الراوندی«.
عصاره برهان وی چنین است: از آنجا که اکوان چهارگانه از ویژگیهای لاینفک اجسام هستند و هیچ گاه از اجسام جدا نمی باشند و از آنجا که خود اینها حادثند، باید ملازم آنها نیز حادث باشد.
به تعبیر دیگر روح استدلال این است: چیزی که هیچ گاه از حادث خالی نیست و ملازم با حادث می باشد، باید مثل او حادث باشد و هرگز محور استدلال این نیست که اگر موجودی محل حادث شد، او نیز باید حادث باشد؛ هر چند ملازمه ای میان این دو نباشد و لذا تکیه گاه آنان جمله ی: «ما لا یخلو من الحادث فهو حادث» می باشد یعنی: موجودی که هیچ گاه از حادث خالی نمی باشد، آن نیز حادث است.
در میان متکلّمان، محقّق طوسی از جمله افرادی است که در برخی از رسایل
کلامی خود، بر آن تکیه کرده و مقدمات چهارگانه را بسیار زیباتر و مفهوم تر از قاضی مطرح می کند، وی می گوید:
مقدمه ی اوّل: در جهان، حادث هایی به نام اکوان اربعه داریم.
سپس در اثبات این مقدمه می گوید: حرکت این است که جسم در حیّزی باشد که قبلاً در حیًز دیگر بود و سکون این است که جسم در حیّزی باشد، که قبلاً نیز در آن حیّز بود. اجتماع این است که دو جسم در دو حیّز قرار گیرند. و تخلّل جوهر سوم میان آن دو ممکن نباشد و افتراق استقرار دو جسم در دو مکان در حالی که امکان فاصله گرفتن جوهر سوم میان آن دو، ممکن باشد. این حوادث چهارگانه در جهان وجود داشته و با اجسام همراه بوده و غیر آنها می باشد.
مقدمه ی دوّم: هیچ جسمی خالی از اکوان چهارگانه نیست.
از آنجا که جسم جدا از حیّز نمی باشد، در این حالت از دو حال خالی نخواهد بود، یا در آن حیز استقرار می یابد (سکون(، یا از آن انتقال می یابد (حرکت) و همچنین هر گاه جسمی با جسمی مقایسه شود، از این دو حالت خالی نخواهد بود، یا میان آن دو فاصله هست و یا نیست؛ قهراً یکی ملازم با اجتماع و دیگری ملازم با افتراق خواهد بود.
مقدمه ی سوّم: اکوان چهارگانه حادثند.
گواه بر این که اکوان چهارگانه حادث اند، این است که پیوسته در حال زوال و تبدّل می باشند؛ افتراق مبدّل به اجتماع، و حرکت مبدّل به سکون می گردد و اگر اینها قدیم بودند، عدم آنها ممکن نبود.
گذشته از این بیان، اکوان اربعه در تحقّق خود، به موضوع (جسم) نیازمند بوده و طبعاً نیازمند به موضوع، قدیم نخواهد نبود.
در اینجا سؤالی مطرح می کند و آن این که: مقدمه سوم بر حدوث هر یک از اشخاص اکوان اربعه گواهی می دهد، ولی بر حدوث نوع حرکت و نوع سکون و نوع افتراق و نوع اجتماع، گواه نیست، چه مانعی دارد که فرد فرد اکوان حادث و
متناهی باشند، امّا اصل حرکت و سکون یا اصل افتراق و اجتماع قدیم باشند؟
محقّق طوسی در رساله ی «قواعد العقائد» با دو بیان و شارح آن (علاّمه ی حلّی) با سه بیان، بطلان چنین اندیشه تسلسلی را ثابت کرده و برای پرهیز از اطاله ی سخن علاقمندان به کتاب یاد شده مراجعه فرمایند.
مقدمه ی چهارم: چیزی که خالی از حواث نیست، خود نیز حادث است.
حاصل این مقدمه که در حقیقت «بیت القصید» برهان است، این است که اکوان اربعه با موضوعات (اجسام) خود، حادث می باشند؛ زیرا فرض این است که مجموع اکوان در ازل نبوده و ظرف ازل از این حوادث خالی می باشد، هرگاه در این ظرف، اجسام نیز مسبوق به عدم باشند، حدوث آنها نیز ثابت می شود؛ ولی هرگاه در این ظرف، اجسام بدون اکوان وجود داشته باشند، لازمه آن این است که ملزوم (اجسام) بدون لازم (اکوان(، تحقّق پذیرد و میان آن دو ملازمه ای در کار نباشد، در حالی که لزوم آن دو با یکدیگر در مقدمه ی دوّم ثابت گردید.
علاّمه ی حلّی عبارت محقّق طوسی را چنین توضیح می دهد: «إنّ مالا یخلو من الحوادث ملزوم لها و یستحیل وجود الملزوم بدون وجود لازمه و قد بینا انّ جمیع الحوادث (الأکوان) منتفیة فی الأزل فکذا مالا ینفک عنها، أعنی الجسم و إلاّ لوجد فی الأزل دونها و انفکّ عنها«.
واگر بخواهیم برهان متکلّمان را در قالب صغری و کبری بریزیم، باید چنین بگوییم:
کلّ جسم متحیّز، و کلّ متحیّز لا یخلو من الحوادث، نتیجه می گیریم: کلّ جسم لا یخلو من الحوادث، سپس نتیجه را صغری قرار داده و به حکم ملازمه کبرایی ضمیمه آن می شود و می گوییم: کلّ جسم لا یخلو من الحوادث، و کلّ مالا یخلو من الحوادث فهو، حادث نتیجه می دهد فکلّ جسم حادث. (3).
پس از محقّق طوسی و شارح آن، تفتازانی در شرح مقاصد، به توضیح برهان یاد شده پرداخته و در توضیح بطلان احتمال تسلسل که در اثنای برهان مطرح می باشد، گسترده تر سخن گفته است. (4).
تا این جا با برهان متکلمان بر حدوث اجسام آشنا شدیم، البته برهان حدوث اجسام نزد آنها منحصر به همین دلیل نبوده، بلکه برهان و یا براهین دیگری نیز دال بر حدوث نزد آنهاست. (5) هر چند زبده ترین براهین حدوث، نظریه «حرکت جوهری» است که تغیر و دگرگونی را در گوهر جسم، نافذ دانسته و جهان را با جواهر و اعراضش پیوسته در حال سیلان و جریان معرفی می کند که پیوسته ماده در یک حالت باقی نمی ماند؛ تو گویی جهان طبیعت با تمام خصوصیاتش بسان چشمه ساری از نقطه ای ریزش کرده و به نقطه ی دیگری رهسپار است.
شکی نیست که بررسیهای متکلمان و حکیمان گذشته، مایه شکوفایی فکر و اندیشه صدرالمتالهین گردیده و تا آنجا پیشرفت کرده که زمان را به عنوان بعد چهارم ماده معرفی و ثابت نموده که وجود طبیعت با زمان عجین گردیده و جهان ماده بسان خود زمان، در یک لحظه ثابت نیست.
اثبات حدوث جهان طبیعت، مطابق بیان صدر المتالهین بسیار دلپذیرتر و جهان پسندتر است، ولی برهان متکلمان اسلامی نیز- در صورت اتقان مقدمات چهارگانه آن، برای خود برهان علمی است که از حدوث لازم، پی به حدوث ملزوم می برند.
مناقشات ممتد میان حکیمان و متکلمان سبب شده که احیاناً اندیشه های کلامی، به صورت غیر صحیح مطرح شود و یا مؤاخذه هایی انجام گیرد که مستحق آن نیستند؛ اینک ما سه نمونه از این مقوله را یاد آور می شویم:
1) شهرستانی در ملل و نحل، ج 1، ص 56.
2) قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح الأصول الخمسة، ص 95- 114 (با تلخیص(.
3) کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص 135- 143، ط بیروت، متن از محقّق طوسی، شرح از علامه حلی؛ این متن و شرح خلاصه تر از کشف المراد می باشد.
4) تفتازانی، شرح مقاصد، ج3، ص 109- 116.
5) کشف الفوائد، ص 143- 144.