تا اینجا با اصل تفسیر و نقدهاى شکننده آن آشنا شدیم، اکنون به تحلیل دو تمثیل مىرسیم که طرفداران پلورالیزم از آن بهره مىگیرند.
1. تمثیلى که در مثنوى آمده و جان هیک آن را با تصرفى نقل کرده است، مىگوید:
براى گروهى از مردان کور که هرگز با فیل مواجه نشده بودند، فیل آوردند یکى از ایشان پاى فیل را لمس کرد و گفت که فیل، یک ستون بزرگ و زنده است. و دیگرى خرطوم حیوان را لمس کرد و اظهار داشت که فیل مارى عظیم الجثه است، سومى عاج فیل را لمس کرد و گفت که فیل شبیه به تیغه گاو آهن است و الى آخر، البته همه آنها درست مىگفتند، امّا هر کدام صرفا به یک جنبه از کل واقعیت اشاره مىکردند و مقصود خود را در قالب تمثیلهاى بسیار ناقص بیان مىداشتند.(1) و در حقیقت، واقع کاملا در چنگ هیچ کدام نبود.
در اینجا جان هیک این افراد را نابینا فرض کرده هر چند اتاق روشن است، ولى مثنوى آن را افراد بینا فرض کرده ولى اتاق را تاریک، آنجا که مىگوید:
پیل اندر خانهى تاریک بود
عرصه را آورده بودندش هنود
از براى دیدنش مردم بسى
اندر آن ظلمت همى شد هر کسى
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف مىبسود
آن یکى را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانستش نهاد
آن یکى را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون باد بزن شد پدید
آن یکى را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکى بر پشت بر نهاد دست
گفت خود این پیل چون تختى بدست
همچنین هر یک به جزوى چون رسید
فهم آن مىکرد هر جا مىتنید
از نظر گه گفتشان به مختلف
آن یکى دالش لقب داد آن الف(2)
برگردیم به اصل داستان و نتیجهگیرى جان هیک او مىخواهد بگوید: ما نمىتوانیم بگوییم کدام منظر صحیح است چرا که هیچ منظر نهایى وجود ندارد که ما بتوانیم از آن منظر مردان کور و فیل را در نظر آوریم، حقیقت آن است که همه ما انسانهاى کورى هستیم در بند مفاهیم شخصى و فرهنگى خود گرفتار آمدهایم.(3)
طبعا موقعیت تمام پیامآوران و پیروان آنان موقعیت این لمس کنندگان فیل خواهند داشت که هریک از زاویهاى به واقع نگریسته و آن را به آن صورت بیان کردهاند.
درباره این تمثیل و نتیجهگیرى آن یادآور مىشویم:
اگر ما انسان واقعگرا باشیم باید از این تمثیل به نوع دیگر نتیجه بگیریم: هر
چیزى را باید با حس ویژه خود آن شىء درک کرد، هرگز نمىتوان خوشبویى و بدبویى را یا زیبایى و زشتى چهره را با دست درک کرد، زیرا مدرک حقیقتى است که براى درک آن حس ویژهاى مانند بوییدن و دیدن لازم است، و در غیر این صورت تا روز رستاخیز نیز دست بمالند به حقیقت نمىرسند، شناخت فیل یا در گرو به کار بردن چشم در روشنایى است و این افراد یا فاقد چنین حاسه و یا فاقد شرط (نور) به کار بردن آن بودند، یعنى یا کور بودند و یا بینا ولى در فضاى تاریک.
همچنین است معارف الهى و شناخت خدا و صفات جلال و جمال او. و به طور کلى درک مسائل ماوراى طبیعت براى خود حس خاصى بنام عقل و برهان لازم دارد و نمىتوان از بکار بردن حس، و دورى از عقل و خرد از آن بهره گرفت.
ما اگر بخواهیم از این مثل نتیجه بگیریم باید همان را نتیجه بگیریم که خود مولوى نیز آن را نتیجه گرفته است آنجا که مىگوید:
در کف هر کس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بیرون شدى
چشم حس همچو کف دست و بس
نیست کف را بر همه آن دسترس
چشم دریا دیگر است و کف دیگر
کف به هل ورزیده در دریا نگر
مولوى مىگوید جهل آنان به واقع فیل به خاطر این است که شرط ادراک حس که همان نور و شمع است در اختیار نداشتند و اگر آنان از این در وارد مىشدند واقع براى آنان مانند روز روشن و مکشوف مىشد.
دین گرایان نیز اگر از طریق منطق و خرد وارد شوند مىتوانند حق را از باطل، صحیح را از فاسد جدا سازند.
مرحوم علاّمه محمد تقى جعفرى در تبیین مقصود جلال الدین مىنویسد:
بینایى حس طبیعى حکم آن دست را دارد که تنها ظاهر تجسّم یافته حقایق را لمس مىکند، دیگر کارى به همه موجودیت حقایق ندارد، چشم دریا بین چیزى است، و چشم کف بین چیز دیگرى، حال که تو در راه دریافت حقایق گام گذاشتهاى، این
بینایى کف بین را رها کن و آن دیده دریا بین را به دستآور، این کفهایى را که در سطح دریا حقیقت مىبینى، حرکت و جنبش خود را از دریا در مىیابند.(4)
اینکه مىگوید: «نمىدانیم کدام منظر صحیح است چرا که هیچ منظر نهایى وجود ندارد که ما بتوانیم از آن منظر مردان کور و فیل را در نظر آوریم«، صحیح است ولى نکته آن این است که تک ابزاریند (قوه لامسه(، و با این ابزار نرمى و زبرى ملموس و قابل درک است نه واقع آن.
بسان همین گروهند کسانى که مىخواهند ماوراى طبیعت را با حس و تجربه درک کنند در صورتى که براى شناخت خدا و صفات جمال و جلال او ابزارى مانند عقل و خرد برهان و دلیل در دست دارد که مىتواند پرده از چهره واقع بردارد. تشبیه انسانهاى مجهز به منطق و دلیل را به انسانهاى فاقد ابزار علمى کاملا قیاس مع الفارق است.
در اینجا برخى تمثیل دیگرى را مطرح کردهاند، آن نیز یک نوع سوء استفاده از بیت مولوى است که قبل از این داستان آمده است.
مولوى مىگوید:
از نظرگاه است اى مغز وجود
اختلاف مؤمن، گبر و جهود(5)
و در توضیح آن برداشت گفتهاند:
وى (مولوى) مىگوید اختلاف این سه (مؤمن، گبر و جهود) اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است، آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان بلکه نظرگاه انبیا، حقیقت یکى بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران، سهگونه و از سه روزنه تجلى کرده است، و لذا سه دین عرضه کردهاند، بنابراین اختلافات ادیان، فقط تفاوت شرایط اجتماعى یا تحریف شدن دینى و درآمدن دین دیگرى به جاى آن، نبوده است بلکه تحلیلهاى گوناگون خداوند در
عالم، همچنان که طبیعت را متنوع کرده، شریعت را هم متنوع کرده است.(6)
یادآور مىشویم تشبیه کار پیامبران به نگاه به یک شىء از سه زاویه در صورتى صحیح است که هر نظرى بخشى از واقعیت شىء را تشکیل دهد، به گونهاى که اگر مجموع آنها را در نقطهاى گرد بیاوریم معرف کامل شىء باشد، مثلا هرگاه کسى به انسان از دیده تفکر بنگرد او را در قالب انسان متفکر معرفى کند مىگویند از زاویه اندیشه بر او نگریسته است، و هرگاه فردى از عالمان اخلاق از نظر غرایز به او بنگرد و او را موجودى ذى غرایز و احساساتى معرفى کند مىگویند از این منظر به او نگریستهاند، هرگاه مجموع آنها را در نقطهاى گرد بیاوریم مکمل یکدیگر مىباشند.
در حالى که این شرط در نگاه انبیاء به تعبیر نویسنده موجود نیست، یکى خدا را واحد واحد، یکتا و بسیط معرفى مىکند، و دیگرى آن را متعدد و مرکب، مسلما یکى از این دو منظره باطل است، و قابل جمع نیست.
عین این سخن در آموزههاى عملى حاکم است، یکى عملى را در شریعت خود حرام و دیگرى آن را حلال معرفى مىکند، این اختلاف را نمىتوان اختلاف نظرگاه نامید، اختلاف نظرگاه باید مکمل یکدیگر باشند نه مباین و مخالف یکدیگر.
تفسیر شعر مولوى به نحوى که در کلام نویسنده آمده است با دیگر ابیات او تطبیق نمىکند، او قبل از این بیت چنین مىگوید:
این سفال و این فتیله ی دیگر است
لیک نورش نیست دیگر زآن سرا است
گر نظر در شیشه دارى گم شوى
زانکه از شیشه است اعداد دوئى
ور نظر بر نور دارى وا رهى
وز دوئى و اعداد جسم منتهی
این جا نتیجه مىگیرد و مىگوید:
از نظرگاه است اى مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جحود
و مقصود این است که یکى به شیشه مىنگرد و دیگرى به خود نور، آن که به شیشه مىنگرد خیال مىکند که نور از او است و گمراه مىشود، آن که به خود نور مىنگرد راه به واقع پیدا مىکند و سرچشمه روشنایى را درک مىنماید، این نوع اختلاف در منظر به معنى عدم بهرهگیرى از ابزار درست مانند عقل و خرد است که او را به واقع هدایت مىکند، نه به معنى تصویب هر نظرى که مجموع نظرها مکمل یکدیگر مىباشند.
مرحوم علاّمه محمد تقى جعفرى در شرح این بیت مىنویسد: این همه سفال و فتیلههاى گوناگون که مىبینى باعث تعدد و تکثر شده ولى آن نورى که در سفال و فتیلههاى ابدان انسانى مىتابد از ماوراى طبیعت بوده و یک حقیقت است و هرگز به شیشههاى رنگارنگ سنگى که منشأ تعدد و تنوع مىباشد و تو را گمراه خواهد کرد، منگر و خیره مباش.(7)
من دور از هر نوع احساسات، به نویسندگان عزیزى که درباره این نظریه قلم مىزنند، و احیانا به آن تمایل نشان مىدهند توصیه مىکنم که در این لغزشگاه خطرناک آهسته آهسته گام بردارند و یقین کنند که راهزنى این نظریه بیش از روشنگرى آن است و تفسیر سوم از پلورالیزم نتیجهاى جز انکار وحى – آن هم به صورت محترمانه – ندارد، وحیى که اساس شرایع آسمانى را در مثلث عقاید، احکام، و اخلاق تشکیل مىدهد، و با انکار وحى، چیزى به نام «دین» و «شریعت» باقى نمىماند، زیرا در تفسیر سوم، پیام پیامبران ساخته و پرداخته دستگاه ادراکى آنان و هم متأثر از محدودیتهاى تاریخى، زبانى، اجتماعى و جسمانى است، و ارتباطى با مقام ربوبى ندارد.
1) عقل و اعتقاد دینى: 407.
2) مثنوى: 3 / 32.
3) کیان: ش 28، ص 28.
4) تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 2 / 141.
5) مثنوى، دفتر سوم، بیت 1258.
6) صراطهاى مستقیم: 14.
7) تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 2 / 118.