جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بازگشت به فراسوی طبیعت احساس است نه برهان

زمان مطالعه: 5 دقیقه

این بیان گسترده ثابت می کند که: «در درون هر انسانی احساس بسیار مقدسی است به نام توجه به قدرت عظیم که می تواند پاسخ گوی نیازها و گرفتاری های او باشد، ولی احساس هر شخصی، برای خود آن شخص، دلیل و حجت است، نه برای دیگری. او نمی تواند بگوید چون من قدرت مطلقی را احساس می نمایم، تو نیز آن را از من بپذیر، به همین جهت متکلمان و حکیمان، در پرورش آن سعی بلیغی انجام نداده هر چند غریبان درباره آن، زیاد سخن گفته اند.

الکسیس کارل می گوید: «گفته اند که در عمق وجدان شعله ای فروزان است، انسان خود را آن چنان که هست می بیند، از خود خواهیش، حرصش، گمراهی اش، از غرور و نخوتش پرده بر می دارد، برای انجام تکالیف اخلاقی، رام می شود، برای کسب خضوع فکری، اقدام می کند. در همین هنگام سلطنت پر جلال آمرزش در برابر او پدیدار می گردد«. (1).

ویلیام جیمز می گوید: «هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از عالم طبیعت سرچشمه گرفته باشد، غالب میلهای ما و آرزوهای ما از عالم ماورای طبیعت سرچشمه گرفته، چرا که غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی جور در نمی آید«. (2).

همو می گوید: «من به خوبی می پذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی دل است، و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعمل های فلسفی مانند مطلب ترجمه شده ای است که اصل آن به زبان دیگری باشد«. (2).

برگسون می گوید: «مایه دانشی که در جانوران غریزه، و در انسان، عقل را به وجود می آورد، از آن مایه دانش، در انسان قوه اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد، تا آنجا که شخص متوجه شده که آن اصل اصیل در او نفوذ دارد، مانند آتشی است که در آهن نفوذ و آن را سرخ می کند. به عبارت دیگر اصل خود را به مبدأ در می یابد و آتش عشق در او افروخته می شود، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می گردد، هم علاقه اش از جزئیات سلب شده، به طور کلی به حیات تعلق می گیرد. (3) «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست«.

نظیر این سخنان در کلمات روانشناسان و برخی از جامعه شناسان فراوان

است و در آیات قرآن (4) و احادیث پیشوایان (5)، تصریح روشن بر چنین احساس هست و همگی ما را بر وجود چنین احساسی هدایت و رهبری می کنند، ولی هرگز آن را به صورت یک برهان فلسفی، که از امور بدیهی به نظری پی برده می شود، و نفی نتیجه مستلزم اجتماع نقیض و یا ارتفاع آن می باشد، مطرح نمی نماید. ولی استاد بزرگوار، مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه وما بکم من نعمة فمن الله ثم اذا مسکم الضر فالیه تجأرون (6) بیانی دارند که گویا می خواهند توحید فطری را، به صورت برهان فلسفی مطرح کنند، برای حفظ امانت، نخست متن سخن، سپس ترجمه آن را می آوریم:

»والا ستغاثة به تعالی، والتضرع الیه عند حلول المصائب و هجوم الشدائد، التی ینقطع عندها الرجاء عن الأ سباب الظاهریة، ضروریة لا یرتاب فیها. فإن الإنسان ولو لم ینتحل إلی دین ولم یؤمن بالله سبحانه، فانه لا ینقطع رجاؤه عند الشدائد، إذا رجع إلی ما یجده من نفسه، ولا رجاء إلا وهناک مرجومنه، فمن الضروری أن تحقق ما لا یخلو من التعلیق، کالحب والبغض والا رادة والکراهة والجذب ونظائرها فی الخارج، لا یمکن إلا مع تحقق طرف تعلقها فی الخارج، فلو لم یکن فی الخارج مراد، لم تتحقق إرادة من مرید، ولو لم یکن هناک مطلوب، لم یکن طلب؛ ولو لم یکن جاذب یجذب، لم یتصور مجذوب یتجذب، وهذا حال جمیع المعانی الموجودة التی لا تخلو کینونتها عن نسبة«. (7).

خلاصه ترجمه سخن ایشان این است:

»درخواست کمک از خدا، به هنگام فرود آمدن ناگواریها و سختیها، در لحظات قطع امید از اسباب ظاهری، جای شک و تردید نیست؛ زیرا هر انسانی هر چند آیینی را نپذیرفته و به خدا ایمان نداشته باشد، در چنین حالت، به درون خود

باز گردد، احساس می کند، که امید او قطع نشده و به نقطه ای امیدوار است. این از یک طرف، از طرف دیگر امید بدون مرجوّ امکان پذیر نیست.

بدیهی است که برای حب وبغض، و یا اراده و کراهت و جذب و امثال آنها که تحقق پذیری آنها بدون تحقق طرف مقابل در خارج، امکان پذیر نیست، درخارج مرادی نباشد، اراده جامه وجود نمی پوشد، اگر مطلوبی در کار نباشد، طلب تعلق نمی گیرد، اگر موجود جاذبه دارای وجود نداشته باشد، مجذوبی که مورد جذبه او قرار گرفت، تصور ندارد و این اصل، بر تمامی معانی موجود که در درون آنها نسبت وجود دارد، حاکم است.»

توضیح این که هر گاه میان دو شیئی رابطه خاصی برقرار باشد که تصور و یا تحقق یکی از آن دو، ملازم با تصور و تحقق دیگری باشد آنها را متضایفان و رابطه میان آن دو، «تضایف» نامیده می شود و این اصل یکی از استوارترین قواعد فلسفی است که در مواردی از آن بهره گرفته می شود. اکنون آن را با مثالی روشن می سازیم:

»پدری» و «فرزندی» رابطه ای است میان پدر و فرزند و تحقق این رابطه در یکی از دو طرف، مستلزم تحقق آن در طرف دیگر است و اتصاف انسان به پدری بدون تصادف انسان دیگری به فرزندی، امکان پذیر نیست؛ بلکه این دو در جهان ذهن و خارج با هم متلازم هستند و این حقیقت به صورت یک قاعده فلسفی معروف است. آنجا که می گویند: «المتضائفان متکافئان قوة وفعلا» یعنی هر گاه یکی از دو طرف تضایف، وجود بالفعل و یا بالقوه داشته باشد، متضایف دیگر نیز باید همان حالت را دارا گردد و لذا «أب» فعلی با «ولد» بالفعل و «اب» بالقوه با «ولد» بالقوه همراه است. و هرگز ممکن نیست یک جانب بالفعل دارای چنین اضافه ای باشد و جانب دیگر به طور بالقوه.

در این اصل سخنی نیست، ولی باید در تعیین ظرف متضائفان، از ظرف اضافه الهام گرفت، هر گاه ظرف نسبت و اضافه، (پدری و فرزندی) خارج از ذهن باشد، طبعاً طرفین اضافه، باید مثل اضافه، در خارج تحقق داشته باشند، علت این که ظرف چنین اضافه خارج است، این است که واقعیت پدری و فرزندی جز این

نیست که یکی مبدأ وجود دیگری است و این مبدئیت، به صورت یک واقعه خارجی پذیرفته شده و در نتیجه طرفین اضافه (پدر و فرزند) در خارج دارای چنین وصفی گردیده اند.

ولی هر گاه جایگاه اضافه ذهن باشد، در این صورت باید طرفین اضافه در ذهن باشند، مثلا میان عاقل و معقول اضافه ای (تضایف) برقرار است، ولی ظرف آن خود ذهن است، قهراً عاقل و معقول بالفعلی در ذهن نیز به دنبال دارد.

بر اساس این اصل باید گفت «مرید» بالفعل و همچنین «ارجاء» بالفعل، «مراد» و «مرجو» بالفعلی را لازم دارند، ولی چون ظرف این اضافه ذهن است، طبعاً طرفین آن نیز در ذهن خواهند بود.

اکنون در مورد بحث خود می گوییم، «اراده» و «رجاء» بالفعل جدا از مراد و «مرجو» بالفعلی نیست، ولی ظرف اضافه، و واقعیت آن، تعیین کننده ظرف طرفین (اراده و مراد) است.

انسان گرفتار که دست او از همه اسباب ظاهری قطع شده از صمیم دلش، اراده و رجایی بر می خیزد چون ظرف «اراده» و «رجاء» در ذهن است، باید مرجو و مرادی نیز در ذهن باشد و هرگز نمی تواند یک طرف اضافه (اراده و رجاء) در ذهن، طرف دیگر یعنی مراد و مرجو در خارج باشد.

بنابراین برهان تضایف نمی تواند در این مورد کارساز بوده و دلیلی بر وجود مراد و مرجو خارجی- قطع نظر از ذهن- باشد، و مسئله احساس مذهبی از حالت احساسی، به صورت برهان فلسفی درآید.

خلاصه سخن این که، باید ظرف اضافه را دید و آن گاه جایگاه دو ظرف را نیز معین کرد. مسلما اگر اضافه در خارج باشد، مضاف و مضاف الیه در خارج، و اگر اضافه در ذهن باشد طرفین نیز ذهنی خواهند بود.

با توجه به این اصل، قاعده تضایف بیش از این اثبات نمی کند که این فرد گرفتار، مرادی و مرجوی در صمیم دل دارد، و اما برای آن مراد و مرجو ذهنی،

مصداق نیز در خارج هست یا نیست، قاعده تضایف را توان نفی و اثبات آن نیست.

درست است اراده و رجاء دو مفهوم متلازم با مراد و مرجو است و مفاهیم ذهنی، مرآت خارج بوده و از آن حکایت می کنند، ولی معنی کاشفیت علم، به معنی مطابقت دایم آن نیست و گرنه باید در زندگی بشر خطا نباشد، بلکه توان کشف از ماورای ذهن را دارد و اکنون نیز این توان هست، ولی در حد قابلیت نه فعلیت.

پایان بخش اول


1) رساله نیایش، ترجمه علی شریعتی.

2) کتاب دین و روان، ترجمه مهدی قائینی.

3) سیر حکمت در اروپا 3 / 321.

4) سوره نحل / 53- 54، سوره روم / 30، عنکبوت / 65.

5) توحید صدوق، باب53، ص 331- 338.

6) سوره نحل / 53.

7) المیزان، ج 12، ص 289.