الغائب لغةً
«الغائب» اسم فاعل من مادّة «غیب» وهو یدلّ على «تستّر الشیء عن العیون»(1)، ویُستعمل فی «بَعُدَ»، و «سافر»، و «دُفن»، ونظائرها(2)، والسبب فی هذه الاستعمالات هو أَنّ الإنسان إِذا بَعُدَ، أَو سافر أَو دُفن فی القبر، تستّر عن العیون، لذلک لا یدلّ الغائب على موجود إِلاّ إِذا خفی عن العیون والحواس.
الغائب فی القرآن والحدیث
لم ینسب القرآن الکریم صفة «الغائب» إِلى اللّه، حتّى نفت آیة کَون اللّه تعالى غائبا(3)، أَمّا الأَحادیث فقد أَطلقت هذه الصفة على اللّه، إِذ جاء فیها على سبیل المثال: «الغائِب عَنِ الحَواسِّ… الغائِب عَن دَرکِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ»(4)، و «الغائِب الَّذی
فصل چهل و ششم
غائب
واژهشناسى «غائب»
صفت «غائب (ناپیدا / پنهان)»، اسم فاعل از مادّه ی «غیب» است و بر «پوشیدگى شىء از دیدهها» دلالت دارد و در معناى «دور شدن»، «به سفر رفتن» و «به خاک سپرده شدن» و مانند آن به کار مىرود. دلیل این گونه کاربردها آن است که انسان، هر گاه دور شود یا به سفر برود یا مدفون گردد، از دیدهها پوشیده مىشود. بنا بر این، غایب، بر موجودى دلالت مىکند که از دیدهها و حواس، پوشیده است.(5)
غائب، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «غائب» به خدا نسبت داده نشده است؛ بلکه حتّى در آیهاى، غایب بودن، از خدا نفى شده است؛ امّا در احادیث، این صفت بر خدا اطلاق شده است. براى مثال، در احادیث آمده: «ناپیدا از حواس…، پنهان
لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ»(6)، ومع هذا ورد فی بعض الأَحادیث: «واللّهُ تَعالى لَیسَ بِغائِبٍ»(7)، بل ورد فی أَحد الأَحادیث السبب فی کون اللّه سبحانه غیرَ غائب ما نصّه: «کَیفَ یَکونُ غائِبا مَن هُوَ مَعَ خَلقِهِ شاهِدٌ وإِلَیهِم أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَریدِ یَسمَعُ کَلامَهُم ویَرى أَشخاصَهُم ویَعلَمُ أَسرارَهُم»(8)
وصفوة القول: إنّ الأَحادیث التی وصفت اللّه بالغیبة تستبین غَیبته عن العیون والحواس، فى حین أَنّ الأَحادیث التی تنفی غیبته سبحانه تنفی غیبته المطلقة، و تثبت حضوره وشهادته، وتقرّر صلته بالإنسان.
بعبارة أُخرى، غَیبته- جلّ شأنه- لجهةٍ، وشهادته لجهةٍ أُخرى، ولا ینبغی أن نجعل إِحدى الصفتین مطلقةً بشکلٍ لا یبقى فیه مکان للصفة الأُخرى، من هنا نلاحظ أَنّ فی الأَحادیث المعهودة ذُکرت صفة «الغائب» أَو غیبة اللّه مثل «الغائب عن الحواس» أَو وردت صفة الغائب مع صفة الشاهد والأَوصاف المشابهة، مثل: «الغائب الشاهد» و «غائب غیر مفقود».
إِنّنا نعلم أَنّ ضمیر «هو» للمفرد الغائب، واستعمل القرآن والأَحادیث هذا الضمیر فی اللّه، وذهب بعض المفسّرین إِلى أَنّ هذا الضمیر من أَسماء اللّه(9)، وعلى هذا الأَساس، یعبّر ضمیر «هو» عن صفة اللّه بالغیبة، ونقرأَ فی بعض الأَحادیث والأَدعیة استعمال لفظ «یا هو» فی اللّه(10)، فاجتمع فیه شهادة اللّه وحضوره مع غَیبته.
از دریافت دیدهها و تماس (/ جستجوى) حواس» و «ناپیدایى که اندیشهها او را در نمىیابند». با وجود این، در برخى احادیث آمده: «و خداى متعال، پنهان نیست». حتّى در حدیثى، دلیل غایب نبودن خدا به این صورت ذکر شده است: «چگونه غایب باشد کسى که بر آفریدههاى خود، شاهد و از رگ گردن به ایشان نزدیکتر است؛ [همو که] گفتار ایشان را مىشنود و پیکرهایشان را مىبیند و رازهایشان را مىداند؟».
در جمع بین این احادیث، مىتوان گفت: احادیثى که خدا را به غایب بودن وصف کردهاند، بیانگر غایب بودن او از دیدگان و حواس انساناند، و احادیثى که غایب بودن خداى سبحان را نفى مىکنند، غیبت مطلق خدا را نفى مىکنند و در مقام اثبات حضور خدا و شاهد بودن خدا و اثبات ارتباط میان او و انسان هستند. به دیگر سخن، غایب بودن خدا از جهتى است و شاهد بودن او از جهتى دیگر، و نباید هیچ یک از این دو جهت را به گونهاى مطلق تفسیر کرد که جایى براى دیگرى نمانَد. از همین روست که در احادیث مرتبط، صفت «غایب»، یا با قید ذکر شده است، مانند: «الغائب عن الحواس؛ ناپیدا از حواس» و یا همراه با صفت «شاهد» و اوصاف همسان یاد شده است، مانند: «الغائب الشاهد؛ ناپیداى شاهد» و «غائب غیر مفقود؛ غایبِ از بین نرفته».
مىدانیم که ضمیر «هُوَ» براى مفرد غایب به کار مىرود. این ضمیر در قرآن و احادیث، درباره ی خدا به کار رفته است و برخى مفسّران، این ضمیر را از نامهاى خدا دانستهاند. بر این پایه، ضمیر «هو»، بیانگر صفت غایب بودن خداست. در برخى احادیث و ادعیه، درباره ی خدا جمله ی «یا هو» به کار رفته است که در این جمله، شاهد بودن و حاضر بودن خدا با غایب بودن او گِرد آمده است.
46 / 1
مَعنى غَیبَتِهِ
4956. الإمام الباقر علیه السلام- فی قَولِ اللّهِ عز و جل: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ»-: «هُوَ» اسمٌ مُکَنَّى مُشارٌ إِلى غائِبٍ، فَالهاءُ تَنبیهٌ عَلى مَعنَى ثابِتٍ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَنِ الحَواسِّ، کَما أَنَّ قَولَکَ: «هذا» إِشارَةٌ إِلَى الشّاهِدِ عِندَ الحَواسِّ، وذلِکَ أَنَّ الکُفّارَ نَبَّهوا عَن آلِهَتِهِم بِحَرفِ إِشارَةِ الشّاهِدِ المُدرَکِ، فَقالوا: هذِهِ آلِهَتُنَا المَحسوسَةُ المُدرَکَةُ بِالأَبصارِ، فَأَشِر أَنتَ یا مُحَمَّدُ إِلى إِلهِکَ الَّذی تَدعو إِلَیهِ حَتّى نَراهُ ونُدرِکَهُ ولا نَألَهَ فیهِ. فَأَنزَلَ اللّهُ- تَبارَکَ وتَعالى-: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ) فَالهاءُ تَثبیتٌ لِلثّابِتِ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَرکِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ.(11)
4957. الإمام زین العابدین علیه السلام- لِجابِرٍ-: یا جابِرُ أَوَ تَدری مَا المَعرِفَةُ؟ المَعرِفَةُ إِثباتُ التَّوحیدِ أَوَّلاً، ثُمَّ مَعرِفَةُ المَعانی ثانِیا… أَمّا إِثباتُ التَّوحیدِ: مَعرِفَةُ اللّهِ القَدیمِ الغائِبِ الَّذی لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ وهُوَ یُدرِکُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ، وهُوَ غَیبٌ باطِنٌ سَتُدرِکُهُ، کَما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ….(12)
46 / 2
الغائِبُ الشَّاهِدُ
4958. الإمام الصادق علیه السلام: اللّهُمَّ… أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ، الغائِبُ الشّاهِدُ.(13)
46 / 1
معناى ناپیدایى او
4956. امام باقر علیه السلام- درباره ی آیه ی: «بگو: او خداى یگانه است»: «هُوَ (او)»، نامى پوشیده است که [با آن] به غایبى اشاره شده و «هاء»، آگاهى دادن به معنایى ثابت و «واو»، اشاره به پنهان ماندن از حواس است، همچنان که گفتار تو: «هذا (این)»، اشاره به پیدا در نزد حواس است.
[نزول آیه] از آن رو بود که کافران با حرف اشاره [ى مخصوص موجودِ] پیداى قابل ادراک، خدایان خود را نشان دادند و گفتند: اینها خدایان محسوس [و] دریافت شده ی ما با دیدهها هستند. پس تو [نیز]- اى محمّد- به خدایت که به سوى او مىخوانى، اشاره کن تا او را ببینیم و دریابیم و در او سرگشته نشویم.
پس خداى والا و بلندپایه، فرو فرستاد: «بگو: او خداى یگانه است». پس «هاء»، تثبیتى براى [حقیقت] ثابت و «واو»، اشاره به پنهان بودن از دریافت دیدهها و تماس حواس است.
4957. امام زین العابدین علیه السلام- به جابر-: اى جابر! آیا مىدانى شناخت چیست؟ شناخت، اثبات یکتاپرستى در مرحله ی اوّل و سپس، شناخت معانى(14) در مرحله ی دوم است…. امّا اثبات یگانه پرستى، شناخت خداى دیرینه ی ناپیدایى است که اندیشهها او را در نمىیابند و او اندیشهها را در مىیابد و اوست ریزبینِ آگاه. او نهانى باطن است که او را در خواهى یافت، آن سان که خود را وصف کرده است….
46 / 2
ناپیداى شاهد
4958. امام صادق علیه السلام: خدایا!… تو خدایى. جز تو خدایى نیست؛ ناپیداىِ شاهدى.
46 / 3
ما لا یُوصَفُ غَیبَتُهُ بِهِ
4959. رسول اللّه صلى الله علیه و آله: التَّوحیدُ ظاهِرُهُ فی باطِنِهِ، وباطِنُهُ فی ظاهِرِهِ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا یُرى، وباطِنُهُ مَوجودٌ لا یَخفى، یُطلَبُ بِکُلِّ مَکانٍ، ولَم یَخلُ عَنهُ مَکانٌ طَرفَةَ عَینٍ، حاضِرٌ غَیرُ مَحدودٍ، وغائِبٌ غَیرُ مفقودٍ.(15)
4960. الإمام الحسن علیه السلام- مِن دُعائِهِ فی لَیلَةِ القَدرِ-: یا باطِنا فی ظُهورِهِ، ویا ظاهِرا فی بُطونِهِ، یا باطِنا لَیسَ یَخفى، یا ظاهِرا لَیسَ یُرى، یا مَوصوفا لا یَبلُغُ بِکَینونَتِهِ مَوصوفٌ، ولا حَدٌّ مَحدودٌ، یا غائِبا غَیرَ مَفقودٍ، ویا شاهِدا غَیرَ مَشهودٍ، یُطلَبُ فَیُصابُ، ولَم یَخلُ مِنهُ السَّماواتُ وَالأَرضُ وما بَینَهُما طَرفَةَ عَینٍ، لا یُدرَکُ بِکَیفٍ، ولا یُؤَیَّنُ بِأَینٍ ولا بِحَیثٍ. أَنتَ نورُ النّورِ، ورَبُّ الأَربابِ، أَحَطتَ بِجَمیعِ الأُمورِ.(16)
راجع: ص 314 (الفصل التاسع والثلاثون: الظّاهر، الباطن).
46 / 3
آنچه در توصیف ناپیدایىِ او، به کار نمىرود
4959. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: ظاهر توحید در باطن آن، و باطن آن در ظاهر آن است. ظاهر آن، وصف شدهاى است که دیده نمىشود و باطن آن، موجودى است که پنهان نمىمانَد. در هر مکانى جُسته مىشود و هیچ مکانى، دیده بر هم زدنى، از او خالى نمىگردد. حاضرِ نامحدود و غایبِ از بین نرفته است.
4960. امام حسن علیه السلام- از دعاى ایشان در شب قدر-: اى پنهان در پدیدارىِ خود و اى پدیدار در پنهانىِ خود، اى پنهانى که نهان نمىگردد، اى پدیدارى که دیده نمىشود، اى وصف شدهاى که وصف شدهاى و حدّى محدود، به هستى او نمىرسد اى ناپیداى از بین نرفته، و اى شاهدى که دیده نمىشود [و] تا او را بجویند، به او دست مىیابند و آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، دیده بر هم زدنى از او خالى نمىگردند، [و اى که] به چگونگى دریافت نمىشود و به کجایى و مکان، جاىگزین نمىشود! تو روشنىِ روشنایى و پروردگارِ پروردگارانى و به همه کارها احاطه دارى.
ر. ک: ج 4 ص 315 (فصل سى و نهم: ظاهر، باطن).
1) معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 403.
2) راجع: المصباح المنیر: ص 457؛ لسان العرب: ج 1 ص 654.
3) الأعراف: 7.
4) راجع: ص 418 ح 4956.
5) بنا بر این، در برابر صفت «غائب»، واژگانى مانند «ناپیدا» و در مواردى «پنهان» و «پوشیده» مناسب است.
6) راجع: ص 418 ح 4957.
7) بحار الأنوار: ج 10 ص 346.
8) راجع: ص 260 ح 4756.
9) راجع: مناهج البیان فی تفسیر القرآن، الجزء الثلاثون، ص 714.
10) راجع: المصباح للکفعمی: ص 260 و 361 و بحار الأنوار: ج 3 ص 222، ج 83 ص 334، ج 91 ص 351، ج 92 ص 158 و ص 169، ج 94 ص 396.
11) التوحید: ص 88 ح 1 عن وهب بن وهب القرشی عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 221 ح 12.
12) بحار الأنوار: ج 26 ص 13.
13) الکافی: ج 2 ص 583 ح 18 عن عمرو بن أبی المقدام.
14) آن گونه که در ادامه ی حدیث آمده، مراد از معانى، ائمّه علیهم السلام هستند (ر. ک: بحار الأنوار: ج 26 ص 94).
15) معانی الأخبار: ج 10 ص 1 عن عمر بن علیّ عن أبیه الإمام علیّ علیه السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 264 ح 12.
16) الإقبال: ج 1 ص 382، بحار الأنوار: ج 98 ص 165 ح 5.