الأَوّل و الآخر لغةً
الأَوّل فی اللغة بمعنى مبتَدأ الشیء و الآخر منتهاه. و ذکر ابن فارس معنیین أَصلیین للهمزة و الواو و اللام:
أَحدهما الابتداء، و الآخر الانتهاء، و البناءُ الذی یدلّ على المعنى الأَوّل، هو الأَوّل، و الذی یدلّ على المعنى الثانی، هو الأَیّل(1)..
و قال فی المعنى الآخر: الهمزة و الخاء و الراء أَصل واحد و إِلیه یرجع جمیع فروعه و هو خلاف التقدّم(2)..
الأَوّل و الآخر فی القرآن و الحدیث
جاء الأَوّل و الآخر فی القرآن و الحدیث، بمعنیین هما:
واژهشناسى «اوّل» و «آخِر»
صفت «اوّل»، در لغت به معناى ابتدا و آغاز یک شىء، و صفت «آخِر»، به معناى انتها و پایان آن است.
ابن فارس براى همزه، واو و لام (أول) دو معناى اصلى ذکر کرده است: یکى ابتدا و دیگرى انتها. ساختارى که معناى نخست را نشان مىدهد، «أوّل» و ساختارى که معناى دوم را مىرساند، «أیّل» است. ابن فارس درباره ی معناى «آخر» نیز مىگوید: «أخر»، یک معنا دارد که تمام برگرفتهها به آن برمىگردند و آن، خلاف تقدّم است.
اوّل و آخر، در قرآن و حدیث
دو واژه «اوّل» و «آخر» در قرآن و حدیث، در دو معنا به کار رفتهاند:
1. الأَوّل و الآخر المطلقان
و هذا المعنى للّه تعالى وحدَه لا یشارکه فیه غیره، و ما من أَوّل مطلق و آخر مطلق إِلاّ هو. و ورد هذان اللفظان بهذا المعنى مرّة واحدة فی القرآن الکریم، و ذلک فی الآیة الثالثة من سورة الحدید. قال سبحانه:
«هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّاهِرُ وَ اَلْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
و قال العلاّمة الطباطبائیّ قدس سره:
«المراد من أَوّلیّته و آخریّته سبحانه إحاطته بجمیع الأَشیاء… فکلّ ما فُرض أَوّلاً فهو قبله، فهو الأَوّل دون الشیء المفروض أَوّلاً، و کلّ ما فرض آخرا فهو بعده لإحاطة قدرته به من فوقه… فأَوّلیّته و آخریّته تعالى فرعان من فروع اسمه «المحیط»، و المحیط من فروع قدرته المطلقة… و یمکن تفریع الأسماء الأَربعة على إحاطة وجوده بکلّ شیء… فإنّ وجوده تعالى قبل وجود کلّ شیء و بعده…»(3).
و من الجدیر ذکره أَنّ أَوّلیّة اللّه و آخریّته فی الروایات التی ستلاحظونها بمعنى أَوّلیّته و آخریّته فی الوجود، من هنا تعود أَوّلیّته و آخریّته إِلى تفرّده فی الأَزلیّة وَ الأَبدیّة.
2. الأَوّل و الآخر النسبیّان
إِنّ إِطلاق الأَوّل و الآخر على غیر اللّه سبحانه فی القرآن و الحدیث نسبیّ، مثل: «أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِینَ»(4) و «أَوَّلُ اَلْعابِدِینَ»(5) و
غیرهما.
1. اوّل و آخر مطلق
این معنا به خداوند متعال اختصاص دارد و هیچ کس جز او، اوّل و آخرِ مطلق نیست. در قرآن کریم، این دو واژه تنها یک بار به این معنا آمدهاند. در آیه ی سوم از سوره ی حدید آمده است: «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست».
علاّمه سید محمّد حسین طباطبایى گفته است:
«منظور از اوّل بودن و آخر بودن خداوند، احاطه او به تمام اشیاست. هر موجودى که اوّل فرض شود، خداوند، پیش از او قرار مىگیرد، و هر موجودى که آخِر فرض گردد، خداوند متعال به دلیل احاطه بر او، پس از آن است…. بنا بر این، اوّل بودن و آخر بودن خداوند، دو فرع از فروع صفت «محیط» است و محیط، خود از شاخههاى قدرت مطلق اوست… و ممکن است که چهار نام (اوّل، آخر، ظاهر و باطن) را از فروع احاطه ی وجودى او بگیریم…؛ چون وجود او قبل از وجود هر چیز و بعد از وجود هر چیز است…».
گفتنى است در احادیثى که ملاحظه خواهیم کرد، اوّل و آخر بودن خداوند، به معناى اوّل و آخر بودن در وجود، تفسیر شده است. بنا بر این، اوّل و آخر بودن خداوند، به یگانگى او در ازلى و ابدى بودن باز مىگردد.
2. اوّل و آخر نسبى
کاربرد واژه ی «أوّل» و «آخِر» در قرآن و حدیث، براى غیر خداوند متعال، نسبى است، مانند: «أوّل المسلمین (نخستین مسلمان)» و «أوّل العابدین (نخستین پرستشگر)» و غیر این دو.
من هنا نرى أَنّ ما ورد فی زیارة أَهل البیت علیهم السلام تبیانا لخصائصهم عند مخاطبتهم: «أَنتم الأَوّل و الآخر»(6) هو بمعنى الأَوّلیّة و الآخریّة النسبیّتین و لا غلوّ فی حقّهم(7).
3 / 1
مَعنى أَوَّلِیَّةِ اللّهِ و آخِرِیَّتِهِ
الکتاب
«هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّاهِرُ وَ اَلْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».(8).
الحدیث
4137. رسول اللّه صلى الله علیه و آله – فِی الدُّعاءِ -: اللّهُمَّ أَنتَ الأَوَّلُ فَلَیسَ قَبلَکَ شَیءٌ، و أَنتَ الآخِرُ فَلَیسَ بَعدَکَ شَیءٌ.(9).
4138. عنه صلى الله علیه و آله: یوشِکُ قُلوبُ النّاسِ أَن تَمتَلِئَ شَرّا حَتّى یُجرِی النّاسُ فَضلاً بَینَ النّاسِ ما یَجِدُ قَلبا یَدخُلُهُ، و لا یَزالُ النّاسُ یَسأَلونَ عَن کُلِّ شَیءٍ حَتّى یَقولوا: کانَ اللّهُ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ، فَما کانَ قَبلَ اللّهِ؟ فَإِذا قالوا لَکُم فَقولوا: کانَ اللّهُ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ،
بنا بر این، آنچه در تبیین ویژگىهاى اهل بیت علیهم السلام در زیارت آنان آمده که: «شما اوّل و آخِرید»، به معناى اوّل و آخر بودن نسبى است و غلو نیست.
3 / 1
معناى اوّل و آخِر بودنِ خداوند
قرآن
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست».
حدیث
4137. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله – در دعا -: خدایا! تو اوّل هستى و پیش از تو چیزى نیست، و تو آخِر هستى و پس از تو چیزى نیست.
4138. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: نزدیک است که دلهاى مردمان، چنان از بدى آکنده شود که بدى،(10) در میان مردم به فزونى روان شود و دلى را نیابد که بتواند بر آن در آید! و مردم پیوسته درباره ی هر چیزى مىپرسند، تا این که مىگویند: «خداوند، پیش از همه چیز بوده است. پس، چه چیزى پیش از خدا بوده است؟». هر گاه به شما چنین گفتند، بگویید: خداوند، پیش از هر چیز بوده و پیش(11) از او چیزى نیست
و لَیسَ فَوقَهُ شَیءٌ، و هُوَ الآخِرُ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ؛ فَلَیسَ بَعدَهُ شَیءٌ.(12).
4139. عنه صلى الله علیه و آله: لا یَزالُ النّاسُ یَسأَلونَ عَن کُلِّ شَیءٍ حَتّى یَقولوا: هذا اللّهُ کانَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ، فَماذا کانَ قَبلَ اللّهِ؟ فَإِن قالوا لَکُم ذلِکَ، فَقولوا: هُوَ الأَوَّلُ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ؛ فَلَیسَ بَعدَهُ شَیءٌ، و هُوَ الظّاهِرُ فَوقَ کُلِّ شَیءٍ، و هُوَ الباطِنُ دونَ کُلِّ شَیءٍ، و هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ.(13).
4140. عنه صلى الله علیه و آله: الحَمدُ للّهِِ الَّذی کانَ فی أَوَّلِیَّتِهِ وَحدانِیّا.(14).
4141. عنه صلى الله علیه و آله – فِی الدُّعاءِ -: اللّهُمَّ إِنّی أَسَأَلُکَ… بِوَجهِکَ الباقی بَعدَ فَناءِ کُلِّ شَیءٍ.(15).
4142. الإمام علیّ علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ قَبلَ کُلِّ أَوَّلٍ، وَ الآخِرِ بَعدَ کُلِّ آخِرٍ، و بِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَن لا أَوَّلَ لَهُ، و بِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَن لا آخِرَ لَهُ.(16).
4143. عنه علیه السلام: الأَوَّلُ الَّذی لَم یَکُن لَهُ قَبلٌ؛ فَیَکونَ شَیءٌ قَبلَهُ، وَ الآخِرُ الَّذی لَیسَ لَهُ بَعدٌ؛ فَیَکونَ شَیءٌ بَعدَهُ.(17).
4144. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ فَلا شَیءَ قَبلَهُ، وَ الآخِرِ فَلا شَیءَ بَعدَهُ.(18).
و او آخِرِ پس از هر چیز است و پس از او چیزى نیست.
4139. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: مردمان، پیوسته درباره ی هر چیزى سؤال مىکنند تا این که مىگویند: «خداوند، پیش از هر چیزى بوده است. پس، چه چیزى پیش از او بوده است؟». اگر به شما چنین گفتند: بگویید: اوست اوّلِ پیش از هر چیز و پس از او چیزى نیست، و اوست ظاهرِ فراتر از هر چیز، و باطنِ نزدیک هر چیز، و او به هر چیزى داناست.
4140. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: ستایش، خداى راست که در اوّل بودنش، یگانه است.
4141. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله – در دعا -: خدایا! من از تو درخواست مىکنم… به ذاتت که پس از نابودى همه چیز، پایدار است.
4142. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست که اوّلِ پیش از هر اوّلى، و آخرِ پس از هر آخرى است. به اوّل بودنِ اوست که لازم آمد آغازى نداشته باشد و به آخر بودنِ اوست که واجب آمد پایانى نداشته باشد.
4143. امام على علیه السلام: اوّل، کسى است که براى او پیشى نیست تا چیزى پیش از او باشد، و آخِر، کسى است که براى وى پسى نیست تا چیزى پس از او باشد.
4144. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست که اوّل است و پیش از وى چیزى نیست، و آخر است و پس از او چیزى نیست.
4145. عنه علیه السلام: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، الأَوَّلُ لا شَیءَ قَبلَهُ، و الآخِرُ لا غایَةَ لَهُ.(19).
4146. عنه علیه السلام: لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ، و لا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ، سَبَقَ الأَوقاتَ کونُهُ، وَ العَدَمَ وُجودُه، وَ الاِبتِداءَ أَزَلُهُ… مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَةَ(20)، و حَمَتها «قَد» الأَزَلِیَّةَ.(21).
4147. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً، فَیَکونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن یَکونَ آخِرا.(22).
4148. عنه علیه السلام: تَعالَى الَّذی لَیسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ، و لا أَجَلٌ مَمدودٌ، و لا نَعتٌ مَحدودٌ… لَیسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبتَدَأٌ، و لا غایَةُ مُنتَهىً، و لا آخِرٌ یفنى.(23).
4149. عنه علیه السلام: لَم یَتَقَدَّمهُ وَقتٌ و لا زَمانٌ.(24).
4150. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ… الَّذی لَیسَت فی أَوَّلِیَّتِهِ نِهایَةٌ، و لا لاِخِرِیَّتِهِ حَدٌّ و لا غایَةٌ، الَّذی لَم یَسبِقهُ وَقتٌ، و لَم یَتَقَدَّمهُ زَمانٌ.(25).
4151. عنه علیه السلام: الَّذی لَم یَزَل و لا یَزالُ وَحدانِیّا أَزَلِیّا قَبلَ بَدءِ الدُّهورِ، و بَعدَ صُروفِ الأُمورِ،
4145. امام على علیه السلام: گواهى مىدهم که معبودى جز خداى یکتا نیست و یگانه است و انباز ندارد. اوّلى است که پیش از او چیزى نیست و آخرى است که پایان ندارد.
4146. امام على علیه السلام: زمانها، با او همراه نمىگردد و ابزارها او را یارى نمىرسانند. هستىِ او بر اوقات، و وجود او بر عدم، و دیرینگى او بر آغاز، پیشى گرفته است…. «مُنذُ (از زمانى که)» ابزارها را از دیرینگى باز داشته و «قَدْ (نزدیک است که)» آنها را از ازلى بودن، منع کرده است.
4147. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست که او را حالى از حالى پیشى نگرفته تا پیش از آن که آخر باشد، اوّل باشد.
4148. امام على علیه السلام: والاست آن که براى او وقتى معدود و مدّتى معین و وصفى محدود نیست…. براى او آغازى در ابتدا و پایانى در انتها و آخِرى فناپذیر وجود ندارد.
4149. امام على علیه السلام: هیچ وقت و زمانى بر او پیشى نگرفته است.
4150. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست…؛ آن که در اوّل بودن او، نهایتى نیست و براى آخر بودن او، حد و پایانى نیست؛ آن که هیچ وقتى بر او پیشى نگرفته و هیچ زمانى از او جلو نزده است.
4151. امام على علیه السلام: [خداوند عزوجل] کسى است که همواره و پیوسته، پیش از آغاز روزگاران
الَّذی لا یَبیدُ و لا یَنفَدُ.(26).
4152. عنه علیه السلام: لا یَزولُ أَبَدا و لَم یَزَل، أَوَّلٌ قَبلَ الأَشیاءِ بِلا أَوَّلِیَّةٍ، و آخِرٌ بَعدَ الأَشیاءِ بِلا نِهایَةٍ.(27).
4153. عنه علیه السلام: لَیسَ لِأَوَّلِیَّتِهِ ابتِداءٌ، و لا لاِزَلِیَّتِهِ انقِضاءٌ، هُوَ الأَوَّلُ و لَم یَزَل، وَ الباقی بِلا أَجَلٍ… لا یُقالُ لَهُ: «مَتى؟» و لا یُضرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِ «حَتّى»… قَبلَ کُلِّ غایَةٍ و مُدَّةٍ، و کُلِّ إِحصاءٍ وعِدَّةٍ.(28).
4154. عنه علیه السلام: قَبلَ کُلِّ شَیءٍ؛ لا یُقالُ شَیءٌ قَبلَهُ، و بَعدَ کُلِّ شَیءٍ؛ لا یُقالُ لَهُ بَعدٌ… مَوجودٌ لا بَعدَ عَدَمٍ.(29).
4155. عنه علیه السلام: الأَوَّلُ الَّذی لا غایَةَ لَهُ فَیَنتَهِیَ، و لا آخِرَ لَهُ فَیَنقَضِیَ.(30).
4156. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الکائِنِ قَبلَ أَن یَکونَ کُرسِیٌّ أَو عَرشٌ، أَو سَماءٌ أَو أَرضٌ، أَو جانٌّ أَو إِنسٌ.(31).
4157. عنه علیه السلام: لا أَمَدَ لِکَونِهِ، و لا غایَةَ لِبَقائِهِ.(32).
و پس از دگرگونىهاى امور، یگانه ی ازلى است؛ آن که نابود نمىشود و نیستى نمىپذیرد.
4152. امام على علیه السلام: [خداوند عزوجل] هیچ گاه زوال نمىپذیرد و همواره هست. پیش از اشیا، اوّل است، بدون هیچ آغازى و پس از اشیا، آخر است، بدون هیچ پایانى!
4153. امام على علیه السلام: براى اوّل بودن او، آغازى و براى ازلى بودن او، پایانى نیست. او اوّل است و همیشه بوده است، و پایدارِ بدون مدّت است…. درباره ی او گفته نمىشود: «متى (کِى؟)» و براى او با «حتّى (تا)» سررسیدْ معیّن نمىکنند… و او پیش از هر غایت و مدّتى، و [پیش از] هر اِحصا و شمارشى است.
4154. امام على علیه السلام: پیش از هر چیزى است و گفته نمىشود که چیزى پیش از او بوده است، و پس از هر چیزى است و گفته نمىشود براى او «بَعد» هست…. موجود است، نه از پسِ نیستى.
4155. امام على علیه السلام: اوّلى است که براى او غایتى نیست که پایان بیابد، و براى او آخِرى نیست که فرجام بپذیرد.
4156. امام على علیه السلام: ستایش، خداى راست که موجود بوده است، پیش از آن که کرسى و عرش، یا آسمان و زمین، یا جن و انسانى بوده باشد.
4157. امام على علیه السلام: هستىِ او را پایان، و پایندگىِ او را فرجامى نیست.
4158. عنه علیه السلام – فی دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ کُمَیلٍ -: اللّهُمَّ إِنّی أَسأَلُکَ… بِنورِ وَجهِکَ الَّذی أَضاءَ لَهُ کُلُّ شَیءٍ، یا نورُ یا قُدّوسُ، یا أَوَّلَ الأَوَّلینَ، و یا آخِرَ الآخِرینَ.(33).
4159. الإمام الحسن علیه السلام – لَمّا قیلَ لَهُ: یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، صِف لی رَبَّکَ حَتّى کَأَنّی أَنظُرُ إِلَیهِ، فَأَطرَقَ مَلِیّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأَسَهُ و قالَ -: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم یَکُن لَهُ أَوَّلٌ مَعلومٌ، و لا آخِرٌ مُتناهٍ، و لا قَبلٌ مدرکٌ، و لا بَعدٌ مَحدودٌ، و لا أَمَدٌ بِحَتّى.(34).
4160. الإمام زین العابدین علیه السلام – مِن دُعائِهِ یَومَ عَرَفَةَ -: و أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ، الأَوَّلُ قَبلَ کُلِّ أَحَدٍ، وَ الآخِرُ بَعدَ کُلِّ عَدَدٍ.(35).
4161. عنه علیه السلام – مِن دُعائِهِ فِی التَّحمیدِ للّهِِ عزوجل -: الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أَوَّلٍ کانَ قَبلَهُ، وَ الآخِرِ بِلا آخِرٍ یَکونُ بَعدَهُ، الَّذی قَصُرَت عَن رُؤیَتِهِ أَبصارُ النّاظِرینَ، و عَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفینَ.(36).
4162. الإمام الباقر علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَنِاللّهِ مَتى کانَ؟ -: مَتى لَم یَکُن حَتّى أُخبِرَکَ مَتى کانَ؟ سُبحانَ مَن لَم یَزَل و لا یَزالُ، فَردا صَمَدا لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً و لا وَلَدا.(37).
4163. الکافی عن زرارة: قُلتُ لِأَبی جَعفَرٍ علیه السلام: أَکانَ اللّهُ و لا شَیءَ؟
قالَ: نَعَم، کانَ و لا شَیءَ.
4158. امام على علیه السلام – در نیایش ایشان که به «دعاى کُمَیل» معروف است -: خدایا! من از تو درخواست مىکنم… به نور ذاتت که هر چیزى براى آن روشن گشته است. اى نور، اى پاک، اى نخستینِ نخستینها و اى پایانِ پایانها!
4159. امام حسن علیه السلام – آن گاه که به ایشان گفته شد: «اى پسر پیامبر خدا! خدایت را براى من آن سان توصیف کن که گویى من در او مىنگرم» و ایشان زمانى دراز سر به زیر افکند و آن گاه سر خود را بالا آورد -: ستایش، خداى راست که براى او آغازى دانسته، و فرجامى پایانپذیر، نیست و نه قبلى دستیافتنى دارد و نه بَعدى محدود و نه پایانى با «(حتّى) تا».
4160. امام زین العابدین علیه السلام – در دعاى خود در روز عرفه -: و تو خدا هستى که جز تو خدایى نیست؛ اوّلِ پیش از هر کس و آخرِ پس از هر شماره.
4161. امام زین العابدین علیه السلام – در دعاى ایشان در ستایشگرى خدا عزوجل -: ستایش، از آنِ خداست که اوّل است، بى آن که اوّلى پیش از او بوده باشد، و آخِر است، بى آن که آخرى پس از او باشد؛ آن که دیدههاى نگرندگان از دیدن او کوتاه آمدند و اوهام وصف کنندگان از وصف او ناتوان گشتند.
4162. امام باقر علیه السلام – آن گاه که از ایشان پرسیدند: خدا از کِى بوده است؟ -: کِى نبوده است تا به تو بگویم که از کِى بوده است. منزّه است آن که همیشه بوده و همواره هست، یگانه ی بىنیاز است و همسر و فرزندى بر نگرفته است.
4163. الکافى به نقل از زراره -: به امام باقر علیه السلام گفتم: آیا خداوند بود و چیزى نبود؟
فرمود: «بله، او بود و چیزى نبود».
قُلتُ: فَأَینَ کانَ یَکونُ؟
قالَ: و کانَ مُتَّکِئا فَاستَوى جالِسا، و قالَ: أَحَلتَ یا زُرارَةُ، و سَأَلتَ عَنِ المَکانِ إِذ لا مَکانَ.(38).
4164. الإمام الصادق علیه السلام: إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ اسمُهُ… لَم یَزَل و لا یَزالُ، و هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ، وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ، فَلا أَوَّلَ لِأَوَّلِیَّتِهِ.(39).
4165. عنه علیه السلام – فی سُجودِهِ -: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ حَقّا حَقّا، الأَوَّلُ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ، وَ الآخِرُ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ.(40).
4166. عنه علیه السلام: هُوَ الأَوَّلُ بِلا کَیفٍ، و هُوَ الآخِرُ بِلا نِهایَةٍ، لَیسَ لَهُ مِثلٌ، خَلَقَ الخَلقَ وَ الأَشیاءَ لا مِن شَیءٍ و لا کَیفٍ، بِلا عِلاجٍ و لا مُعاناةٍ و لا فِکرٍ و لا کَیفٍ، کَما أَنَّهُ لا کَیفَ لَهُ، و إِنَّما الکَیفَ بِکَیفِیَّةِ المَخلوقِ؛ لِأَنَّهُ الأَوَّلُ لا بَدءَ لَهُ و لا شِبهَ و لا مِثلَ و لا ضِدَّ و لا نِدَّ(41)، لا یُدرَکُ بِبَصَرٍ، و لا یُحَسُّ بِلَمسٍ، و لا یُعرَفُ إِلاّ بِخَلقِهِ، تَبارَکَ و تَعالى.(42).
4167. عنه علیه السلام – لَمّا سُئِلَ عَنِ الأَوَّلِ وَ الآخِرِ -: الأَوّلُ لا عَن أَوَّلٍ قَبلَهُ، و لا عَن بَدءٍ سَبَقَهُ، وَ الآخِرُ لاعَن نِهایَةٍ کما یُعقَلُ مِن صِفَةِ المَخلوقینَ، و لکِن قَدیمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ، لَم یَزَل و لا یَزولُ بِلا بَدءٍ و لا نِهایةٍ، لا یَقَعُ عَلَیهِ الحُدوثُ و لا یَحولُ مِن حالٍ إِلى حالٍ، خالِقُ کُلِّ شَیءٍ.(43).
گفتم: پس کجا بود؟
ایشان که تکیه داده بود، صاف نشست و فرمود: «اى زراره! سخن محال آوردى و در هنگامى که مکان نبود، از مکان پرسیدى».
4164. امام صادق علیه السلام: خداوند – که والانام است -… همیشه بوده و همواره خواهد بود و اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و براى اوّل بودن او، آغازى نیست.
4165. امام صادق علیه السلام – در سجدهاش -: در حقیقت و به واقع، خدایى جز تو نیست؛ اوّلِ پیش از هر چیز و آخرِ پس از هر چیز!
4166. امام صادق علیه السلام: اوست اوّل بدون چگونگى، و اوست آخر بدون پایان. براى او مانندى نیست. آفریدهها و اشیا را نه از چیزى و نه از چگونگىاى، بدون چارهجویى و بدون خستگى و درماندگى و بدون اندیشه و بدون چگونگى آفرید، همان سان که براى او چگونگى نیست – و چگونگى، به چگونگىِ آفریده بر مىگردد -؛ زیرا اوست اوّل و براى او نه آغازى هست و نه مانندى و نه مثلى و نه هماوردى و نه همتایى. با هیچ اندیشهاى ادراک نمىگردد و با لمس کردن، احساس نمىشود. و جز از طریق آفریدههایش شناخته نشود. او والا و بلندمرتبه است.
4167. امام صادق علیه السلام – آن گاه که از ایشان درباره ی اوّل و آخر پرسیدند -: اوّل است، نه آن که اوّلى پیش از او باشد و نه آن که آغازى بر او پیشى گرفته باشد. و آخر است، نه آن که او را – چنان که از ویژگى آفریدگان دریافت مىشود – پایانى باشد؛ ولى دیرینه و اوّل و آخر است. همواره چنین بوده و همیشه بدون آغاز و بدون انجام خواهد بود. حدوث، بر او واقع نمىشود و از حالى به حالى دگرگون نمىگردد. او آفریدگار همه چیز است.
4168. الکافی عن ابن أبی یعفور: سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ علیه السلامعَن قَولِ اللّهِ عزوجل: «هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ»(8) و قُلتُ: أَمَّا الأَوَّلُ فَقَد عَرَفناهُ، و أَمَّا الآخِرُ فَبَیِّن لَنا تَفسیرَهُ.
فَقالَ: إِنَّهُ لَیسَ شَیءٌ إِلاّ یَبیدُ أَو یَتَغَیَّرُ، أَو یَدخُلُهُ التَّغَیَّرُ وَ الزَّوالُ، أَو یَنتَقِلُ مِن لَونٍ إِلى لَونٍ، و مِن هَیئَةٍ إِلى هَیئَةٍ، و مِن صِفَةٍ إِلى صِفَةٍ، و مِن زِیادَةٍ إِلى نُقصانٍ، و مِن نُقصانٍ إِلى زِیادَةٍ، إِلاّ رَبَّ العالَمینَ؛ فَإِنَّهُ لَم یَزَل و لا یَزالُ بِحالَةٍ واحِدَةٍ، هُوَ الأَوَّلُ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ، و هُوَ الآخِرُ عَلى ما لَم یَزَل، و لا تَختَلِفُ عَلَیهِ الصِّفاتُ وَ الأَسماءُ کَما تَختَلِفُ عَلى غَیرِهِ.(44).
4169. الإمام الصادق علیه السلام: جاءَ حِبرٌ مِنَ الأَحبارِ إِلى أَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَ: یا أَمیرَ المُؤمِنینَ، مَتى کانَ رَبُّکَ؟
فَقالَ لَهُ: ثَکَلَتکَ أُمُّکَ! و مَتى لَم یَکُن حَتّى یُقالَ: مَتى کانَ؟ کانَ رَبّی قَبلَ القَبلِ بِلا قَبلٍ، و بَعدَ البَعدِ بِلا بَعدٍ، و لا غایَةَ و لا مُنتَهى لِغایَتِهِ، انقَطَعَتِ الغایاتُ عِندَهُ فَهُوَ مُنتَهى کُلِّ غایَةٍ.(45).
4170. التوحید عن أَبی بصیر: أَخرَجَ أَبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام حُقّا(46)، فَأَخرَجَ مِنهُ وَرَقَةً، فَإِذا فیها: سُبحانَ الواحِدِ الَّذی لا إِلهَ غَیرُهُ، القَدیمِ المُبدِىَ الَّذی لا بَدِیءَ لَهُ، الدَّائِمِ الَّذی لا نَفادَ لَهُ.(47).
4168. الکافى – به نقل از ابن ابى یعفور -: از امام صادق علیه السلام درباره ی سخن خداى عزوجل «اوست اوّل و آخر» پرسیدم و گفتم: [معناى] «اوّل» را دانستیم. تفسیر «آخر» را براى ما باز گو.
فرمود: «همانا چیزى نیست، جز آن که از بین مىرود، یا دگرگون مىشود، یا دگرگونى و زوال در آن راه مىیابد و یا از رنگى به رنگى و از شکلى به شکلى و از وصفى به وصفى و از افزونى به کاستى و از کاستى به افزونى در مىآید، جز خداوندگار جهانیان؛ چرا که او همواره به یک حالت بوده و همیشه به همان حالت خواهد بود. اوست اوّلِ پیش از هر چیز و اوست آخِر بر آنچه (بر آن وصفى که) از ازل بوده است و صفات و نامها در او، آن گونه که بر غیر او دگرگون مىشوند، دگرگونى نمىپذیرند.
4169. امام صادق علیه السلام: یکى از عالمان اهل کتاب، نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و گفت: خداوندگارت کِى بوده است؟
به او فرمود: «مادرت به سوگت بنشیند! کِى نبوده تا بتوان گفت: «کِى بوده است؟» خداوندگارم پیش از پیش و بدون پیش و پس از پس و بدون پس است. پایان و فرجامى براى پایان او نیست. پایانها در آستان او به سر آمدند…. پس، او فرجام هر پایانى است».
4170. التوحید – به نقل از ابو بصیر -: امام صادق علیه السلام ظرفى چوبین بیرون آورد و از آن، برگى در آورد که در آن [این عبارات] بود: «منزّه است یگانهاى که خدایى جز او نیست و دیرینه ی آغازگرى که آغازى ندارد و جاودانى که تمامى ندارد».
4171. الإمام الصادق علیه السلام: إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ و تَعالى… کانَ إِذ لَم یَکُن أَرضٌ و لا سَماءٌ، و لا لَیلٌ و لا نَهارٌ، و لا شَمسٌ و لا قَمَرٌ و لا نُجومٌ، و لا سَحابٌ و لا مَطَرٌ و لا رِیاحٌ.(48).
4172. الإمام الرضا علیه السلام – عن الفقه المنسوب إلیه -: اللّهُمَّ أَنتَ أَنتَ کَما أَنتَ حَیثُ أَنتَ، لا یَعلَمُ أَحَدٌ کَیفَ أَنتَ إِلاّ أَنتَ، لا تَحولُ عَمّا کُنتَ فِی الأَزَل حَیثُ کُنتَ، و لا تَزولُ و لا تَوَلّى، أَوَّلِیَّتُکَ مِثلُ آخِرِیَّتِکَ، و آخِرِیَّتُکَ مِثلُ أَوَّلِیَّتِکَ إِذا أُفنِیَ الخَلائِقُ و أُظهِرَ الحَقائِقُ، لا یَعرِفُ بِمَکانِکَ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبِیٌّ مُکَرَّمٌ، و لا أَحَدٌ یَعرِفُ أَینیَّتَکَ و لا کَیفِیَّتَکَ و لا کَینونِیَّتَکَ، فَأَنتَ الأَحَدُ الأَبَدُ، و مُلکُکَ سَرمَدٌ، و سُلطانُکَ لا یَنقَضی، لا لَکَ زَوالٌ، و لا لِمُلکِکَ نَفادٌ، و لا لِسُلطانِکَ تَغَیُّرٌ، مُلکُکُ دائِمٌ، و سُلطانُکَ قَدیمٌ، مِنکَ و بِکَ لا بِأَحَدٍ و لا مِن أَحَدٍ؛ لِأَنَّکَ لَم تَزَل کُنتَ، الأَزَلُ بِکَ لا أَنتَ بِهِ، أَنتَ الدَّوامُ لَم تَزَل، سُبحانَکَ و تَعالَیتَ عَمّا یَقولونَ عُلُوّا کَبیرا.(49).
4173. الإمام الجواد علیه السلام – مِن دُعائِهِ فی قُنوتِهِ -: اللّهُمَّ أَنتَ الأَوَّلُ بِلا أَوَّلِیَّةٍ مَعدودَةٍ، و الآخِرُ بِلا آخِرِیَّةٍ مَحدودَةٍ.(50).
4174. التوحید عن علیّ بن مهزیار: کَتَبَ أَبو جَعفَرٍ علیه السلامإِلى رجُلٍ بِخَطِّهِ و قَرَأتُهُ فی دُعاءٍ کَتَبَ بِهِ أَن یَقولَ: یا ذَا الَّذی کانَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ، ثُمَّ خَلَقَ کُلَّ شَیءٍ، ثُمَّ یَبقى و یَفنى کُلُّ شَیءٍ.(51).
4171. امام صادق علیه السلام: خداىِ والا و بلندمرتبه… بود، آن گاه که نه زمین بود و نه آسمان، و نه شب و نه روز، و نه خورشید و نه ماه و نه ستارگان، و نه ابر و نه باران و نه باد.
4172. امام رضا علیه السلام – به نقل از کتاب الفقه منسوب به ایشان -: خدایا! تو تویى، آن گونه که هستى، آن جا که هستى. جز تو، کسى چگونگىِ تو را نمىداند. از آنچه در ازل بودى، دگرگون نمىشوى، و از میان نمىروى و پشت نمىکنى. اوّل بودن تو، چون آخر بودن توست و آخر بودن تو، چون اوّل بودن توست، آن گاه که آفریدهها فانى و حقایق، آشکار مىشوند. جایگاه تو را فرشتهاى مقرّب و پیامبرى مکرّم نمىشناسد و کسى، کجایى و چگونگى و هستى تو را نمىداند. پس، تویى یگانه ی جاودانه و فرمانروایىِ تو، همیشگى است و سلطنت تو، به سر نمىآید. تو زوالناپذیرى و فرمانروایىِ تو، پایانناپذیر، و سلطنت تو، دگرگونى نمىیابد. فرمانروایىِ تو، پیوسته است و سلطنت تو، دیرینه. از تو و به تو [پناه مىجوییم]، نه به دیگرى و نه از دیگرى؛ زیرا تو هماره هستى. ازل [، پابرجا] به توست، نه تو [پابرجا] به آن. تو جاودانهاى. منزّهى و از آنچه مىگویند، بسى والاترى.
4173. امام جواد علیه السلام – در دعایش در قنوت -: خدایا! تو اوّلى، بدون اوّل بودنِ بر شمردنى، و آخرى، بدون آخر بودنِ حد بَردار.
4174. التوحید – به نقل از على بن مهزیار -: امام باقر علیه السلام با دستخط خود، به مردى نامه نوشت و در آن خواندم که براى او دعایى نوشته بود که بگوید: «اى آن که پیش از هر چیز بود، پس همه چیز را آفرید، سپس پایدار مىماند و همه چیز از میان مىرود!».
3 / 2
الدَّلیلُ عَلى أَوَّلِیَّةِ اللّهِ و آخِرِیَّتِهِ
4175. الإمام علیّ علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ… الدَّالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ، و بِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أَزَلِهِ.(52).
4176. الإمام الرضا علیه السلام: خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَینَهُ و بَینَهُم… وَ ابتِداؤُهُ إِیّاهُم دَلیلُهُم عَلى أَن لاَ ابتِداءَ لَهُ، لِعَجزِ کُلِّ مُبتَدَاً عَن ابتِداءِ غَیرِهِ.(53).
راجع: ج 6 ص 492 (الفصل الرابع و الخمسون: القَدیمُ، الأَزَلیّ).
3 / 2
نشانه ی اوّل بودن و آخر بودن خدا
4175. امام على علیه السلام: ستایش، از آنِ خداست… که با آفریدههایش بر هستى خود، و با نوپدید بودن آفریدههایش، بر ازلى بودن خود، رهنمون مىشود.
4176. امام رضا علیه السلام: آفرینش آفریدهها به وسیله ی خدا، پردهاى میان او و آنان است، و آغازشدن آنان به وسیله ی او، نشانهاى است براى آنها بر آغاز نداشتن او، به سبب ناتوانى هر آغاز شدهاى از آغازگرِ غیر خود بودن.
ر. ک: ج 6 ص493 (فصل پنجاه و چهارم: قدیم، ازلى).
1) الهمزة والواو و اللام أصلان: ابتداء الأمر، و انتهاؤه أمّا الأوّل فالأوّل و هو مبتدأ الشیء… و الأصل الثانی: قال الخلیل: الأیّل… (معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 81).
2) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 48.
3) المیزان فی تفسیر القرآن: ج 19 ص 145 مع توضیح یسیر.
4) الأنعام: 163.
5) الزخرف: 81.
6) الاحتجاج: ج 2 ص 317.
7) راجع: أهل البیت علیهم السلام فی الکتاب و السنّة: القسم الثالث / الفصل الأوّل / بهم فتح الدین و بهم یختم.
8) الحدید: 3.
9) صحیح مسلم: ج 4 ص 2084 ح 2713، سنن أبی داوود: ج 4 ص 312 ح 5051، سنن الترمذی: ج 5 ص 472 ح 3400، سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1275 ح 3873، مسند ابن حنبل: ج 3 ص 325 ح 8969، المستدرک على الصحیحین: ج 1 ص 731 ح 2002 کلّها عن أبی هریرة، التاریخ الکبیر: ج 26 ص 479 ح 3043 عن اُمّ سلمة و کلاهما نحوه، کنز العمّال: ج 2 ص 194 ح 3715.
10) در کنز العمّال، در اصل عربى حدیث، به جاى «الناس»، «الشرّ» آمده که درست به نظر مىرسد و در این جا بر پایه ی نقل کنز العمّال، ترجمه شد.
11) در کنز العمّال، در اصل عربى حدیث، به جاى «فوقَه»، «قَبلَه» آمده که درست به نظر مىرسد و در این جا مطابق نقل کنز العمّال، ترجمه شد.
12) الفردوس: ج 5 ص 525 ح 8973 عن أبی سعید الخدری، کنز العمّال: ج 1 ص 237 ح 1188.
13) العظمة: ج 55 ص 117، کنز العمّال: ج 1 ص 248 ح 1252 کلاهما عن ابن عمر و أبی سعید الخدری.
14) التوحید: ص 44 ح 4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 287 ح 19.
15) مهج الدعوات: ص 215 عن وهب بن إسماعیل عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، مصباح المتهجّد: ص 844 ح 910، البلد الأمین: ص 188، الإقبال: ج 3 ص 332 کلّها عن کمیل بن زیاد عن الإمام علیّ علیه السلام.
16) نهج البلاغة: الخطبة 101.
17) نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام.
18) نهج البلاغة: الخطبة 96، التوحید: ص 76 ح 32، روضة الواعظین: ص 44 کلاهما عن محمّد بن أبی عمیر عن الإمام الکاظم علیه السلام نحوه.
19) نهج البلاغة: الخطبة 85.
20) فی نسخة الشهیدی: «القدمیّة».
21) نهج البلاغة: الخطبة 186، التوحید: ص 37 ح 2، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 151 ح 51 کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی و محمّد بن یحیى عن الإمام الرضا علیه السلام، الاحتجاج: ج 2 ص 362 ح 283 عن الإمام الرضا علیه السلام و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 57 ص 30 ح 6.
22) نهج البلاغة: الخطبة 65، بحار الأنوار: ج 4 ص 309 ح 37.
23) الکافی: ج 1 ص 135 ح 1 عن محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن یحیى جمیعا رفعاه إلى الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 42 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 269 ح 15.
24) نهج البلاغة: الخطبة 182 عن نوف البکالی و راجع: بحار الأنوار: ج 57 ص 167 ح 107.
25) الکافی: ج 1 ص 141 ح 7، التوحید: ص31 ح1 کلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج 4 ص 265 ح 14.
26) الکافی: ج 1 ص 136 ح 1 عن محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن یحیى جمیعا رفعاه إلى الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 43 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام و فیه «صرف» بدل «صروف» و «لا یفقد» بدل «لا ینفد»، بحار الأنوار: ج 4 ص 271 ح 15.
27) نهج البلاغة: الکتاب 31، بحار الأنوار: ج 4 ص 317 ح 41؛ کنز العمّال: ج 16 ص 171 ح 44215 نقلاً عن وکیع و العسکری فی المواعظ.
28) نهج البلاغة: الخطبة 163، بحار الأنوار: ج 57 ص 27 ح 3.
29) الکافی: ج 1 ص 138 ح 4 عن الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 308 ح 2 عن عبد اللّه بن یونس عن الإمام الصادق عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 304 ح 34.
30) نهج البلاغة: الخطبة 94.
31) نهج البلاغة: الخطبة 182 عن نوف البکالی، بحار الأنوار: ج 4 ص 314 ح 40.
32) الکافی: ج 1 ص 139 ح 5 عن إسماعیل بن قتیبة عن الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 56 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام، بحار الأنوار: ج 57 ص 166 ح 105.
33) مصباح المتهجّد: ص 844 ح 910، الإقبال: ج 3 ص 332 عن کمیل بن زیاد و راجع: الکافی: ج 2 ص 589 ح 29.
34) التوحید: ص 45 ح 5، بحار الأنوار: ج 4 ص 289 ح 20.
35) الصحیفة السجّادیّة: ص 186 الدعاء 47.
36) الصحیفة السجّادیّة: ص 19 الدعاء 1.
37) الکافی: ج 1 ص 88 ح 1 عن أبی حمزة و ج 8 ص 122 ح 93 عن أبی الربیع، التوحید: ص 173 ح 1 عن أبی حمزة الثمالی، تفسیر القمّی: ج 1 ص 235، الاحتجاج: ج 2 ص 179 ح 205 کلاهما عن أبی الربیع، بحار الأنوار: ج 3 ص 284 ح 3.
38) الکافی: ج 1 ص 90 ح 7، بحار الأنوار: ج 57 ص 160 ح 95.
39) الکافی: ج 1 ص 137 ح 2 عن إبراهیم.
40) تهذیب الأحکام: ج 3 ص 94 ح 254 عن بکر بن محمّد، التوحید: ص 33 ح 1 عن الحارث الأعور عن الإمام علیّ علیه السلام و راجع: معانی الأخبار: ص 38 ح 1، بحار الأنوار: ج 4 ص 266 ح 14.
41) النِّدّ: هو مِثل الشیء الذی یضادّه فی اُموره و یُنادّه؛ أی یخالفه (النهایة: ج 5 ص 35).
42) بحار الأنوار: ج 3 ص 193 عن المفضّل بن عمر.
43) الکافی: ج 1 ص 116 ح 6، معانی الأخبار: ص 12 ح 1، التوحید: ص 313 ح 1 کلّها عن میمون البان، بحار الأنوار: ج 3 ص 284 ح 2.
44) الکافی: ج 1 ص 115 ح 5، التوحید: ص 314 ح 2 نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 182 ح 9.
45) الکافی: ج 1 ص 89 ح 5، التوحید: ص 174 ح 3، الأمالی للصدوق: ص 769 ح 1041 کلّها عن أبی الحسن الموصلی، الاحتجاج: ج 1 ص 496 ح 126، بحار الأنوار: ج 3 ص 283 ح 1 و راجع: الکافی: ج 1 ص 89 ح 4 و ص 90 ح 6 و ح 8.
46) وعاء من خشب (القاموس المحیط: ج 3 ص 221).
47) التوحید: ص 46 ح 8، بحار الأنوار: ج 3 ص 285 ح 4 و راجع: مصباح المتهجّد: ص 834 ح 895.
48) التوحید: ص 128 ح 8 عن المفضّل بن عمر الجعفی، بحار الأنوار: ج 3 ص 306 ح 44.
49) بحار الأنوار: ج 95 ص 357 ح 13، نقلاً عن الفقه المنسوب إلى الرضا علیه السلام و ما وجدناه فى النسخة المطبوعة منه.
50) مهج الدعوات: ص 80، بحار الأنوار: ج 85 ص 225 ح 1.
51) التوحید: ص 47 ح 11، المقنعة: ص 320 عن علیّ بن مهزیار عن الإمام الجواد علیه السلام، بحار الأنوار: ج 3 ص 285 ح 5.
52) الکافی: ج 1 ص 139 ح 5 عن إسماعیل بن قتیبة عن الإمام الصادق علیه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 152 و فیه «بمحدث» بدل «بحدوث»، التوحید: ص 56 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 284 ح 17.
53) التوحید: ص 36 ح 2، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 151 ح 51 کلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی و محمّد بن یحیى بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام، الأمالی للمفید: ص 254 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری، الأمالی للطوسی: ص 22 ح 28 عن محمّد بن یزید الطبری، تحف العقول: ص 62 عن الإمام علی علیه السلام، الاحتجاج: ج 2 ص 361 ح 283 و الأربعة الأخیرة نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 228 ح 3.