5494. رسول اللّه صلى الله علیه و آله- فی بَعضِ خُطَبِهِ-: الحَمدُ لِلّهِ الَّذی کانَ فی أَوَّلِیَّتِهِ وَحدانِیّا، وفی أَزَلِیَّتِهِ مُتَعَظِّما بِالإِلهِیَّةِ، مُتَکَبِّرا بِکِبرِیائِهِ وجَبَروتِهِ، اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ، و أَنشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَیرِ مِثالٍ کانَ سَبَقَ بِشَیءٍ مِمّا خَلَقَ، رَبُّنَا القَدیمُ بِلُطفِ رُبوبِیَّتِهِ، وبِعلِمِ خُبرِهِ فَتَقَ، وبِإحکامِ قُدرَتِهِ خَلَقَ جَمیعَ ما خَلَقَ، وبِنورِ الإِصباحِ فَلَقَ؛ فَلا مُبَدِّلَ لِخَلقِهِ، ولا مُغَیِّرَ لِصُنعِهِ، ولا مُعَقِّبَ لِحُکمِهِ، ولا رادَّ لِأَمرِهِ، ولا مُستراحَ عَن دَعوَتِهِ، ولا زَوالَ لِمُلکِهِ، ولاَ انقِطاعَ لِمُدَّتِهِ، وهُوَ الکَینونُ أَوَّلاً وَالدَّیمومُ أَبَدا، المُحتَجِبُ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ فِی الأُفُقِ الطَّامِحِ، وَالعِزَّ الشّامِخِ، وَالمُلکِ الباذِخِ، فَوقَ کُلِّ شَیءٍ عَلا، ومِن کُلِّ شَیءٍ دَنا، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَیرِ أَن یَکونَ یُرى وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى.
فَأَحَبَّ الاِختِصاصَ بِالتَّوحیدِ إِذِ احتَجَبَ بِنورِهِ، وسَما فی عُلُوّهِ، وَاستَتَرَ عَن خَلقِهِ، وبَعَثَ إِلَیهِمُ الرُّسُلَ لِتَکونَ لَهُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى خَلقِهِ، ویَکونَ رُسُلُهُ إِلَیهم شُهداءَ عَلَیهِم، وَابتَعَثَ فیهِمُ النَّبِیّینَ مُبشِّرینَ ومُنذِرینَ «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ
5494. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله- در یکى از خطبههایش-: ستایش، براى خدایى است که در نخستینْ بودنش یکتاست و در بىآغاز بودن و جاودانگىاش به خدایى، سترگ است و با بزرگى و چیرگىاش بزرگ است. آغازگرى کرد آنچه را که نوآورى کرد، و آنچه را آفرید، بدون نمونهاى پیشى گرفته بر آفریدهاى، نو پدید آورد. پروردگار بىپایان و همیشگىِ ما، به لطف پروردگارىاش و به دانش آگاهانه و کاملش، [موجودات را از عدم] شکافت و با استوارىِ توانایىاش، همه ی آفریدگان را آفرید و با روشنایىِ صبح، [تاریکىِ شب را] درید. پس براى آفرینش او، جاىگزین کنندهاى نیست و براى سازندگى او، دگرگون کنندهاى وجود ندارد و حکم او را بازپس بَرندهاى نیست و فرمان او را بازگردانندهاى نیست و از دعوت او، رها شدهاى نیست و فرمانروایىِ او تمامى ندارد و ادامه ی وجودش، باز نمىایستد، و اوست هستىِ نخستین و پایدارِ همیشگى و بىپایان.
فراتر از آفریدگانش، با روشنایىاش در اُفق بلند و عزّت والا و فرمانروایى ارجمند، پوشیده است؛ [و در همین حال،] بر فراز هر چیزى برترى یافته و به هر چیزى نزدیک گشته، پس بدون آن که دیده شود و در حالى که در بلندْ پایهترین چشمانداز است، خود را به آفریدگانش نمایانده است.
پس آنگاه که با نورش پوشیده شد و در بلندمرتبگىِ خود، برترى یافت و از آفریدگانش نهان شد، خواست که یگانگى، تنها براى او باشد و فرستادگان را به سوى آنان گسیل داشت تا دلیل فراگیر و استوار بر آفریدگانش، از آنِ او باشد و فرستادگان او به سوى آنان، گواهانى بر آنان باشند و در میان آنها، پیامبران را بشارتدهنده و بیمدهنده بر انگیخت «تا هر که هلاک شد [و گمراهى را خواست،] با دلیل روشن هلاک شود و هر که زندگى یافت
وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ»(1)، ولِیَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ فَیَعرِفوهُ بِرُبوبِیَّتِهِ بَعدَما أَنکَروا، ویُوَحِّدوهُ بِالإلهِیَّةِ بَعدَما عَضَدوا.(2)
5495. الإمام علیّ علیه السلام: الحَمدُ لِلّهِ الَّذی لا یَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلونَ، ولا یُحصی نَعَماءَهُ العادّونَ، ولا یُؤَدّی حَقَّهُ المُجتَهِدونَ، الَّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ، ولا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ، الَّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ، ولا نَعتٌ مَوجودٌ، ولا وَقتٌ مَعدودٌ ولا أَجَلٌ مَمدودٌ. فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ، ونَشَرَ الرِّیاحَ بِرَحمَتِهِ، ووَتَّدَ بِالصُّخورِ مَیَدانَ أَرضِهِ.
أَوَّلُ الدِّینِ مَعرِفَتُهُ، وکَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدیقُ بِهِ، وکَمالُ التَّصدیقِ بِهِ تَوحیدُهُ، وکَمالُ تَوحیدِهِ الإِخلاصُ لَهُ، وکَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ، وشَهادَةِ کُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ.
فَمَن وَصَفَ اللّهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ، ومَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ، ومنَ ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد جَهِلَهُ، ومَن جَهِلَهُ فَقَد أَشارَ إِلَیهِ، ومَن أَشارَ إِلَیهِ فَقَد حَدَّهُ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، ومَن قالَ «فیمَ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ، ومَن قالَ «عَلامَ؟» فَقَد أَخلى مِنهُ.
کائِنٌ لا عَن حَدَثٍ، مَوجودٌ لا عَن عَدَمٍ، مَعَ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُقارَنَةٍ، وغَیرُ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُزایَلَةٍ. فاعِلٌ لا بِمَعنَى الحَرَکاتِ وَالآلةِ، بَصیرٌ إِذ لا مَنظورَ إِلَیهِ مِن خَلقِهِ، مُتَوَحِّدٌ إِذ لا سَکَنَ یَستَأنِسُ بِهِ ولا یَستَوحِشُ لِفَقدِهِ.(3)
[و هدایت را خواست،] با دلیلِ روشن زندگى یابد» و براى این که بندگان، آنچه را درباره ی پروردگارشان نمىدانستند، فرا گیرند و پس از آنکه خدا را انکار مىکردند، او را به پروردگارىاش بشناسند و پس از ستیزهجویى، او را در خدایى، یگانه بدانند.
5495. امام على علیه السلام: ستایش، براى خدایى است که سخنوران، به ستودن او دست نمىیابند و شمارشگران، نعمتهاى او را به شماره نمىآورند و تلاشگران، حقّ او را ادا نمىکنند؛ آن که بلندىِ کوششها، به او نمىرسد و فرو رفتن تیزهوشىها، به او دست پیدا نمىکند؛ او که براى صفتش، نه اندازه ی معیّنى هست و نه وصف یافت شدهاى و نه زمان شمرده شدهاى و نه مدّت تعیین شدهاى. آفریدگان را با توانایىاش پدید آورْد و بادها را با رحمتش پراکند و با صخرهها لرزشِ زمینش را مهار کرد.
نخستین گام در دین، شناخت خداست، و کمال شناخت خدا، باور کردن اوست، و کمال باور کردن او، یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستنش، خالص کردن براى اوست(4) و کمال خالص کردن براى او، نفى صفات از اوست؛ زیرا هر صفتى، گواه است که غیر از موصوف است و هر موصوفى، گواه است که غیر از صفت است.(5)
پس هر که خداى سبحان را توصیف کند، او را [با آن صفت،] همراه کرده است و هر که او را همراه [چیز دیگر] کند، او را دوگانه کرده و آن که او را دوگانه کند، او را داراى جزء کرده است و هرکه او را داراى جزء کند، او را نشناخته است و آن که او را نشناخته باشد، [او را در جهت خاصّى مىداند و] به او اشاره مىکند و هر که به او اشاره کند، او را محدود ساخته و آن که او را محدود کند، او را شمرده است و کسى که گفت: «در چیست؟»، او را در ضمن چیزى قرار داده است، و آن که گفت: «بر چیست؟»، او را [از جاهاى دیگر] خالى دانسته است.
بوده است، امّا نه از پدید آمدن. موجود است، امّا نه از نیستى. با هر چیزى هست، امّا نه با پیوستگى. غیر از هر چیزى است، امّا نه با کنارهگیرى. فاعل است، امّا نه به معناى حرکتها و
5496. عنه علیه السلام: أَوِّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ، و أَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ، ونِظامُ تَوحیدِهِ نَفیُ التَّشبیهِ عَنهُ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ، وشَهادَةِ العُقولِ: أَنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ صانِعٌ لَیسَ بِمَصنوعٍ، بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ، جَعَلَ الخَلقَ دَلیلاً عَلَیهِ، فَکَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِیَّتِهِ… بِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أَن لا قَرینَ لَهُ.(6)
5497. عنه علیه السلام: ما وَحَّدَهُ مَن کَیَّفَهُ، ولا حَقیقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ، ولا إِیّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ، ولا صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَیهِ وتَوَهَّمَهُ. کُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ، وکُلُّ قائِمٍ فی سِواهُ مَعلولٌ. فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِکرَةٍ، غَنِیٌّ لا بِاستِفادَةٍ. لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ، ولا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ.
سَبَقَ الأَوقاتَ کَونُهُ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ، وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ بِتَشعیرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشَعَرَ لَهُ، وبِمُضادَّتِهِ بَینَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأَشیاءِ عُرِفَ أَن لا قَرینَ لَهُ.
ضادَّ النّورَ بِالظُّلمَةِ، وَالوُضوحَ بِالبُهمَةِ، وَالجُمودَ بِالبَلَلِ، وَالحَرورَ بِالصَّرَدِ.(7) مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعادِیاتِها، مُقارِنٌ بَینَ مُتَبایِناتِها، مُقَرِّبٌ بَینَ مُتَباعِداتِها، مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدانِیاتِها. لا یُشمَلُ بِحَدٍّ، ولا یُحسَبُ بِعَدٍّ، وإِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها، وتُشیرُ الآلاتُ إِلى نظائِرِها.
ابزار (فاعلیت او، به گونهاى نیست که حرکت کند و با ابزار، کارى را انجام دهد). بیناست، [حتّى] آنگاه که آفریدهاى که به آن نگاه شود، وجود نداشته باشد. تنهاست، [حتّى] آنگاه که دمسازى در میان نباشد که با او اُنس بگیرد و از نبودش بترسد.
5496. امام على علیه السلام: نخستین گام پرستش خدا، شناخت اوست و اساس شناخت او، یگانه دانستن اوست و بنیاد یگانه دانستن خدا، شبیه ندانستن چیزى به اوست. بزرگتر از آن است که صفات، در او فرود آیند؛ به دلیل این گواهىِ خردها به این که: هر چیزى که صفات در او فرود آیند، ساخته شده است، و این گواهىِ خردها که: او که شکوهش والاست، سازنده است و ساخته شده نیست. با صُنع خدا، بر او استدلال مىشود و با خردها، شناخت او محکم مىشود و مورد باور قرار مىگیرد و با توجّه و اندیشه، دلیل او استوار مىگردد. آفرینش را دلیلى بر خودش قرار داد و با آن، پروردگارىِ خویش را آشکار ساخت… با ضدّیت قرار دادنش میان چیزهاى متضاد، معلوم شد که او را ضدّى نیست و با پیوستگىاش میان موجودات پیوسته، دانسته شد که او را پیوستهاى نیست.
5497. امام على علیه السلام: یگانهاش ندانسته، کسى که براى او چگونگى انگاشته باشد. به حقیقتِ او نرسیده، آن که براى او همانندى پنداشته باشد. او را قصد نکرده، کسى که براى او مانندى در نظر گرفته باشد. او را نخواسته، آن که به او اشاره کرده و به وهمش آورده باشد. هرچه به ذاتش شناخته شود، ساخته شده است و هرچه قائم به غیر باشد، معلول [و وابسته به علّت و سبب] است.
عمل کننده است، نه با به کار گرفتن و حرکت دادن ابزار. اندازه گذارنده است، نه با به کار بردن فکر و اندیشه. بىنیاز است، نه با سود بردن [از دیگران]. زمانها با او همراه نیستند و ابزارها او را یارى نمىکنند.
بودنش، بر زمانها، پیشى گرفته است و هستىاش، بر نیستى و بىآغاز بودنش، بر آغاز. با درک دادنش به قواى ادراکى [انسانها]، دانسته شد که قوّه ی ادراکى ندارد و با ضدّیت نهادنش بین چیزها، معلوم شد که ضدّى ندارد و با پیوستگىاش میان موجودات، دانسته شد که او را پیوستهاى نیست.
روشنایى را با تاریکى، و روشنى را با ابهام، و خشکى را با تَرى، و گرمى را با سردى، ضدّ یکدیگر کرد. پیوند دهنده ی آفریدگانِ ناسازگار با هم است. همنشین کننده ی آفریدگانِ مخالف هم است. نزدیک کننده ی آفریدگانِ دور از هم است. جداکننده ی آفریدگانِ نزدیک به هم است. محدودیتى، او را فرا نگرفته و شمارشى، او را نشمرده است. اسباب، تنها خودِ آفریدگان را محدود مىسازند و ابزارها، تنها به مانندهاى خود اشاره مىکنند.
مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَةَ، وحَمَتها «قَد» الأَزَلِیَّةَ، وجَنَّبَتها «لَولا» التَّکمِلَة. بَها تَجَلّى صانِعُها لِلعُقولِ، وبِهَا امتَنَعَ عَن نَظَرِ العُیونِ، ولا یَجری عَلَیهِ السُّکونُ وَالحَرَکَةُ، وکَیفَ یَجری عَلَیهِ ما هُوَ أَجراهُ، ویَعودُ فِیهِ ما هو أَبداهُ، ویَحدُثُ فیهِ ما هُوَ أَحدَثَهُ! إِذا لَتَفاوَتَت ذاتُهُ، ولَتَجَزَّأَ کُنهُهُ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ، ولَکانَ لَهُ وَراءُ إِذ وجِدَ لَهُ أَمامٌ، ولاَلتَمَسَ التَّمامَ إِذ لَزِمَهُ النُّقصانُ، وإِذاً لَقامَت آیَةُ المَصنوعِ فیهِ، ولَتَحَوَّلَ دَلیلاً بَعدَ أَن کانَ مَدلولاً عَلَیهِ، وخَرَجَ بِسُلطانِ الاِمتِناعِ مِن أَن یُؤَثِّرَ فیهِ ما یُؤَثِّرُ فی غَیرِهِ.
الَّذی لا یَحولُ ولا یَزولُ، ولا یَجوزُ عَلَیهِ الاُفولُ.(8) لَم یَلِد فَیَکونَ مَولودا، ولَم یُولَد فَیَصیرَ مَحدودا، جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبناء، وطَهُرَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ.
لا تَنالُهُ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ، ولا تَتَوَهَّمُهُ الفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، ولا تُدرِکُهُ الحَواسُّ فَتُحِسَّهُ، ولا تَلمِسُهُ الأَیدی فَتَمَسَّهُ. ولا یَتَغَیَّرُ بِحالِ، ولا یَتَبَدَّلُ فِی الأَحوالِ. ولا تُبلیهِ اللَّیالی وَالأَیّامُ، ولا یُغَیِّرُهُ الضِّیاءُ وَالظَّلامُ. ولا یُوصَفُ بِشَیءٍ مِنَ الأَجزاءِ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ، ولا بِالغَیرِیَّةِ وَالأَبعاضِ.
ولا یُقالُ لَهُ حَدٌّ ولا نِهایةٌ، ولاَ انقِطاعٌ ولا غایَةٌ؛ ولا أَنَّ الأَشیاءَ تَحویهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِیَهُ، أَو أَنَّ شَیئا یَحمِلُهُ فَیُمیلَهُ أَو یُعَدِّلَهُ. لَیسَ فِی الأَشیاءِ بِوالِجٍ، ولا عَنها بِخارِجٍ. یُخبِرُ لا بِلسانٍ ولَهَواتٍ، ویَسمَعُ لا بِخُروقٍ و أَدَواتٍ. یَقولُ ولا یَلفِظُ، ویَحفَظُ ولا یَتَحَفَّظُ، ویُریدُ ولا یُضمِرُ.
یُحِبُّ ویَرضى مِن غَیرِ رِقَّةٍ، ویُبغِضُ ویَغضَبُ مِن غَیرِ مَشَقَّةٍ. یَقولُ لِمَن أَرادَ کَونَهُ: «کُن» فَیَکونُ، لا بِصَوتٍ یَقرَعُ، ولا بِنِداءٍ یُسمَعُ؛ وإِنَّما کَلامُهُ سُبحانَهُ فِعلٌ
واژه ی «مُنذُ (از)» [که براى آغاز زمان است]، آفریدگان را از بىآغاز بودن، بر کنار مىکند و واژه ی «قد» [که پیش از فعل ماضى، بر تمام شدن کار دلالت دارد و پیش از فعل مضارع، به معناى گاهى و شاید دلالت مىکند]، آفریدگان را از بىپایان بودن، منع مىکند و واژه ی «لولا (اگر نبود)» آفریدگان را از کامل بودن، جدا مىکند [؛ چون وجود یک چیز را به چیز دیگرى وابسته مىکند و مثلاً مىگوییم: اگر «الف» نبود، «ب» موجود نمىشد].
با آفریدگان، سازنده ی آنها بر خِردها نمایان شده است، و با [حجابِ]آفریدگان، از نگاه چشمها خوددارى کرده است. قرار و جنبش، بر او جریان ندارد، و چگونه چیزى بر او جارى شود که خودِ او آن را جارى کرده است، و چگونه چیزى به او باز گردد که خودِ او آن را آغاز کرده است، و چگونه چیزى در او پیدا شود که خودِ او آن را پدید آورده است؟! اگر چنین بود، ذاتش دگرگون و داراى جزء مىشد و حقیقت خارجىِ او، از بىآغاز و همیشگى بودن، امتناع مىورزید، و اگر براى او پیشِ رویى یافت شده بود، پشت سرى هم مىداشت، و اگر کمبودى با او بود، درخواست کامل شدن مىکرد و در این صورت، نشانه ی ساخته شدن، در او استوار مىشد و به دلیلْ بودن [براى وجود آفریدگار]، دگرگون مىشد، پس از آن که [همه ی اشیا] بر هستى او [به عنوان آفریدگار] دلالت مىکنند و به برهان امتناع، چیزى که در غیر خدا تأثیر مىکند، در خدا تأثیر گذار نیست.
آن [خدایى] که دگرگون نمىشود و زوال نمىپذیرد، و پنهان شدن بر او روا نیست. نزاده تا خود نیز زاده شده باشد، و زاده نشده تا محدود گردد. برتر است از به دست آوردن فرزندان و پاک است از تماس با زنان.
گمانها به او نمىرسند تا او را اندازه گذارند و تیزهوشىها او را به اندیشه در نمىآورند تا براى او صورتى بینگارند و حواس به او نمىرسند تا او را حس کنند و دستها او را لمس نمىکنند تا به او دسترس یابند. به حالتى تغییر نمىکند. و در حالتها [ى مختلف]دگرگون نمىشود. شبها و روزها، او را فرسوده نمىکنند و روشنایى و تاریکى، او را تغییر نمىدهند. به [داشتنِ] اَجزا و اندامها و عضوها و عرَضى از عرَضها و غیر داشتن و بخشها، توصیف نمىشود و گفته نمىشود که براى او اندازه و پایان و تمام شدن و سرانجامى هست، و نه اشیا او را فرا مىگیرند تا بالا یا پایینش ببرند، و نه چیزى او را مىبُرد تا کج یا راستش کند.
در اشیا داخل نبوده و از آنها خارج نیست. خبر مىدهد، نه با زبان و زبان کوچک. مىشنود، نه با سوراخها و ابزارها. مىگوید، ولى [با زبان] تلفّظ نمىکند. [در علمش] نگاه مىدارد، ولى از بَر نمىکند. اراده مىکند، ولى در خاطر نمىگذراند.
دوست مىدارد و خشنود مىشود، بدون نازکدلى، و دشمنى مىورزد و خشم مىگیرد، بدون رنج و سختى. به چیزى که وجودش را اراده کرده، مىگوید: «باش»، پس به وجود
مِنهُ أَنشَأَهُ ومَثَّلَهُ، لَم یَکُن مِن قَبلِ ذلِکَ کائِنا، ولَو کانَ قَدیما لَکانَ إِلها ثانِیا.
لا یُقالُ: کانَ بَعدَ أَن لَم یَکُن، فَتَجریَ عَلَیهِ الصِّفاتُ المُحدَثاتُ، ولا یَکونُ بَینَها وبَینَهُ فَصلٌ، ولا لَهُ عَلَیها فَضلٌ، فَیَستَوِی الصَّانِعُ وَالمَصنوعُ، ویَتَکافَأُ المُبتَدَعُ والبَدیعُ. خَلَقَ الخَلائِقَ عَلى غَیرِ مِثالٍ خَلا مِن غَیرِهِ، ولم یَستَعِن عَلى خَلقِها بِأَحدٍ مِن خَلقِهِ. و أَنشَأَ الأَرضَ فَأَمسَکَها مِن غَیرِ اشتِغالٍ، و أَرساها عَلى غَیرِ قَرارٍ، و أَقامَها بِغَیرِ قَوائِمَ، ورَفَعَها بِغَیرِ دَعائِمَ، وحَصَّنَها مِنَ الأَوَدِ وَالاِعوِجاجِ، ومَنَعَها مِنَ التَّهافُتِ وَالاِنفِراجِ، أَرسى أَوتادَها، وضَرَبَ أَسدادَها، وَاستَفاضَ عُیونَها، وخَدَّ(9) أَودِیَتها، فَلَم یَهِن ما بَناهُ، ولا ضَعُفَ ما قَوّاهُ.
هُوَ الظّاهِرُ عَلَیها بِسُلطانِهِ وعَظَمَتِهِ، وهُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ ومَعرِفَتِهِ، وَالعالی عَلى کُلِّ شَیءٍ مِنها بِجَلالِهِ وَعِزَّتِهِ، لا یُعجِزُهُ شَیءٌ مِنها طَلَبَهُ، ولا یَمتَنِعُ عَلَیهِ فَیَغلِبَهُ، ولا یَفوتُهُ السَّریعُ مِنها فَیَسبِقَهُ، ولا یَحتاجُ إِلى ذی مالٍ فَیَرزُقَهُ. خَضَعَتِ الأَشیاءُ لَهُ، وذَلَّت مُستَکینَةً لِعَظَمَتِهِ، لا تَستطیعُ الهَرَبَ مِن سُلطانِهِ إِلى غَیرِهِ فَتَمتَنِعَ مِن نَفعِهِ وضَرِّهِ، ولا کُفءَ لَهُ فَیُکافِئَهُ، ولا نَظیرَ لَهُ فَیُساوِیَهُ.
هُوَ المُفنی لَها بَعدَ وُجودِها، حَتّى یَصیرَ مَوجودُها کَمَفقودِها، ولَیسَ فَناءُ الدُّنیا بَعدَ ابتِداعِها بِأَعجَبَ مِن إِنشائِها واختِراعِها، وکَیفَ ولَوِ اجتَمَعَ جَمیعُ حَیَوانِها مِن طَیرِها وبَهائِمِها، وما کانَ مِن مُراحِها وسائِمِها، و أَصنافِ أَسناخِها و أَجناسِها، ومُتَبَلِّدَةِ أُمَمِها و أَکیاسِها، عَلى إِحداثِ بَعوضَةٍ ما قَدَرَت عَلى إِحداثِها، ولا عَرَفَت کَیفَ السَّبیلُ إِلى إِیجادِها، ولَتَحَیَّرَت عُقولُها فی عِلمِ ذلِکَ وتاهَت، وعَجَزَت قُواها
مىآید، نه با فریادى که به گوش فرو رَوَد و نه با بانگى که شنیده شود؛ بلکه سخن خداى سبحان، فعلى است از او که آن را نو پدید آورده و شکل خاصّى به آن داده، درحالى که قبل از آن، موجود نبوده است؛ چرا که اگر همیشگىاى [دیگر] وجود داشت، خداى دوم مىبود.
[درباره ی خدا] گفته نمىشود: هست شد پس از آنکه نبود، تا صفات نوپدید بر او جارى شوند و میان آفریدگان و او فرقى نباشد و او را نسبت به آنها برترى نباشد؛ چراکه در این صورت، سازنده و ساخته شده مساوى مىگردند و نو پدید آمده و نوآور، یکسان مىشوند.
آفریدگان را بدونِ الگوى گرفته شده از دیگرى، آفرید و براى آفرینش آنها، از هیچ یک از آفریدگانش کمک نگرفت. زمین را نو پدید آورد، و بدون این که مشغول آن باشد، آن را نگه داشت و آن را بدون قرار گرفتن در جایى، محکم بر پاى داشت و بدون پایهها، استوار ساخت و بدون ستونها، بر افراشت و از خم شدن و کج شدن، نگه داشت و از افتادن و شکافته شدن، باز داشت؛ میخهایش را محکم کرد و سدهایش را کوبید و چشمههایش را جارى ساخت و درّههایش را شکافت. پس آنچه ساخت، سست نگردید و آنچه نیرویش داد، ناتوان نگردید.
او با چیرگى و سترگىاش، بر آفریدگان آشکار است و با دانش و معرفتش، به نهان آفریدگان داناست و با شکوه و پیروزمندىِ شکستناپذیرش، بر همه ی آفریدگان برترى دارد. هر چه از آفریدگان را که بخواهد، از توانش خارج نیست و نافرمانىاش نمىکند تا بر او چیره شود و شتابنده ی آنها، از چنگ او نمىگریزد تا از او پیشى گیرد و نیازمند توانگرى نیست که روزىاش دهد. چیزها در برابرش فروتن هستند و در برابر سترگىاش، به بیچارگى خوار شدهاند؛ نمىتوانند از حکومت او به سوى دیگرى فرار کنند و خود را از سود و زیانش بر کنار سازند. همتایى ندارد تا با او برابرى کند و همانندى ندارد تا با او مساوى شود.
اوست که نابود کننده ی آفریدگان پس از وجودشان است؛ به گونهاى که یافت شده ی آنها، همچون یافت نشده ی آنها گردد، و نابودىِ دنیا پس از نوآورى آن، شگفتتر از نو پدیدآورى و نوآورى آن نیست. چگونه شگفتتر باشد، در حالى که اگر همه ی جانداران دنیا، از پرندگان و چارپایان و آنچه در آغل است و آنچه چَرا مىکند و اقسام سنخها و گونههاى آن و مردمان کندْ فهم و تیز فهم، براى پدید آوردن پشهاى جمع شوند، توان آن را ندارند و چگونگىِ راه ایجاد آن را نمىشناسند و خِردهایشان در دانستن آن، سرگشته و سرگردان مىشود و نیروهایشان ناتوان مىشود و پایان مىپذیرد، و با حالت کرنش و حسرت باز مىگردند، در حالى که
وتَناهَت، وَرَجَعت خاسِئَةً حَسیرَةً، عارِفَةً بِأَنَّها مَقهورَةٌ، مُقِرَّةً بِالعَجزِ عَن إِنشائِها، مُذعِنَةً بِالضَّعفِ عَن إِفنائِها!
وإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ یَعودُ بَعدَ فَناءِ الدُّنیا وَحدَهُ لا شَیءَ مَعَهُ، کَما کانَ قَبلَ ابتِدائِها کَذلِکَ یَکونُ بَعدَ فَنائِها، بِلا وَقتٍ ولا مَکانٍ، ولا حینٍ ولا زَمانٍ، عُدِمَت عِندَ ذلِکَ الآجالُ وَالأَوقاتُ، وزالَتِ السِّنونَ وَالسَّاعاتُ، فَلا شَیءَ إِلاَّ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ الَّذی إِلَیهِ مَصیرُ جَمیعِ الأُمورِ، بِلا قُدرَةٍ مِنها کانَ ابتِداءُ خَلقِها، وبِغَیرِ امتِناعٍ مِنها کانَ فَناؤُها، ولَو قَدَرَت عَلَى الاِمتناعِ لَدامَ بَقاؤُها.
لَم یَتَکاءَدهُ صُنعُ شَیءٍ مِنها إِذ صَنَعَهُ، ولَم یَؤُدهُ مِنها خَلقُ ما خَلَقَهُ وبَرَأَهُ، ولَم یُکَوِّنها لِتَشدیدِ سُلطانٍ، ولا لِخَوفٍ مِن زَوالٍ ونُقصانٍ، ولا لِلاِستِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُکاثِرٍ، ولا لِلاِحتِرازِ بِها مِن ضِدٍّ مُثاوِرٍ، ولا لِلاِزدِیادِ بِها فی مُلکِهِ، ولا لِمُکاثَرَةِ شَریکٍ فی شِرکِهِ، ولا لِوَحشَةٍ کانَت مِنهُ، فَأَرادَ أَن یَستَأنِسَ إِلَیها.
ثُمَّ هُوَ یُفنیها بَعدَ تَکوینِها، لا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَیهِ فی تَصریفِها وتَدبیرِها، ولا لِراحَةٍ واصِلَةٍ إِلَیهِ، ولا لِثِقَلِ شَیءٍ مِنها عَلَیهِ. لا یُمِلُّهُ طولُ بَقائِها فَیَدعُوَهُ إِلى سُرعَةِ إِفنائِها، ولکِنَّهُ سُبحانَهُ دَبَّرَها بِلُطفِهِ، و أَمسَکَها بِأَمرِهِ، و أَتقَنَها بِقُدرَتِهِ، ثُمَّ یُعیدُها بَعدَ الفَناءِ مِن غَیرِ حاجَةٍ مِنهُ إِلَیها، ولاَ استِعانَةٍ بِشَیءٍ مِنها عَلَیها، ولا لاِنصِرافٍ مِن حالِ وَحشَةٍ إِلى حالِ استِئناسٍ، ولا مِن حالِ جَهلٍ وعَمى إِلى حالِ عِلمٍ وَالتِماسٍ، ولا مِن فَقرٍ وحاجَةٍ إِلى غِنىً وکَثرَةٍ، ولا مِن ذُلٍّ وضَعَةٍ إِلى عِزٍّ وقُدرَةٍ.(10)
مىدانند شکست خوردهاند و به ناتوانىِ خود در پدیدآوردن آن، اعتراف دارند و به درماندگى از نابود ساختن آن، گردن مىگذارند!
خداى سبحان، پس از نابودى دنیا، به آن تنهایى که چیزى با او نباشد، باز مىگردد. همان طور که پیش از آغاز دنیا چنین بود، پس از نابودى دنیا نیز به همین صورت خواهد بود، بدون [داشتن] وقت و مکان و مدّت و زمان. در آن هنگام، مهلتها و مدّتها از بین مىروند و سالها و ساعتها، به سر مىآیند. پس چیزى جز خداى یکتا و غالبى که بازگشت همه چیز به سوى اوست، نخواهد بود. آغاز آفرینش آفریدگان، با توانایىِ آنها همراه نبود. نابودىِ آنها [نیز] همراه با خوددارى آنها نخواهد بود و اگر مىتوانستند خوددارى کنند، همیشه باقى مىماندند.
ساختن هیچیک از آفریدگان، آنگاه که آنها را ساخت، او را به دشوارى نینداخت و آفرینش و آفریدن آنچه آفرید، بر او گران نیامد. آفریدگان را نه براى تقویت فرمانروایى و بیم از نابودى و کاهش، آفرید، و نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتایى زیادهخواه، و نه براى دورى کردن از مخالفى هجوم آورنده، و نه براى زیاد کردن فرمانروایى، و نه به انگیزه ی جمعآورى نیرو براى غلبه بر شریکى در شراکتش، و نه از ترس تنهایىاى که داشته باشد و اراده کرده باشد تا با آفریدگان اُنس بگیرد.
آنگاه، جهان را پس از به وجود آوردنش، نابود مىکند، نه از جهت دلتنگىاى که در دگرگون کردن و تدبیر آنها بر او وارد شده باشد، و نه به سبب راحتىاى که به او رسیده باشد، و نه از آن رو که چیزى از آفریدگان، بر او سنگینى کرده باشد. درازىِ مدّت ماندن جهان، او را دلتنگ نکرده تا وادارش کند که با شتاب، آن را نابود کند؛ بلکه خداى سبحان، با لطفش جهان را تدبیر کرد و با فرمانش آن را نگه داشت و با توانایىِ خود، استوارش ساخت. آنگاه، جهان را پس از نابودى، باز مىگرداند، بى آن که نیازى به آن داشته باشد وبى آن که از آفریدهاى بر آفریدن دوباره ی جهان، یارى خواسته باشد و نه به جهت بازگشتن از حالت ترسِ تنهایى به حالت اُنس گرفتن، و نه از حالت نادانى و کورى، به حالت دانش و یادگیرى، و نه از فقر و نیاز، به بىنیازى و فزونى، و نه از خوارى و پستى، به عزّت و توانایى.
5498. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ الأَحَدِ الصَّمَدِ المُتَفَرِّدِ الَّذی لا مِن شَیءٍ کانَ، ولا مِن شَیءٍ خَلَقَ ما کانَ، قُدرَةٌ بانَ بِها مِنَ الأَشیاءِ وبانَتِ الأَشیاءُ مِنهُ، فَلَیسَت لَهُ صِفَةٌ تُنالُ ولا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فیهِ الأَمثالُ، کَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبیرُ اللُّغاتِ، وضَلَّ هُناکَ تَصاریفُ الصِّفاتِ، وحارَ فی مَلَکوتِهِ عَمیقاتُ مَذاهِبِ التَّفکیرِ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ فی عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسیرِ، وحالَ دونَ غَیبِهِ المَکنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُیوبِ؛ تاهَت فی أَدنى أَدانیها طامِحاتُ العُقولِ فی لَطیفاتِ الأُمورِ.
فَتَبارَکَ اللّهُ الَّذی لا یَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ، ولا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ، وتَعالَى الَّذی لَیسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ، ولا نَعتٌ مَحدودٌ، سُبحانَ الَّذی لَیسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبَتَدَأٌ، ولا غایَةٌ مُنتَهىً، ولا آخِرٌ یَفنى.
سُبحانَهُ هُوَ کَما وَصَفَ نَفسَهُ وَالواصِفونَ لا یَبلُغونَ نَعتَهُ، وحَدَّ الأَشیاءَ کُلَّها عِندَ خَلقِهِ، إِبانَةً لَها مِن شَبَهِهِ وإِبانَةً لَهُ مِن شَبَهِها، لَم یَحلُل فیها فَیُقالَ: هُوَ فیها کائِنٌ، ولَم یَنءَ عَنها فَیُقالَ: هُوَ مِنها بائِنٌ، ولَم یَخلُ مِنها فَیُقالَ لَهُ: أَینَ، لکِنَّهُ سُبحانَهُ، أَحاطَ بِها عِلمُهُ، و أَتقَنَها صُنعُهُ، و أَحصاها حِفظُهُ، لَم یَعزُب عَنهُ خَفِیّاتُ غُیوبِ الهَواءِ، ولا غَوامِضُ مَکنونِ ظُلَمِ الدُّجى، ولا ما فِی السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرَضینَ السُّفلى، لِکُلِّ شَیءٍ مِنها حافِظٌ ورَقیبٌ، وکُلُّ شَیءٍ مِنها بِشَیءٍ مُحیطٌ، وَالمُحیطُ بِما أَحاطَ مِنها. الواحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ، الَّذی لا یُغَیِّرُهُ صُروفُ الأَزمانِ، ولا یَتَکَأَّدُهُ صُنعُ شَیءٍ کانَ، إِنَّما قالَ لِما شاءَ: «کُن» فَکانَ. اِبتَدَعَ ما خَلَقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ، ولا تَعَبٍ ولا نَصَبٍ، وکُلُّ صانِعِ شَیءٍ فَمِن شَیءٍ صَنَعَ؛ وَاللّهُ لا مِن شَیءٍ صَنَعَ
5498. امام على علیه السلام: ستایش، براى خداى یکتا و یگانه و صمد و بىهمتایى است که از چیزى موجود نشده و موجودات را از چیزى نیافریده است. [او راست] توانایىاى که با آن، از چیزها جدا شده و چیزها از او جدا گشتهاند. پس براى او نه صفتى هست که بدان رسیده شود و نه نهایتى که براى آن، مثالهایى آورده شود. آرایش زبانها، پیش از رسیدن به صفات خدا درمانده شد و توصیفات گوناگون، در آنجا گمراه شدند. روشهاى ژرف تفکّر، در فرمانروایى خدا حیران شدند و تفسیرهاى فراگیر، پیش از وارد شدن به ژرفاى دانش خدا باز ایستادند. پوششهاى ناپیدا، در برابر سرّ نهان او مانع [از دسترس به او] شدند. خردهایى که در امور دقیق، بلندپروازى مىکنند، در پایینترین درجات آنها متحیّر گشتهاند.
پس بلندْ پایه است خدایى که بلندى همّتها به او نمىرسد و ژرفکاوى فهمها، به او دست پیدا نمىکند. بلندْ پایه است آن که وقتِ شمارش شده و مهلت معیّن و صفت محدودى ندارد. پاک است آن که آغازى شروع شده و پایانى تمام شده و نهایتى به سر رسیده ندارد.
او پاک است و همانگونه است که خودش را توصیف کرده و توصیفکنندگان، به وصف او نمىرسند. همه چیز را هنگام آفرینش آنها، محدود کرد تا آنها را از همانند شدن به خودش و خودش را از همانند شدن به آنها جدا کند. در چیزها وارد نشده تا گفته شود: «او در آنهاست»، و از آنها دور نمانده تا گفته شود: «او از آنها فاصله دارد»، و از آنها کنار نکشیده تا گفته شود: «کجاست؟»؛ بلکه دانش خداى سبحان، آنها را فرا گرفته و سازندگىِ او، آنها را استوار ساخته و نگهدارىاش، آنها را بر شمرده است. نهانهاى اسرار جوّ و پیچیدگىهاى پنهان تاریکىهاى شب و آنچه در آسمانهاى برین تا زمینهاى فرودین وجود دارد، از او پوشیده نیست. براى هریک از آنها نگهدار و نگاهبانى است و هریک از آنها چیزى را فراگیرنده است، و موجودى که فراگیرندههاى اشیا را فرا گرفته، یگانه ی بىهمتا و بىنیاز است؛ همان که دگرگونىهاى زمانها، او را تغییر نمىدهد و ساختن چیز موجود، او را به دشوارى نمىاندازد؛ بلکه تنها به چیزى که خواست، گفت: «باش»، پس به وجود آمد.
آنچه را آفرید، بدون نمونهاى از پیشْ موجود و بدون رنج و خستگى، نوآورى کرد. هر سازنده ی چیزى، از چیزى [چیزى را] مىسازد، در حالى که خدا
ما خَلَقَ، وکُلُّ عالِمٍ فَمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ؛ وَاللّهُ لَم یَجهَل ولَم یَتَعَلَّم. أَحاطَ بِالأَشیاءِ عِلما قَبلَ کَونِها، فَلَم یَزدَد بِکَونِها عِلما، عِلمُهُ بِها قَبلَ أَن یُکَوِّنَها کَعِلمِهِ بَعدَ تَکوینِها، لَم یُکَوِّنها لِتَشدیدِ سُلطانٍ، ولا خَوفٍ مِن زَوالٍ ولا نُقصانٍ، ولا استِعانَةٍ عَلى ضِدٍّ مُناوٍ، ولانِدٍّ مُکاثِرٍ، ولا شَریکٍ مُکابِرٍ، لکِن خَلائِقُ مَربوبونَ وعِبادٌ داخِرونَ.
فَسُبحانَ الَّذی لا یَؤودُهُ خَلقُ ما ابتَدَأَ، ولا تَدبیرُ ما بَرَأَ، ولا مِن عَجزٍ ولا مَن فَترةٍ بِما خَلَقَ اکتَفى، عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ، لا بِالتَّفکیرِ فی عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَیهِ فیما لَم یَخلُق، لکِن قَضاءٌ مُبرَمٌ، وعِلمٌ مُحکَمٌ، و أَمرٌ مُتقَنٌ. تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِیَّةِ، وخَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِیَّةِ، وَاستَخلَصَ بِالمَجدِ وَالثَّناءِ، وتَفَرَّدَ بِالتَّوحیدِ وَالمَجدِ وَالسَّناءِ، وتَوَحَّدَ بِالتَّحمیدِ وتَمَجَّدَ بِالتَّمجیدِ، وعَلا عَن اتِّخاذِ الأَبناءِ، وتَطَهَّرَ وتَقَدَّسَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ، وعزَّوجلَّ عَن مُجاوَرَةِ الشُّرَکاءِ.
فَلَیسَ لَهُ فیما خَلَقَ ضِدٌّ، ولا لَهُ فیما مَلَکَ نِدٌّ، ولَم یُشرِکهُ فی مُلکِهِ أَحَدٌ، الواحِدٌ الأَحَدُ الصَّمَدُ، المُبیدُ لِلأَبَدِ وَالوارِثُ لِلأَمَدِ، الَّذی لَم یَزَل ولا یَزالُ وَحدانِیّا أَزَلِیّا، قَبلَ بَدءِ الدُّهورِ وبَعدَ صُروفِ الأُمورِ، الَّذی لا یَبیدُ ولا یَنفَدُ، بِذلِکَ أَصِفُ رَبّی فَلا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، مِن عَظیمٍ ما أَعظَمَهُ! ومِن جَلیلٍ ما أَجَلَّهُ! ومِن عَزیزٍ ما أَعَزَّهُ؟! وتَعالى عَمّا یَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا کَبیرا.(11)
5499. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لا مِن شَیءٍ کانَ، ولا مِن شَیءٍ کَوَّنَ ما قَد کانَ، المُستَشهِدِ
آنچه را آفرید، از چیزى نساخت و هر دانایى، پس از نادانى آموخت، در حالى که خدا نادان نبود و نیاموخت. با علمش، پیش از پیدایش اشیا، بر آنها احاطه کرد، پس با وجود یافتن اشیا، علمش افزون نگشت. دانش او به چیزها، پیش از آن که آنها را موجود سازد، همچون دانش او پس از ایجاد آنهاست. آفریدگان را براى تقویت فرمانروایى و بیم از نابودى و کاهش نیافرید، و نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر مخالفى ستیزهگر و یا همتایى زیادهخواه و یا شریکى گردنکش؛ بلکه [آنها] آفریدگانى پرورش یافته و بندگانى خوارند.
پس پاک است آن که آفرینش آنچه آغاز کرد و تدبیر آنچه آفرید، بر او گران نیامد، و از ناتوانى و سستى، به آنچه آفرید، بسنده نکرد. آنچه را آفرید، دانست و آنچه را دانست، آفرید. نه این است که با اندیشه کردن در دانش نوپدید، به آنچه آفرید، رسیده باشد و آنچه را نیافرید، به خاطر تردیدى نبود که بر او وارد شده باشد؛ بلکه [آفرینش، به سبب] حکمى حتمى و دانشى استوار و امرى کامل بود.
در پروردگارى، یگانه گشت و خود را به یکتایى، منحصر کرد و ارجمندى و ستایش را از آنِ خود ساخت و در یگانگى و ارجمندى و بلندى، بىهمتا شد و به ستایش شدن، یگانه شد و به ارجمند دانسته شدن، ارج یافت و از داشتن فرزندان، برتر شد و از لمس کردن زنان، پیراسته شد و از همسایگى با شریکان، عزیز و والاست.
پس در میان آفریدگان، مخالفى ندارد و در میان آنچه دارا شده، همتایى ندارد. کسى در فرمانروایىاش، با او شریک نیست. یکتا و یگانه و صمد است و نابود کننده ی ابد و وارث پایان؛ همان که همیشه یکتا و بىآغاز بوده و هماره چنین خواهد بود، پیش از آغاز روزگاران و پس از دگرگونىهاى امور؛ همان کسى که نابود نمىشود و تمام نمىگردد. به این [مطالب]، پروردگارم را توصیف مىکنم.
پس خدایى جز اللّه نیست؛ سترگى که چه قدر سترگ است! و شکوهمندى که چه قدر با شکوه است! و پیروزمندِ شکستناپذیرى که چه قدر عزیز است! و از آنچه ستمکاران مىگویند، بسى والاتر است!
5499. امام على علیه السلام: ستایش، براى خدایى است که از چیزى موجود نشده و موجودات
بِحُدوثِ الأَشیاءِ عَلى أَزَلِیَّتِهِ، وبِما وَسَمَها بِهِ مِنَ العَجزِ عَلى قُدرَتِهِ، وبِمَا اضطَرَّها إِلَیهِ مِنَ الفَناءِ عَلى دَوامِهِ، لَم یَخلُ مِنهُ مَکانٌ فَیُدرَکَ بِأَینیَّتِهِ، ولا لَهُ شَبَحُ مِثالٍ فَیوصَفَ بِکَیفِیَّتِهِ، ولَم یَغِب عَن شَیءٍ فَیُعلَمَ بِحَیِثیَّتِهِ.
مُبایِنٌ لِجَمیعِ ما أَحدَثَ فِی الصِّفاتِ، ومُمتَنِعٌ عَنِ الإِدراکِ بِمَا ابتَدَعَ مِن تَصریفِ الذَّواتِ، وخارِجٌ بِالکِبرِیاءِ وَالعَظَمَةِ مِن جَمیعِ تَصَرُّفِ الحالاتِ، مُحَرَّمٌ عَلى بَوارِعِ ناقِباتِ الفِطَنِ تَجدیدُها(12)، وعَلى غَوامِضِ ثاقِباتِ الفِکرِ تَکییفُهُ وعَلى غَوائِصِ سابِحاتِ النَّظَرِ تَصویرُهُ.
لا تَحویهِ الأَماکِنُ لِعَظَمَتِهِ، ولا تُدرِکُهُ المَقادیرُ لِجَلالِهِ، ولا تَقطَعُهُ المَقائیسُ لِکِبرِیائِهِ. مُمتَنِعٌ عَنِ الأَوهامِ أَن تَستَغرِقَهُ، وعَنِ الأَذهانِ أَن تُمَثِّلَهُ، وقَد یَئِسَت مِن استِنباطِ الإِحاطَةِ بِهِ طَوامِحُ العُقولِ، ونَضَبَت عَنِ الإِشارَةِ إِلَیهِ بِالاِکتِناهِ بِحارُ العُلومِ، ورَجَعَت بِالصِّغَرِ عَنِ السُّمُوِّ إِلى وَصفِ قُدرَتِهِ لَطائِفُ الخُصومِ.
واحِدٌ لا مِن عَدَدٍ، ودائِمٌ لا بِأَمَدٍ، وقائِمٌ لا بِعَمَدٍ، لَیسَ بِجِنسٍ فَتُعادِلَهُ الأَجناسُ، ولا بِشَبَحٍ فَتُضارِعَهُ الأَشباحُ، ولا کَالأَشیاءِ فَتَقَعَ عَلَیهِ الصِّفاتُ، قَد ضَلَّتِ العُقولُ فی أَمواجِ تَیّارِ إِدراکِهِ، وتَحَیَّرَتِ الأَوهامُ عَن إِحاطَةِ ذِکرِ أَزَلِیَّتِهِ، وحَصَرَتِ الأَفهامُ عَنِ استِشعارِ وَصفِ قدُرَتِهِ، وغَرَقَتِ الأَذهانُ فی لُجَجِ أَفلاکِ مَلَکوتِهِ، مُقتَدِرٌ بِالآلاءِ، ومُمتَنِعٌ بِالکِبرِیاءِ، ومُتَمَلِّکٌ عَلَى الأَشیاءِ.
فَلا دَهرٌ یُخلِقُهُ، ولا زَمانٌ یُبلیهِ، ولا وَصفٌ یُحیطُ بِهِ، وقَد خَضَعَت لَهُ الرِّقابُ
را از چیزى موجود نکرده است. پیدایش چیزها را گواه بر بىآغاز بودنِ خود آورده است، و نشانِ و ناتوانىِ اشیا را گواه بر توانایى خود، و نابودى حتمى موجودات را گواه بر همیشگى بودن خویش. مکانى از او تهى نیست تا با داشتن مکان، درک شود، و نمونه ی شکلدارى ندارد تا با چگونگىاش توصیف گردد، و از چیزى غایب نیست تا از جهتى خاص، [آن چیز را] بشناسد.
با هر آنچه پدید آورده، در صفات، متفاوت است و به خاطر دگرگون کردنى که در آفریدگان پدید مىآورَد، ادراک شدنش [ازسوى آفریدگان]، ناشدنى است و با بزرگى و سترگى، بیرون از هر نوع دگرگونى حالات است. محدود کردنش [در ذهن]، بر فهمهاى خبره و کاوشگر، و داراى چگونگى دانستنش، بر اندیشههاى پیچیده و تیزبین، و شکلدار کردنش، بر دقّتهاى فرو رونده و شناگر، حرام است.
به دلیل سترگىاش مکانها او را فرا نمىگیرند و به خاطر شکوهش، اندازهها به او نمىرسند و به جهت بزرگىاش ابزارهاى اندازهگیرى، او را در نمىنوردند. گمانها نمىتوانند در او فرو روند و او را فراگیرند و ذهنها نمىتوانند او را به تصویر کشند. خردهایى که در امور دقیق، بلند پرواز مىکنند، از کشف [چگونگىِ] احاطه به او ناامید گشتهاند و دریاهاى دانش، از این که به ذات او اشاره کنند، خشک شدهاند و باریکبینهاى مخالف، از این که به توصیف خدا برترى یابند، با حقارت، از بلندى بازگشتهاند.
یکتاست، امّا نه از نوع یکى بودن عددى. همیشگى است، امّا نه از نوع همیشگىِ زمانى. استوار است امّا نه بر پایه ی ستون. جنس نیست تا اجناس، همطراز او گردند. شکلدار نیست تا شکلداران، همسان او گردند. همچون اشیا نیست تا صفات، در او راه یابند. خردها، در امواج جریان [دریاى] فهم خدا گم شدهاند و گمانها، از احاطه بر تبیینِ بىآغاز بودنِ او سرگشته شدهاند و فهمها، از درک توصیف توانایى او، در تنگنا افتادهاند و ذهنها، در گردابهاى سپهر فرمانروایىِ او فرو رفتهاند و غرق شدهاند. بر نعمتها تواناست و با بزرگىاش دست نایافتنى است و بر چیزها تسلّط دارد.
پس نه روزگارْ فرسودهاش مىسازد، و نه زمانْ فاسدش مىکند، و نه توصیفى
الصِّعابُ فی مَحَلِّ تُخومِ قَرارِها، و أَذعَنَت لَهُ رَواصِنُ الأَسبابِ فی مُنتَهى شَواهِقِ أَقطارِها، مُستَشهِدٌ بِکُلِّیَّةِ الأَجناسِ عَلى رُبوبِیَّتِهِ، وبِعَجزِها عَلى قُدرَتِهِ، وبِفُطورِها عَلى قِدمَتِهِ، وبِزَوالِها عَلى بَقائِهِ، فَلا لَها مَحیصٌ عَن إِدراکِهِ إِیّاها، ولا خرُوجٌ مِن إِحاطَتِهِ بِها، ولاَ احتِجابٌ عَن إِحصائِهِ لَها، ولاَ امتِناعٌ مِن قُدرَتِهِ عَلَیها.
کَفى بِإِتقانِ الصُّنعِ لَها آیَةً، وبِمَرکَبِ الطَّبعِ عَلَیها دِلالَةً، وبِحُدوثِ الفِطرِ عَلیَها قِدمَةً، وبِإِحکامِ الصَّنعَةِ لَها عِبرَةً، فَلا إِلَیهِ حَدٌّ مَنسوبٌ، ولا لَهُ مَثَلٌ مَضروبٌ، ولا شَیءٌ عَنهُ مَحجوبٌ، تَعالى عَن ضَربِ الأَمثالِ وَالصَّفاتِ المَخلوقَةِ عُلُوّا کَبیرا.(13)
5500. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی مَنَعَ الأَوهامَ أَن تَنالَ إِلاّ وُجودَهُ، وحَجَبَ العُقولَ أَن تَتَخَیَّلَ ذاتَهُ؛ لاِمتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَالتَّشاکُلِ، بَل هُوَ الَّذی لا یَتَفاوَتُ فی ذاتِهِ، ولا یَتَبَعَّضُ بِتَجزِئَةِ العَدَد فی کَمالِهِ.
فارَقَ الأَشیاءَ لا عَلَى اختِلافِ الأَماکِنِ، ویَکونُ فیها لا عَلى وَجهِ المُمازَجَةِ. وعَلِمَها لا بِأَداةٍ، لا یَکونُ العِلمُ إِلاّ بِها. ولَیسَ بَینَهُ وبَینَ مَعلومِهِ عِلمُ غَیرِهِ بِهِ کانَ عالِما بِمَعلومِهِ. إِن قیلَ: کانَ، فَعَلى تَأویلِ أَزَلِیَّةِ الوُجودِ، وإِن قیل: لَم یَزَل، فَعَلى تَأویلِ نَفیِ العَدَمِ.(14)
5501. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی بَطَنَ خَفِیّاتِ الأُمورِ، ودَلَّت عَلَیهِ أَعلامُ الظُّهورِ، وَامتَنَعَ عَلى
او را فرا مىگیرد. موجودات سرسخت، در بن مایه ی خود، در برابرش کُرنش کردهاند و مکانهاى سنگین و استوار در کرانههاى کوههاى بلند، در برابرش خوار و سرافکندهاند. سرتاسر اجناس آفریدگان را بر پروردگارىاش، و ناتوانىِ آنها را بر توانایىاش، و فاسد شدنِ آنها را بر بىپایان بودنش، و نابودىِ آنها را بر پایدار بودنش، گواه آورده است. پس آنها نمىتوانند از این که او آنها را دریابد، بگریزند و از فراگیرندگىِ او نسبت به آنها، خارج شوند و از این که به دست او بر شمرده شوند، خود را پوشیده دارند و از توانایى او بر خودشان، سر باز زنند.
استوار ساخته شدنشان براى نشانه [ىاو بودن]، و ترکیب طبیعتشان، براى راهنمایى [به سوى او]، و پدید آمدن فساد در آنها، براى بىپایان بودن [او]، و محکم بودن فرآوردهها، براى متذکّر شدن [به او]، بسنده است. پس اندازهاى نسبت داده شده به او، و مثالى که براى او آورده شود، و چیزى که از او پنهان شده باشد، وجود ندارد. او از مثالهاى زده شده و صفات آفریده شده، بسى والاتر است.
5500. امام على علیه السلام: ستایش، براى خدایى است که گمانها را از رسیدن به غیر از هستىِ خود، و خردها را از وارد شدن در تخیّل ذات خویش، باز داشته است؛ زیرا خردها نمىتوانند براى او همتا و همشکل بیابند؛ بلکه او کسى است که در ذاتش اجزایى پراکنده نیست و کمالات او با تقسیم عددى، بخشپذیر نیستند.
از چیزها جدا شده است، امّا نه به صورت فاصله ی مکانها، و در چیزها هست، امّا نه به شکل مخلوط شدن با آنها، و به آنها داناست، امّا نه با ابزارهایى که دانش او تنها با آنها به دست آید. میان او و دانستهاش، دانشى غیر از ذاتش- که با آن به دانسته شده آگاهى یافته- وجود ندارد. اگر گفته شد: «بود»، پس [این بودن] به بىآغاز بودنِ وجود باز مىگردد، و اگر گفته شد: «هماره هست»، پس [این سخن] به نفى نیستى باز مىگردد.
5501. امام على علیه السلام: ستایش، براى خدایى است که به درون امور نهان، آگاه است
عَینِ البَصیرِ، فَلا عَینُ مَن لَم یَرَهُ تُنکِرُهُ، ولا قَلبُ مَن أَثبَتَهُ یُبصِرُهُ. سَبَقَ فِی العُلُوِّ فَلا شَیءَ أَعلى مِنهُ، وقَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلا شَیءَ أَقرَبُ مِنهُ.
فَلا استِعلاؤُهُ باعَدَهُ عَن شَیءٍ مِن خَلقِهِ، ولا قُربُهُ ساواهُم فِی المَکانِ بِهِ، لَم یُطلِعِ العُقولَ عَلى تَحدیدِ صِفَتِهِ، ولَم یَحجُبها عَن واجِبِ مَعرِفَتِهِ، فَهُوَ الَّذی تَشهَدُ لَهُ أَعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذِی الجُحودِ. تَعالَى اللّهُ عَمّا یَقولُهُ المُشَبِّهونَ بِهِ وَالجاحِدونَ لَهُ عُلُوّا کَبیرا.(15)
5502. عنه علیه السلام: قَریبٌ مِنَ الأَشیاءِ غَیرُ مُلابِسٍ، بَعیدٌ مِنها غَیرُ مُبایِنٍ، مُتَکَلِّمٌ لا بِرَوِیَّةٍ، مُریدٌ لابِهِمَّةٍ، صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ، لَطیفٌ لا یوصَفُ بِالخَفاءِ، کَبیرٌ لا یوصَفُ بِالجَفاءِ، بَصیرٌ لا یوصَفُ بِالحاسَّةِ، رَحیمٌ لا یوصَفُ بِالرِّقَّةِ، تَعنُو الوُجوهُ لِعَظَمَتِهِ، وتَجِبُ(16) (تَجلُّ) القُلوبُ مِن مَخافَتِهِ.(17)
5503. عنه علیه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً، فَیَکونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن یَکونَ آخِرا، ویَکونَ ظاهِرا قَبلَ أَن یَکونَ باطِنا، کُلُّ مُسَمّىً بِالوَحدَةِ غَیرُهُ قَلیلٌ، وکُلُّ عَزیزٍ غَیرُهُ ذَلیلٌ، وکُلُّ قَوِیٍّ غَیرُهُ ضَعیفٌ، وکُلُّ مالِکٍ غَیرُهُ مَملوکٌ، وکُلُّ عالِمٍ غَیرُهُ مُتَعَلِّمٌ.(18)
5504. عنه علیه السلام- فِی الحِکَمِ المَنسوبَةِ إِلَیهِ-: سُبحانَ الواحِدِ الَّذی لَیسَ غَیرُهُ، سُبحانَ الدّائِمِ الَّذی لا نَفادَ لَهُ، سُبحانَ القَدیمِ الَّذی لاَ ابتِداءَ لَهُ، سُبحانَ الغَنِیِّ عَن کُلِّ شَیءٍ
و نشانههاى روشن، او را نشان مىدهند و از چشم بینا، باز داشته شده است. پس چشم کسى که او را نبیند، انکارش نمىکند و دلِ آن که اثباتش کند، او را نمىبیند. در والایى، پیشى گرفت، پس چیزى والاتر از او نیست. در نزدیک بودن [به آفریدگان]، نزدیک شد، پس چیزى نزدیکتر از او [به آفریدگان] نیست. پس نه برترىاش، او را از آفریدهاش دور کرد، و نه نزدیکىاش، او را در مکان، برابر با آنها کرد. خردها را بر مشخّص کردن نهایت صفتش آگاه نساخته و آنها را از شناخت لازم خدا، باز نداشته است. پس اوست آن که نشانههاى هستى، براى او گواهى مىدهند که [حتّى] دل منکر خدا نیز [به وجود او] اعتراف دارد. خدا، بسى والاتر است نسبت به آنچه تشبیهکنندگانِ آفریدگان به او و منکران او مىگویند.
5502. امام على علیه السلام: به چیزها نزدیک است، ولى چسبیده نیست. از آنها دور است، امّا جدا نیست. گویاست، بدون تفکّر. اراده کننده است، نه با توجّه و خواستن. سازنده است، نه با اندام. لطیف است، امّا به پنهان بودن، توصیف نمىشود. بزرگ است، امّا به ستمگرى توصیف نمىشود. بیناست، امّا با حس کننده (چشم) توصیف نمىشود. مهربان است، امّا به نازکدلى توصیف نمىشود. چهرهها در برابر سترگىاش، خوار و سر به زیر مىشوند و دلها از بیم او، بىقرار مىگردند.
5503. امام على علیه السلام: ستایش، براى خدایى است که براى او حالتى از حالت دیگر، پیشى نگرفته است تا در آغاز باشد، پیش از بودن در پایان، و ظاهر باشد، پیش از آنکه باطن باشد. جز او هر چه به یکى بودن نامیده شده، اندک است و هر عزیزى جز او، خوار است و هر نیرومندى جز او، ناتوان است و هر مالکى جز او، بنده است و هر دانایى جز او، یاد گیرنده است.
5504. امام على علیه السلام- در حکمتهاى نسبت داده شده به ایشان-: پاک است یگانهاى که جز او [یگانهاى] نیست. پاک است آن موجود همیشگى که پایانى ندارد. پاک است موجود بىپایانى که آغازى ندارد. پاک است موجودى که از هر چیزى
ولا شَیءَ مِنَ الأَشیاءِ یُغنی عَنهُ.(19)
5505. عنه علیه السلام: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الشّاکِرُ لِلمُطیعِ لَهُ، المُملی(20) لِلمُشرِکِ بِهِ، القَریبُ مِمَّن دَعاهُ عَلى حالِ بُعدِهِ، وَالبَرُّ الرَّحیمُ بِمَن لَجَأَ إِلى ظِلَّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ.
ولا إِلهِ إِلاَّ اللّهُ المُجیبُ لِمَن ناداهُ بِأَخفَضِ صَوتِهِ، السَّمیعُ لِمَن ناجاهُ لِأَغمَضِ سِرِّهِ، الرَّؤوفُ بِمَن رَجاهُ لِتَفریجِ هَمِّهِ، القَریبُ مِمَّن دَعاهُ لِتَنفیسِ کَربِهِ وغَمِّهِ.
ولا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الحَلیمُ عَمَّن أَلحَدَ فی آیاتِهِ، وَانحَرَفَ عَن بَیِّناتِهِ، ودانَ بِالجُحودِ فی کُلِّ حالاتِهِ، واللّهُ أَکبَرُ القاهِرُ لِلأَضدادِ، المُتَعالی عَنِ الأَندادِ، المُتَفَرِّدُ بِالمِنَّةِ عَلى جَمیعِ العِبادِ، وَاللّهُ أَکبَرُ المُحتَجِبُ بِالمَلَکوتِ وَالعِزَّةِ، المُتَوَحِّدُ بِالجَبَروتِ وَالقُدرَةِ، المُتَرَدّی بِالکِبرِیاءِ وَالعَظَمَةِ، وَاللّهُ أَکبَرُ المُتَقَدِّسُ بِدَوامِ السُّلطانِ، وَالغالِبُ بِالحُجَّةِ وَالبُرهانِ، ونَفاذِ المَشِیئةِ فی کُلِّ حینٍ و أَوانٍ.(21)
5506. الکافی عن أبی إسحاق السبیعی عن الحارث الأعور: خَطَبَ أَمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلامخُطبَةً بَعدَ العَصرِ، فَعَجِبَ النّاسُ مِن حُسنِ صِفَتِهِ وما ذَکَرَهُ مِن تَعظیمِ اللّهِ- جَلَّ جَلالُهُ-، قالَ أَبو إِسحاقَ: فَقُلتُ لِلحارِثِ: أوَما حَفِظتَها؟
قالَ: قَد کَتَبتُها، فَأَملاها عَلَینا مِن کِتابِهِ:
الحَمدُ للّهِِ الَّذی لا یَموتُ ولا تَنقَضی عَجائِبُهُ؛ لِأَنَّهُ کُلَّ یَومٍ فی شَأنٍ مِن إِحداثِ
بی نیاز است و هیچ چیز، از او بی نیاز نیست.
5505. امام على علیه السلام: خدایى جز اللّه نیست که نسبت به فرمانبردارانش سپاسگزار است و به مشرکان فرصت مىدهد. به آن که او را در حال دورى [از خدا] بخواند، نزدیک است و به کسى که به سایه ی او پناه آورده و به ریسمانش چنگ زده، مهربان است.
خدایى جز اللّه نیست که به آن که با آرامترین صدایش او را بخواند، پاسخ مىدهد و به آن که با پنهانترین رازگویى، با او راز و نیاز مىکند، شنواست. به آن که براى گشایش اندوهش به او امید دارد، مهربان است. به آن که براى زدوده شدن گرفتارى و غصّهاش او را بخواند، نزدیک است.
خدایى جز اللّه نیست که به آن که از آیات خدا روى بر گردانَد و از دلیلهاى روشن او کناره بگیرد و در همه حال به انکار [خدا و دین او] تن در دهد، بردبار است. خدا بزرگتر است [از آن که به توصیف آید] و بر مخالفان [خود] چیره است. از همتایان، برتر است. در گشادهدستى بر همه ی بندگان، بىهمتاست. خدا بزرگتر است. در فرمانروایى و پیروزمندى و شکستناپذیرى، پوشیده است و در چیرگى و توانایى، یگانه است و لباس بزرگى و سترگى را پوشیده است. خدا بزرگتر است و در همیشگى بودنِ سلطنتش، پاک است و با دلیل و برهان و اجراى خواستش در هر هنگام و زمان، چیره است.
5506. الکافى- به نقل از ابو اسحاق سبیعى، از حارث اَعوَر-: امیر مؤمنان، پس از [نماز] عصر، خطبهاى خواند که مردم از زیبایىاش و آنچه درباره ی سترگى خدا- که شکوهمند است شکوه او- بیان کرد، شگفتزده شدند. به حارث اعور گفتم: آیا آن خطبه را به خاطر نسپردى؟
گفت: آن را نوشتم.
پس، از نوشته خود براى ما چنین املا کرد:
«ستایش، از آنِ خدایى است که نمىمیرد و شگفتىهایش تمامى ندارد؛ چرا
بَدیعٍ لَم یَکُن. الَّذی لَم یَلِد فَیَکونَ فِی العِزِّ مُشارَکا، ولَم یُولَد(22) فَیَکونَ مَوروثا هالِکا، ولَم تَقَع عَلَیهِ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحا ماثِلاً، ولَم تُدرِکهُ الأَبصارُ فَیَکونَ بَعدَ انتِقالِها حائِلاً. الَّذی لَیسَت فی أَوَّلِیَّتِهِ نِهایَةٌ ولا لاِخِرِیَّتِهِ حَدٌّ ولا غایَةٌ. الَّذی لَم یَسبِقهُ وَقتٌ، ولَم یَتَقَدَّمهُ زَمانٌ، ولا یَتَعاوَرُهُ زِیادَةٌ ولا نُقصانٌ، ولا یُوصَفُ بِأَینٍ ولا بِمَ ولا مَکانٍ. الَّذی بَطَنَ مِن خَفِیّاتِ الأُمورِ، وظَهَرَ فِی العُقولِ بِما یُرى فی خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبیرِ. الَّذی سُئِلَتِ الأَنبیاءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَیهِ بِآیاتِهِ. لا تَستَطیعُ عُقولُ المُتَفَکِّرینَ جَحدَهُ؛ لِأَنَّ مَن کانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فیهِنَّ وما بَینَهُنَّ وهُوَ الصّانِعُ لَهُنَّ، فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. الَّذی نَأى مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ. الَّذی خَلَقَ خَلقَهُ لِعِبادَتِهِ و أَقدَرَهُم عَلى طاعَتِهِ بِما جَعَلَ فیهِم، وقَطَعَ عُذرَهُم بِالحُجَجِ، فَعَن بَیِّنَةٍ هَلَکَ مَن هَلَکَ، وبِمَنِّهِ نَجا مَن نَجا، وللّهِِ الفَضلُ مُبدِئا ومُعیدا.
ثُمَّ إِنَّ اللّهَ ولَهُ الحَمدُ افتَتَحَ الحَمدَ لِنَفسِهِ(23)، وخَتَمَ أَمرَ الدُّنیا ومَحَلَّ الآخِرَةِ بِالحَمدِ لِنَفسِهِ، فَقالَ: «وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ».(24)
الحَمدُ للّهِِ اللاّبِسِ الکِبریاءِ بِلا تَجسیدٍ، وَالمُرتَدی بِالجَلالِ بِلا تَمثیلٍ، وَالمُستَوی عَلَى العَرشِ بِغَیرِ زَوالٍ، وَالمُتَعالی عَلَى الخَلقِ بِلا تَباعُدٍ مِنهُم ولا مُلامَسَةٍ مِنهُ لَهُم. لَیسَ لَهُ حَدٌّ یُنتَهى إِلى حَدِّهِ، ولا لَهُ مِثلٌ فَیُعرَفَ بِمِثلِهِ. ذَلَّ مَن تَجَبَّرَ غَیرَهُ، وصَغُرَ
که هر روز، چیزى را نوآورى مىکند که پیش از آن نبود. آن که نزاده است تا در عزّتش شریکى داشته باشد، و زاده نشده است تا از او ارث برند و از بین رونده شود. گمانها به او تعلّق نمىگیرند تا او را به صورت شکلى نامشخّص، اندازه گذارند، و چشمها او را نمىیابند تا این که پس از گردش چشم، [در نگاه بیننده] دگرگون شود. آن که نخستینْ بودنش را پایانى نیست و واپسینْ بودنش، اندازه و نهایتى ندارد. آن که وقتى، از او پیشى نگرفته و زمانى، از او جلوتر نیفتاده است و دستخوشِ زیادى و کمى نمىشود و با جا و چهچیز و مکان، توصیف نمىشود.
او که از درون چیزهاى پنهان، آگاه است و با نشانههاى تدبیر که در آفریدگانش دیده مىشود، بر خِردها آشکار گشته است. کسى که وقتى از پیامبران علیهم السلام در بارهاش پرسش مىشد، آنها او را به اندازه و جزء توصیف نکردند؛ بلکه او را به افعالش ستودند و با نشانههایش او را نشان دادند. خردهاى اندیشهورزان، نمىتوانند او را انکار کنند؛ زیرا کسى که آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست و آنچه در میان آنهاست، آفرینش اوست و او آنها را ساخته است، توانایىاش قابل انکار نیست. آن که از آفریدگان، دور است و در نتیجه، چیزى مانند او نیست. کسى که آفریدگان را براى پرستش خود آفرید و با قدرتى که در آنان نهاد، بر فرمانبردارى خویش تواناشان ساخت و با دلایل محکم، بهانه ی آنها را از میان برداشت. پس آن که هلاک شد، با وجود دلیلِ روشن هلاک شد، و آن که نجات یافت، با منّت و گشادهدستىِ خدا نجات یافت، و فزونبخشى، از آغاز تا پایان کار، از آنِ خداست.
آنگاه [بدانید] خدایى که ستایش، از آنِ اوست، ستایش را براى خویش آغاز کرد و کار دنیا و جایگاه آخرت را با ستایش خویش به پایان رساند، پس فرمود: «و میانشان به حق، داورى مىگردد و گفته مىشود: ستایش، براى خدایى است که پروردگار جهانیان است».
ستایش، براى خدایى است که بىآنکه داراى جسم باشد، لباس بزرگىْ را پوشیده است و بىآنکه شبیهى داشته باشد، رداى شکوه را در بر کرده است و بدون از بین رفتن، بر عرش سلطه دارد. از آفریدگان، برتر است، بدون آن که از
مَن تَکَبَّرَ دونَهُ، وتَواضَعَتِ الأَشیاءُ لِعَظَمَتِهِ، وَانقادَت لِسُلطانِهِ وعِزَّتِهِ، وکَلَّت عَن إِدراکِهِ طُروفُ العُیونِ، وقَصُرَت دونَ بُلوغِ صِفَتِهِ أَوهامُ الخَلائِقِ. الأَوَّلِ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ ولا قَبلَ لَهُ، وَالآخِرِ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ ولا بَعدَ لَهُ، الظّاهِرِ عَلى کُلِّ شَیءٍ بِالقَهرِ لَهُ، وَالمُشاهِدِ لِجَمیعِ الأَماکِنِ بِلاَ انتِقالٍ إِلَیها، لا تَلمِسُهُ لامِسَةٌ ولا تَحُسُّهُ حاسَّةٌ، «هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ».(25) أَتقَنَ ما أَرادَ مِن خَلقِهِ مِنَ الأَشباحِ کُلِّها، لا بِمِثالٍ سَبَقَ إِلَیهِ، ولا لُغوبٍ(26) دَخَلَ عَلَیهِ فی خَلقِ ما خَلَقَ لَدَیهِ. ابتَدَأَ ما أَرادَ ابتِداءَهُ، و أنشَأ ما أَرادَ إِنشاءَهُ عَلى ما أرادَ مِنَ الثَّقَلَینِ الجِنِّ وَالإِنسِ؛ لِیَعرِفوا بِذلِکَ رُبوبِیَّتَهُ وتَمَکَّنَ فیهِم طاعَتُهُ.
نَحمَدُهُ بِجَمیعِ مَحامِدِهِ کُلِّها عَلى جَمیعِ نَعمائِهِ کُلِّها، ونَستَهدیهِ لِمَراشِدِ أُمورِنا، ونَعوذُ بِهِ مِن سَیِّئاتِ أَعمالِنا، ونَستَغفِرُهُ لِلذُّنوبِ الَّتی سَبَقَت مِنّا، ونَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ و أَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِیّا دالاًّ عَلَیهِ وهادِیا إِلَیهِ، فَهَدى بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَاستَنقَذَنا بِهِ مِنَ الجَهالَةِ، مَن یُطِعِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزا عَظیما ونالَ ثَوابا جَزیلاً، ومَن یَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد خَسِرَ خُسرانا مُبینا وَاستَحَقَّ عَذابا أَلیما.
فَأَنجِعوا(27)
بَما یَحِقُّ عَلَیکُم مِنَ السَّمعِ وَالطَّاعَةِ وإِخلاصِ النَّصیحَةِ وحُسنِ
آنان دور باشد و یا آنان را لمس کند. اندازهاى ندارد که به آنجا پایان پذیرد و همانندى ندارد تا با آن شناخته شود. جز او هر که ادّعاى چیرگى کرد، خوار شد، و غیر از او هر که ادّعاى بزرگىْ کرد، پست شد. آفریدگان، در برابر سترگىاش فروتن شدند، و در برابر فرمانروایى و پیروزمندىِ شکستناپذیرش رام گشتند. نگاههاى چشمها، از درکش درماندهاند و گمانهاى آفریدگان، از دستیابى به صفت خدا باز ماندند. او نخستین است پیش از هر چیز و چیزى پیش از او نیست و آخر است پس از همه چیز و چیزى پس از او نیست. بر هر چیزى، با غلبه بر آن، ظاهر و چیره است و همه ی مکانها را بدون آن که به سوى آنها برود، مىبیند. هیچ لمس کنندهاى، او را لمس نمىکند و هیچ حسّى، او را احساس نمىکند. «اوست که در آسمان، خداست و در زمین، خداست، و اوست فرزانه و دانا».
آن شکلهایى از آفریدگان را که اراده کرد، محکم و بىعیب آفرید، بدون الگویى که بر او پیشى گرفته باشد، و بىآنکه در آفرینش آفریدگانش، درماندگى بر او وارد شود. آنچه را که آغازش را اراده کرد، آغازگرى نمود و دو موجود گرانْقدر، یعنى جنّ و انسان را، آن گونه که اراده کرده بود، نو پدید آورد تا با آن، پروردگارىاش را بشناسند و فرمانبردارىاش در میان آفریدگان، ممکن گردد.
او را با همه ی ستایشهایش، براى همه ی نعمتهایش مىستاییم و براى اصلاح کارهایمان، از او راهنمایى مىخواهیم و از بدىهاى کارهایمان، به او پناه مىآوریم و براى گناهانى که از ما سر زده، از او آمرزش مىخواهیم.
گواهى مىدهیم که خدایى جز اللّه نیست و این که محمّد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده ی اوست. او را به حق، به عنوان پیامبرى که خدا را نشان مىدهد و به سوى او راهنمایى مىکند، بر انگیخت. پس با او [مردم را] از گمراهى به راه آورد و با او ما را از نادانى نجات داد. هر که از خدا و فرستادهاش فرمانبردارى کند، به موفّقیت سترگى رسیده و به پاداش فراوانى دست یافته است، و هر که خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند، زیان آشکارى کرده و سزاوار عذابى دردناک شده است.
پس با حرفشنوى و فرمانبردارى [از خدا و فرستادهاش] و اخلاص در
المُؤازَرَةِ، و أَعینوا عَلى أَنفُسِکُم بِلُزومِ الطَّریقَةِ المُستَقیمَةِ وهِجرِ الأُمورُ المَکروهَةِ، وتَعاطَوُا الحَقَّ بَینَکُم وتَعاوَنوا بِهِ دونی، وخُذوا عَلى یَدِ الظّالِمِ السَّفیهِ، ومُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنکَرِ، وَاعرِفوا لِذَوِی الفَضلِ فَضلَهُم.
عَصَمَنَا اللّهُ وإِیّاکُم بِالهُدى وثَبَّتَنا وإِیّاکُم عَلَى التَّقوى و أَستَغفِرُ اللّهَ لی ولَکُم.(28).
5507. حلیة الأولیاء عن النعمان بن سعد: کُنتُ بالکوفَةِ فی دارِ الإمارَةِ؛ دارِ عَلِیِّ بنِ أَبی طالِبٍ علیه السلام، إذ دَخَلَ عَلَینا نَوفُ بنُ عَبدِ اللّهِ فَقالَ:
یا أَمیرَ المُؤمِنینَ، بِالبابِ أَربَعونَ رَجُلاً مِنَ الیَهودِ.
فقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: عَلَیَّ بِهِم.
فَلَمّا وَقَفوا بَینَ یَدَیهِ قالوا لَهُ: یا عَلِیُ، صِف لَنا رَبَّکَ هذا الَّذی فِی السَّماءِ کَیفَ هُوَ؟ وکَیفَ کانَ؟ ومَتى کانَ؟ وعَلى أیِّ شَیءٍ هُوَ؟
فَاستَوى عَلیٌّ علیه السلام جالِسَا، وقالَ: مَعشَرَ الیَهودِ، اسمَعوا مِنّی ولا تُبالوا ألاّ تَسأَلوا أَحَدا غَیری: إنَّ رَبّی عز و جل هُوَ الأَوَّلُ لَم یَبدُ مِمّا، ولا مُمازِجٌ مَعَ ما، ولا حالٌّ وَهما، ولا شَبَحٌ یُتَقَصّى، ولا مَحجوبٌ فَیُوحى، ولا کانَ بَعدَ أن لَم یَکُن فَیُقالَ حادِثٌ، بَل جَلَّ أن یُکَیَّفَ المُکَیِّفُ للأَشیاءِ کَیفَ کانَ، بَل لَم یَزَل ولا یَزولُ لاِختِلافِ الأَزمانِ، ولا لِتَقَلُّبِ شَأنٍ بَعدَ شَأنٍ.
وکَیفَ یوصَفُ بِالأَشباحِ، وکَیفَ یُنعَتُ بِالأَلسُنِ الفِصاحِ مَن لَم یَکُن فِی الأَشیاءِ
خیرخواهى و حُسن همیارى [با مردم] که براى شما سزاوار است، رستگار شوید و با التزام به راه راست و دورى از کارهاى زشت، خود را یارى کنید. درستى را میان خود، دست به دست کنید و با درستى، در پیشگاه من، یکدیگر را یارى دهید. دست ستمکار نادان را ببندید و او را امر به معروف و نهى از منکر کنید و قدردان بزرگان باشید.
خدا، ما و شما را با راهنمایى [خود] حفظ کند و ما و شما را بر پرهیزگارى، استوار بدارد. از خدا براى خودم و شما آمرزش مىخواهم».
5507. حلیة الأولیاء- به نقل از نعمان بن سعد-: در فرماندارى کوفه، جایى که على بن ابى طالب علیه السلام آنجا بود، حضور داشتم که ناگاه، نوف بن عبد اللّه وارد شد و گفت: اى امیرمؤمنان! چهل مرد یهود، پشت در هستند.
على علیه السلام فرمود: «آنها را نزد من بیاورید».
آنگاه که یهودیان در پیشگاه امام قرار گرفتند، گفتند: اى على! این پروردگارت را که در آسمان است، براى ما توصیف کن که او چگونه است؟ و چگونه موجود بوده؟ و کى بوده است؟ و بر روى چه چیزى قرار دارد؟
على علیه السلام صاف نشست و فرمود: «اى یهودیان! به من گوش فرا دهید و به دنبال پرسیدن از دیگرى نباشید. پروردگار من، نخستین است و از چیزى پدید نیامده و با چیزى مخلوط نیست. در اندیشهاى حلول نمىکند و موجود شکلدارى نیست که بتوان آن را بررسى کرد و به عمقش رسید، و چیز پنهانى نیست که الهام شود. پس، از نبودن به وجود نیامده تا گفته شود که پدیده است؛ بلکه خدا والاتر از این است که با گوناگون کردن اشیا، خود نیز چگونگى پیدا کند؛ بلکه او به سبب آمد و شدِ زمانها و دگرگونىِ چیزى پس از دیگرى، در گذشته و آینده، از بین نخواهد رفت.
چگونه با شکلها توصیف گردد و با زبانهاى شیوا ستایش شود کسى که
فَیُقالَ: بائِنٌ، ولَم یَبِن عَنها فَیُقالَ: کائِنٌ(29) بَل هُوَ بِلا کَیفیَّةٍ، وهُوَ أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَریدِ، و أَبعَدُ فِی الشَّبَهِ مِن کُلِّ بَعیدٍ. لا یَخفى عَلَیهِ مِن عِبادِهِ شُخوصُ لَحظَةٍ، ولا کُرورُ لَفظَةٍ، ولا ازدِلافُ رَقوَةٍ، ولاَ انبِساطُ خُطوَةٍ، فی غَسَقِ لَیلٍ داجٍ، ولا إدلاجٌ. لا یَتَغَشّى عَلَیهِ القَمَرُ المُنیرُ، ولاَ انبِساطُ الشَّمسِ ذاتِ النُّورِ بِضَوئِهِما فِی الکُرورِ، ولا إقبالُ لَیلٍ مُقبِلٍ، ولا إدبارُ نَهارٍ مُدبِرٍ، إلاّ وَهُوَ مُحیطٌ بِما یُریدُ مِن تَکوینِهِ.
فَهُوَ العالِمُ بِکُلِّ مَکانٍ، وکُلِّ حینٍ و أَوانٍ، وکُلِّ نِهایَةٍ ومُدَّةٍ، وَالأَمَدُ إلَى الخَلقِ مَضروبٌ، وَالحَدُّ إلى غَیرهِ مَنسوبٌ، لَم یَخلُقِ الأَشیاءَ مِن أُصولٍ أَوَّلِیَّةٍ، ولا بِأَوائِلَ کانَتَ قَبلَهُ بَدِیَّةً، بَل خَلَقَ ما خَلَقَ فَأَقامَ خَلقَهُ، وصَوَّرَ ما صَوَّرَ فَأَحسَنَ صورَتَهُ.
تَوَحَّدَ فی عُلُوِّهِ فَلَیسَ لِشَیءٍ مِنهُ امتِناعٌ، ولا لَهُ بِطاعَةِ شَیءٍ مِن خَلقِهِ انتِفاعٌ. إجابَتُهُ لِلدّاعینَ سَریعَةٌ، وَالمَلائِکَةُ فِی السَّماواتِ وَالأَرَضینَ لَهُ مُطیعَةٌ. عِلمُهُ بِالأَمواتِ البائِدینَ، کَعِلمِهِ بِالأَحیاءِ المُتَقَلِّبینَ، وعِلمُهُ بِما فِی السَّماواتِ العُلى کَعِلمِهِ بِما فِی الأَرضِ(30) السُّفلى، وعِلمُهُ بِکُلِّ شَیءٍ. لا تُحَیِّرُهُ الأَصواتُ، ولا تَشغَلُهُ اللُّغاتُ، سَمیعٌ لِلأَصواتِ المُختَلِفَةِ، بِلا جَوارِحَ لَهُ مُؤتَلِفَةٌ. مُدَبِّرٌ بَصیرٌ، عالِمٌ بِالأُمورِ، حَیٌّ قَیّومٌ، سُبحانَهُ.
کَلَّمَ موسى تَکلیما بِلا جَوارِحَ ولا أَدَواتٍ، ولا شَفَةٍ ولا لَهَواتٍ، سُبحانَهُ وتَعالى عَن تَکییفِ الصِّفاتِ. مَن زَعَمَ أنَّ إلهَنا مَحدودٌ فَقَد جَهِلَ الخالِقَ المَعبودَ،
در میان اشیا نیست تا گفته شود که او پدیدار است و از اشیا دور نیست تا گفته شود که او دور است؟! بلکه او چگونگى ندارد و از رگ گردن، نزدیکتر است و در همانندى، از هر دورى دورتر است. نگاه آنى، و پشت سر هم آمدنِ لفظ، و جمع شدن بلندى، و گشادىِ قدم در تاریکى شب سیاه، و سیر شبانه ی بندگانش، از او پوشیده نیست.(31) ماه تابناک و گشایش خورشید درخشان که پى در پى روشنایى مىدهند، و نزدیک شدن شبِ آینده، و پشت کردن روزى که تمام مىشود، بر خدا پوشیده نیست و او فراگیرنده هر چیزى است که اراده ی به وجود آوردنش را دارد.
پس اوست که به هر مکانى و هر وقت و زمانى و هر پایان و مدّتى داناست. نهایت زمانى، [فقط] براى آفریدگان مقرّر شده است و اندازه، به غیر خدا نسبت داده مىشود. چیزها را از بنیانهاى نخستین، و امور نخستینى که پیش از او آغاز و آشکار شده بودند، نیافرید؛ بلکه آنچه را آفرید، پدید آورد و آفریدگانش را استوار ساخت و آنچه را تصویر کرد، صورت بخشید و صورتش را نیکو ساخت.
در بلندپایگى یگانه گشت، پس چیزى نمىتواند از [فرمان تکوینىِ] او سر باز زند و او از فرمانبردارى آفریدهاى، سود نمىبرد. به کسانى که او را مىخوانند، با سرعت پاسخ مىدهد. فرشتگان آسمانها و زمین، در برابرش فرمانبردارند. دانش او به مردگان از میان رفته، همچون دانش او به زندگان در حال تغییر است، و دانش او به آسمانهاى بالا، همچون دانش او به زمین پایین است، و او به هر چیزى داناست. صداها، او را سر در گم نمىکنند و زبانها، او را مشغول نمىسازند. صداهاى مختلف را بدون اندامهاى به هم پیوسته، مىشنود. تدبیر کننده و بینا، داناى امور، زنده و پاینده و پاک است.
او با موسى علیه السلام بدون اندامها و ابزار و نه با لب و نه با زبان کوچک، سخن گفت. او پاک و والاتر است از چگونگىْ (کیفیّتْ) داشتنِ صفاتش. هرکس گمان
ومَن ذَکَرَ أنَّ الأماکِنَ بِهِ تُحیطُ لَزِمَتهُ الحَیرَةُ وَالتَّخلیطُ، بَل هُوَ المُحیطُ بِکُلِّ مَکانٍ.
فَإِن کُنتَ صادِقا أیُّهَا المُتَکَلِّفُ لِوَصفِ الرَّحمنِ، بِخِلافِ التَّنزیلِ وَالبُرهانِ، فَصِف لی جِبریلَ ومیکائیلَ وإسرافیلَ، هَیهاتَ! أتَعجَزُ عَن صِفَةِ مَخلوقٍ مِثلِکَ، وتَصِفُ الخالِقَ المَعبودَ؟! و أنتَ تُدرِکُ(32) صِفَةَ رَبِّ الهَیئَةِ وَالأَدَواتِ، فَکَیفَ مَن لَم تَأخُذهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ لَهُ ما فِی الأَرَضینَ وَالسَّماواتِ وما بَینَهُما وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ.(33)
5508. الإمام الحسن علیه السلام- لَمّا قالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، صِف لی رَبَّکَ حَتّى کَأَنّی أَنظُرُ إِلَیهِ!-: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم یَکُن لَهُ أَوَّلٌ مَعلومٌ، ولا آخِرٌ مُتَناهٍ، ولا قَبلٌ مُدرَکٌ، ولا بَعدٌ مَحدودٌ، ولا أَمَدٌ بِحَتّى، ولا شَخصٌ فَیَتَجَزَّأَ، ولاَ اختِلافُ صِفَةٍ فَیُتَناهى.
فَلا تُدرِکُ العُقولُ و أَوهامُها، ولاَ الفِکرُ وخَطَراتُها، ولاَ الأَلبابُ و أَذهانُها صِفَتَهُ فَتَقولَ: مَتى؟ ولا بُدِئَ مِمّا؟ ولا ظاهِرٌ عَلامَ؟ ولا باطِنٌ فیما؟ ولا تارِکٌ فَهَلاّ(34)!
خَلَقَ الخَلقَ فَکانَ بَدیئا بَدیعا، اِبتَدَأَ ما ابتَدَعَ، وَابتَدَعَ مَا ابتَدَأَ، وفَعَلَ ما أَرادَ و أَرادَ ما استَزادَ، ذلِکُم اللّهُ رَبُّ العالَمینَ.(35)
5509. الإمام الحسین علیه السلام: لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ، ولا یُقاسُ بِالنّاسِ، فَهُوَ قَریبٌ غَیرُ مُلتَصِقٍ،
کند که خداى ما محدود است، به آفریدگار پرستش شده، نادان است و هرکس بگوید که مکانها او را فرا مىگیرند، دچار سر در گمى و آشفتگى مىشود؛ بلکه اوست که هر مکانى را فراگیرنده است.
پس اى کسى که خود را در توصیف [خداى] رحمتگر، برخلاف قرآنِ نازل شده و برهان [عقلى]، به زحمت بىفایده انداختهاى! اگر راست مىگویى، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل علیهم السلام را برایم توصیف کن. دور است و ناممکن! آیا در توصیف آفریده شدهاى همچون خودت، در ماندهاى، ولى آفریدگار پرستش شده را توصیف مىکنى؟! بىشک، صفت پروردگارِ شکل و ابزار، قابل درک نیست.(36) پس چگونه مىتوان توصیف کرد کسى را که نه خوابى سبکْ او را فرو مىگیرد و نه خوابى گران، و آنچه در زمینها و آسمانها و آنچه میان آن دو است، از آنِ اوست، و اوست پروردگار عرش سترگ؟!»
5508. امام حسن علیه السلام- آنگاه که مردى به او گفت: اى فرزند پیامبر خدا! پروردگارت را به گونهاى برایم توصیف کن که گویى به او نگاه مىکنم!-: ستایش، براى خدایى است که نه آغازى دانسته شده [نزد ما] دارد، نه فرجامى پایانپذیر، نه قبل قابل فهم، نه بَعد محدود، و نه نهایتِ زمانىاى که با واژه ی «حتّى» بیان مىشود. پیکرهاى ندارد تا داراى جزء شود، و آمد و شد و جاىگزینىِ صفات، در او راه ندارند تا محدود گردد.
پس عقلها و گمانهایشان، و فکرها و آنچه در آن خطور مىکند، و خِردها و تصوّراتشان، صفت او را درک نمىکنند تا که این بگویند: خدا کجاست؟ او از چه چیزى پدید آمده؟ بر چه چیزى ظاهر است؟ در چه چیزى باطن است؟ چرا [فلان] چیزى را که سزاوار آفرینش بود، نیافرید؟
به آغازگرى و نوآورى، آفریدگان را آفرید. آنچه را نوآورى کرد، آغازگرى نمود و آنچه را آغازگرى کرد، نوآورى نمود. آنچه را اراده کرد، انجام داد و فزونخواهى در آفرینش را اراده کرد. این است خداوند، پروردگارِ جهانیان.
5509. امام حسین علیه السلام: [خداوند] با حواس درک نمىشود و با مردم، مقایسه نمىشود.
وبَعیدٌ غَیرُ مُتَقَصٍّ، یُوَحَّدُ ولا یُبَعَّضُ، مَعروفٌ بِالآیاتِ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الکَبیرُ المُتَعالُ.(37)
5510. الإمام زین العابدین علیه السلام: اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِیُّ المُرشِدُ، وَالغَنِیُّ المُرفِدُ، وَالعَونُ المُؤَیِّدُ، الرَّاحِمُ الغَفورُ، وَالعاصِمُ المُجیرُ، وَالقاصِمُ المُبیرُ، وَالخالِقُ الحَلیمُ، وَالرّازِقُ الکَریمُ، وَالسّابِقُ القَدیمُ، عَلِمتَ فَخَبَرتَ، وحَلُمتَ فَسَتَرتَ، ورَحِمتَ فَغَفَرتَ، وعَظُمتَ فَقَهَرتَ، ومَلَکتَ فَاستَأثَرتَ، و أَدرَکتَ فَاقتَدَرتَ، وحَکَمتَ فَعَدَلتَ، و أَنَعَمتَ فَأَفضَلتَ و أَبدَعتَ فَأَحسَنتَ، وصَنَعتَ فَأَتقَنتَ، وجُدتَ فَأَغنَیتَ، و أَیَّدتَ فَکَفَیتَ، وخَلَقتَ فَسَوَّیتَ، ووَفَّقتَ فَهَدَیتَ، بَطَنتَ الغُیوبَ، فَخَبرتَ مَکنونَ أَسرارِها.(38)
5511. الإمام الکاظم علیه السلام: أَوَّلُ الدِّیانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ، وکَمالُ معرِفَتِهِ تَوحیدُهُ، وکَمالُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ، بِشهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیُر المَوصوفِ، وشَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ، وشَهادَتِهِما جَمیعا بِالتَّثنِیَةِ، المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ، فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، ومَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ، ومَن قالَ: «کَیفَ؟» فَقَدِ استَوصَفَهُ، ومَن قالَ: «فیمَ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ، ومَن قالَ: «عَلامَ؟» فَقَد جَهِلَهُ، ومَن قالَ: «أَینَ؟» فَقَد أَخلى مِنهُ، ومَن قالَ: «ما هُوَ؟» فَقَد نَعَتَهُ، ومَن قالَ: «إِلامَ؟» فَقَد غایاهُ،
پس نزدیک است؛ امّا چسبیده نیست، و دور است؛ امّا جدا نیست،(39) و یگانه است؛ امّا جزء ندارد. با نشانهها شناخته مىشود، و با علامتها توصیف مىشود. خدایى نیست جز او که بزرگ و متعالى است.
5510. امام زین العابدین علیه السلام: خدایا! تویى سرپرستِ راهنما، و بىنیاز بخشنده، و یاور پشتیبان، و رحم کننده و آمرزنده، و نگه دارنده و پناه دهنده، و کوبنده و نابود کننده، و آفریدگار و بردبار، و روزى دهنده و بزرگوار، و پیشین و دیرینه. دانستى و خبر دادى، بردبارى کردى و پوشاندى، رحم کردى و آمرزیدى، شُکوه یافتى و چیرهگشتى، دارا شدى و به خود اختصاص دادى، دست یافتى و توانستى، حکم کردى و عدالت ورزیدى، نعمت دادى و بیش از استحقاق بخشیدى، نوآورى کردى و نیکو عمل کردى، ساختى و محکمکارى کردى، بىعوض بخشیدى و بىنیاز ماندى، پشتیبانى کردى و بسنده بودى، آفریدى و نظام بخشیدى، توفیق دادى و راهنمایى کردى، و از درون نهانها آگاه گشتى و از اسرار پوشیده ی آنها خبر دادى.
5511. امام کاظم علیه السلام: نخستین گام در اعتقاد به خدا شناخت اوست، و کمال شناخت خدا یگانه دانستن اوست، و کمال یگانه دانستن خدا نفى صفات از اوست؛ چرا که هر صفتى گواهى مىدهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفى گواهى مىدهد که غیر از صفت است، و هر دو به دوگانگى [میان صفت و موصوف] گواهى مىدهند، که این، درباره ی خداى بىآغاز، محال است. پس هر که خدا را توصیف کند، او را محدود ساخته است و هر که خدا را محدود سازد، او را شمارش کرده است و هر که خدا را بشمارد، بىآغاز بودنش را باطل کرده است، و هر که گفت: «خدا چگونه است؟»، در پى توصیف اوست، و هر که گفت: «خدا در چه چیزى است؟»، او را در ظرفى نهاده است، و هر که گفت: «خدا بر روى چیست؟»، او را نشناخته است، و هر که گفت: «خدا کجاست؟»، جایى را از او خالى دانسته است، و هر که گفت: «خدا چیست؟»، او را تعریف کرده است، و هر که گفت: «خدا تا کجاست؟»، براى او سرانجامى در نظر گرفته است. او دانا بود، آنگاه
عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ، وخالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ، وکَذلِکَ یوصَفُ رَبُّنا، وفَوقَ ما یَصِفُهُ الواصِفونَ.(40)
5512. الإمام الرضا علیه السلام: أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ تَعالى مَعرِفَتُهُ، و أَصلُ مَعرِفَةِ اللّهِ تَوحیدُهُ، ونِظامُ تَوحیدِ اللّهِ تَعالى نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ، وشَهادَةِ کُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَیسَ بِصِفَةٍ ولا مَوصوفٍ، وشَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ، وشَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ، وشَهادَةِ الحَدَثِ بالاِمتِناعِ مِن الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِن الحَدَثِ.
فَلَیسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبیهِ ذاتَهُ، ولا إِیّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکتَنَهَهُ(41)، ولا حَقیقَتَهُ أَصابَ من مَثَّلَهُ، ولا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ، ولا صَمَدَ صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَیهِ، ولا إِیّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ، ولا لَهُ تَذَلَّلَ مَن بَعَّضَهُ، ولا إِیّاهُ أَرادَ من تَوَهَّمَهُ.
کُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ، وکُلُّ قائِمٍ فی سِواهٌ مَعلولٌ، بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ، وبِالعُقولِ یُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالفِطَرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ، خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَینَهُ وبَینَهُم، ومُبایَنَتُهُ إِیّاهُم مُفارَقَتُهُ إِنِّیَّتَهُم، وَابتِداؤُهُ إِیّاهُم دَلیلُهُم عَلى أَن لاَ ابتِداءَ لَهُ؛ لِعَجزِ کُلِّ مُبتَدَا عَنِ ابِتداءِ غَیرِهِ، و أَدوُهُ(42) إیّاهُم دَلیلٌ عَلى أَن لا أَداةَ فَیهِ؛ لِشَهادَةِ الأَدَواتِ
که دانستهاى نبود، و آفریدگار بود، آنگاه که آفریدهاى نبود، و پروردگار بود، آنگاه که پروردهاى نبود، و پروردگار ما اینچنین ستوده مىشود و برتر از توصیفِ توصیف کنندگان است.
5512. امام رضا علیه السلام: نخستین گام در پرستش خداى متعال، شناخت اوست، و پایه ی شناخت خدا یگانه دانستن اوست، و ساختار یگانه دانستن خداى متعال، نفى صفات از اوست؛ زیرا خِردها گواهى مىدهند که هر صفت و موصوفى آفریده شده است، و هر آفریده شدهاى، گواهى مىدهد که آفریدگارى دارد که نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى به همراهى [یکدیگر] گواهى مىدهند، و همراهى، به پدید آمدنْ گواهى مىدهد، و پدید آمدن، گواهى مىدهد که با بىآغاز بودن، ناسازگار است و بىآغاز بودن با پدید آمدن، ناسازگار است.
پس کسى که ذات خدا را با همانند کردنش با دیگر چیزها بشناسد، او را نشناخته است، و هر که در صدد رسیدن به نهایت خدا باشد، او را یگانه ندانسته است، و هر که خدا را مانند دیگر چیزها بداند، به حقیقت او نرسیده است، و هر که براى خدا پایانى در نظر بگیرد، او را تصدیق نکرده است، و هر که به خدا اشاره کند، صمد بودنِ او را در نظر نگرفته است، و هر که خدا را همانند دیگر چیزها بداند، او را قصد نکرده است، و هر که خدا را داراى اجزا بداند، در برابرش فروتنى نکرده است، و هر که خدا را در اندیشه آورد، او را اراده نکرده است.
هر موجودى که ذاتش شناخته شود، ساخته شده است، و هر چه به غیر خود استوار باشد، ناقص [و نیازمند علّت] است. از راه چیزهایى که خدا ساخته، بر وجود او استدلال مىشود، و با خِردها شناخت خدا محکم مىشود، و با فطرت، دلیل خدا پایدار مىگردد.
آفرینش آفریدگان به وسیله ی خدا، پوششى است میان او و آنها، و تفاوت خدا با آفریدگان، تفاوت او با هستى آنهاست، و آغاز شدن هستى آفریدگان به وسیله ی خدا، دلیل آنهاست بر این که خدا آغاز ندارد؛ چرا که هر آغاز شدهاى از آغازیدن غیر خود، ناتوان است و این که خدا به آفریدگانْ ابزار داده است، دلیل آن است که در خدا ابزار نیست؛ زیرا ابزارها به نیازمندى صاحبان ابزار، گواهى مىدهند.
بِفاقَةِ المُتَأَدّینَ. و أَسماؤُهُ تَعبیرٌ، و أَفعالُهُ تَفهیمٌ، وذاتُهُ حَقیقَةٌ، وکُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وبَینَ خَلِقهِ، وغُبورُهُ تَحدیدٌ لِما سِواهُ، فَقَد جَهِلَ اللّهَ مَنِ استَوصَفَهُ، وقَد تَعدّاهُ مَنِ اشتَمَلَهُ، وقَد أَخطَأَهُ مَنِ اکتَنَهَهُ، ومَن قالَ: «کَیفَ؟» فَقَد شَبَّهَهُ، ومَن قالَ: «لِمَ؟» فَقَد عَلَّلَهُ، ومَن قالَ: «متى؟» فَقَد وَقَّتَهُ، ومَن قالَ: «فیمَ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ، ومَن قالَ: «إِلامَ؟» فَقَد نَهّاهُ، ومَن قالَ «حَتّامَ؟» فَقد غَیّاهُ، ومَن غَیّاهُ فَقَد غایاهُ، ومَن غایاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد وَصَفَهُ، ومَن وَصَفَهُ فَقَد أَلحَدَ فیهِ.
ولا یَتَغَیَّرُ اللّهُ بِانغِیارِ المَخلوقِ، کَما لا یَتَحَدَّدُ بِتَحدیدِ المَحدودِ. أَحَدٌ لا بِتَأویلِ عَدَدٍ، ظاهِرٌ لا بِتَأویلِ المُباشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤیَةٍ، باطِنٌ لا بِمُزایَلَةٍ، مُبایِنٌ لا بِمَسافَةٍ، قَریبٌ لا بِمُداناةٍ، لَطیفٌ لا بِتَجَسُّمٍ، مَوجودٌ لا بَعدَ عَدَمٍ، فاعِلٌ لا بِاضطِرارٍ، مُقَدِّرٌ لا بِحَولِ فِکرَةٍ، مُدَبِّرٌ لا بِحَرَکَةٍ، مُریدٌ لا بِهَمامَةٍ، شاءٍ لا بِهِمَّةٍ، مُدرِکٌ لا بِمِجَسَّةٍ، سَمیعٌ لا بِآلَةٍ، بَصیرٌ لا بِأَداةٍ.
لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ، ولا تَضَمَّنُهُ الأَماکِنُ، ولا تَأخُذُهُ السِّناتُ، ولا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ، ولا تُقَیِّدُهُ الأَدَواتُ، سَبَقَ الأَوقاتَ کَونُهُ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ، بِتَشعیرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشعَرَ لَهُ، وبِتَجهیرِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أَن لا جَوهَرَ لَهُ، وبِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا قَرینَ لَهُ، ضادَّ النُّورَ بِالظُّلمَةِ، وَالجَلایَةَ بِالبُهمِ، وَالجَسوَ(43) بِالبَلَلِ، وَالصَّردَ بِالحَرورِ.
نامهاى خدا عبور دهنده [ى آفریدگان به سوى خدا] هستند [و آنان را متوجّه خدا مىسازند]، و کارهاى خدا فهماننده [ى این است که کارها کنندهاى دارند]، و ذات خدا حقیقت است، و کُنه او میان او و آفریدگانش جدایى مىافکند، و همیشگى بودن خدا محدود کننده ی غیر اوست.
کسى که در صدد توصیف خدا باشد، او را نشناخته است، و آن که بخواهد بر خدا احاطه یابد، از او در گذشته [و به چیز دیگرى رسیده] است، و هر که بخواهد به کُنه خدا برسد، او را از دست داده است، و هر که گفت: «خدا چگونه است؟»، او را همانند دیگر چیزها کرده است، و هر که گفت: «خدا چرا و به چه دلیل موجود است؟»، او را ناقص [و نیازمند علّت] دانسته است، و هر که گفت: «خدا چه وقت بوده است؟»، او را داراى زمان دانسته است، و هر که گفت: «خدا در چه چیزى است؟»، او را در ظرفى نهاده است، و هر که گفت: «خدا تا کجاست؟»، او را نهایتدار دانسته است، و هر که گفت: «خدا تا کِى است؟»، او را داراى سرانجام دانسته است، و هر که چنین کند، میان او و دیگر چیزها سرانجام مشترک قرار داده است، و این، یعنى او را داراى اجزا دانسته است، و این، یعنى او را توصیف کرده است، و این، یعنى به بیراهه رفته است.
و خدا با تغییر کردن آفریده تغییر نمىکند، همان طور که در اندازهگیرى با معیارهاى محدود، محدود نمىگردد. او یکتاست؛ امّا نه از نوعِ یکى بودن عدد [که در مقابل دو تا و سه تا بودن است]، و ظاهر است؛ امّا نه به معناى لمس شدن، و آشکار است؛ امّا نه به معناى دیده شدن، و باطن است؛ امّا نه به معناى کنار بودن [از دیگر چیزها]، و دور است؛ امّا نه از نظر مسافت، و نزدیک است؛ امّا نه از جهت مکانى، و لطیف است؛ امّا نه از نظر جسمانى، و موجود است؛ امّا نه پس از عدم، و فاعل است؛ امّا نه با اضطرار، و تقدیر کننده است؛ امّا نه با نیروى فکر، و تدبیر کننده است؛ امّا نه با حرکت کردن، و اراده کننده است؛ امّا نه با کوشش، و خواهنده است؛ امّا نه با تلاش، و درک کننده است؛ امّا نه با وسیله ی حس کردن، و شنواست؛ امّا نه با ابزار، و بیناست؛ امّا نه با وسیله.
زمانها با او همراه نیستند، و مکانها او را شامل نمىشوند، و خوابهاى سبک، او را فرا نمىگیرند، و صفتها او را محدود نمىسازند، و ابزارها او را مقیّد نمىکنند. بودنش بر زمانها، هستىاش بر نیستى، و بىآغاز بودنش بر آغاز، پیشى گرفته است. از این که قواى ادراکى را داراى ادراک ساخته است، معلوم مىشود که او داراى قوّه ی ادراکى نیست، و از این که جوهرها را جوهر ساخته است، روشن مىشود که او جوهر ندارد، و از این که چیزها را ضدّ هم قرار داده است، دانسته مىشود که ضدّى ندارد، و از این که چیزها را همراه هم کرده است، معلوم مىشود که همراهى ندارد. روشنایى را ضدّ تاریکى، و آشکارى را ضدّ پوشیدگى، و خشکى را ضدّ تَرى، و سرما را ضدّ گرما قرار داد.
مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعادِیاتِها، مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدانِیاتِها، دالَّةٌ بِتَفریقِها عَلى مُفَرِّقِها، وبِتَألیفِها عَلى مُؤَلِّفِها، ذلِکَ قَولُهُ عز و جل: «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(44) فَفَرَّقَ بِها بَینَ قَبلٍ وبَعدٍ؛ لِیُعلَمَ أَن لا قَبلَ لَهُ ولا بَعدَ، شاهِدَةٍ بِغَرائِزِها أَن لا غَریزَةَ لِمُغَرِّزِها، دالَّةً بِتَفاوُتِها أَن لا تَفاوُتَ لِمُفاوِتِها، مُخبِرَةً بِتَوقیتِها أَن لا وَقتَ لِمُوَقِّتِها.
حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ لِیُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَینَهُ وبَینَها غَیرُها، لَهُ مَعنَى الرُّبوبِیَّةِ إِذ لا مَربوبَ، وحَقیقَةُ الإِلهِیَّةِ إِذ لا مَألوهَ، ومَعنَى العالِمِ ولا مَعلومَ، ومَعنَى الخالِقِ ولا مَخلوقَ، وتَأویلُ السَّمعِ ولا مَسموعَ، لَیسَ مُذ خَلَقَ استَحَقَّ مَعنَى الخالِقِ، ولا بِإِحداثِهِ البَرایا استَفادَ مَعنَى البارِئِیَّةِ، کَیفَ ولا تُغَیِّبُهُ مُذ، ولا تُدنیهِ قَد، ولا تَحجُبُهُ لَعَلَّ، ولا تُوَقِّتُهُ مَتى، ولا تَشمُلُهُ حینَ، ولا تُقارِنُهُ مَعَ.
إِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها، وتُشیرُ الآلَةُ إِلى نَظائِرِها، وفِی الأَشیاءِ یوجَدُ فِعالُها، مَنَعَتها مُنذُ القِدمَةَ، وحَمَتها قَدِ الأَزَلِیَّةَ، وجَنَّبَتها لَولا التَّکمِلَةَ، اِفتَرَقَت فَدَلَّت عَلى مُفَرِّقِها، وتَبایَنَت فَأَعرَبَت عَن مُبایِنِها لِما تَجلّى صانِعُها لِلعُقولِ، وبِهَا احتَجَبَ عَنِ الرُّؤیَةِ، وإِلَیها تَحاکَمَ الأَوهامُ، وفیها أُثبِتَ غَیرُهُ، ومِنها أُنیطُ الدَّلیلُ، وبِها عَرَّفَها الإِقرارَ، وبِالعُقولِ یُعتَقَدُ التَّصدیقُ بِاللّهِ، وبِالإِقرارِ یَکمُلُ الإِیمانُ بِهِ، ولا دِیانَةَ إِلاّ بَعدَ المَعرِفَةِ، ولا مَعرِفَةَ إِلاّ بِالإِخلاصِ، ولا إِخلاصَ مَعَ التَّشبیهِ، ولا نَفیَ مَعَ إثباتِ الصِّفاتِ لِلتَّشبیهِ، فَکُلُّ ما فِی الخَلقِ لا یوجَدُ فی خالِقِهِ، وکُلُّ ما یُمکِنُ فیهِ یَمتَنِعُ مِن صانِعِهِ، لا تَجری عَلَیهِ الحَرَکَةُ وَالسُّکونُ، وکَیفَ یَجری عَلَیهِ ما هُوَ أَجراهُ، أَو
آفریدگانِ دور از هم را با هم جمع کرده و آفریدگانِ نزدیک به هم را از هم جدا نموده است. جداکردن آفریدگان بر جداکننده ی آنها، و جمع کردن آفریدگان بر جمع کننده ی آنها دلالت مىکند. این، همان سخن خداى عز و جل است که: «و از هر چیزى دو گونه آفریدیم. باشد که [خدا را] به یاد آورید». با آفریدگان، میان پیش و پس، جدایى افکنده تا روشن شود که پیش و پسى ندارد. طبیعتهاى آفریدگان، گواهى مىدهند که آفریننده ی طبیعتها، خود، طبیعت ندارد. کاستىهاى آفریدگان، نشانه ی این است که آفریننده ی کاستىها، خود، کاستى ندارد. زمان داشتن آفریدگان، بیانگر این است که آفریدگار آنان، زمان ندارد.
برخى آفریدگان را از برخى دیگر پنهان کرده تا معلوم شود که میان او و آفریدگان، پوششى جز خود آفریدگان وجود ندارد. آنگاه که پروردهاى نبود، او حقیقت پروردگارى را داشت، و آنگاه که بندهاى نبود، او حقیقت خدایى را داشت، و آنگاه که دانستهاى نبود، او حقیقت دانایى را داشت، و آنگاه که آفریدهاى نبود، او حقیقت آفریدگارى را داشت، و آنگاه که شنیدهاى نبود، او حقیقت شنوایى را داشت. از وقتى که شروع به آفرینش کرد، سزاوار حقیقت آفریدگارى نشد،(45) و با ایجاد آفریدهها از حقیقت آفرینندگى بهرهمند نشد. چگونه چنین چیزى ممکن است، در حالى که واژه ی «مُذ (از وقتى که)» او را [در برخى زمانها] غایب نمىکند، و واژه ی «قد (نزدیک است)» [که نشانه ی نزدیکى زمانى است،] او را [به برخى زمانها] نزدیک نمىکند و واژه ی «لَعَلَّ (شاید)» [، میان خدا و خواستهاش] حجاب نمىافکند، و واژه ی «مَتى (کِى؟)» او را زمانمند نمىکند، و «حینَ (زمانى که)» او را فرا نمىگیرد، و واژه ی «مع (با)» او را با چیزى همراه نمىکند؟!
ابزارها خودشان را محدود مىسازند [، نه خدا را]، و وسیله به مانند خود اشاره مىکند، و تأثیر ابزار، در میان چیزها [ى آفریده شده، و نه خدا] یافت مىشود. واژه ی «مُنْذُ (از زمانى که)» جلوى همیشگى بودن آفریدگان را مىگیرد، و واژه ی «قد (نزدیک است)» [که به نزدیکى زمانى اشاره مىکند،] آفریدگان را از بىآغاز بودن باز مىدارد، و واژه ی «لولا (اگر نبود)» [که به نبودِ چیزى در اثر چیز دیگر اشاره مىکند،] آفریدگان را از کامل بودن دور مىکند. جدایى آفریدگان، بیانگر جداکننده ی آنهاست، و دورى آنها از هم، نشانگر دور کننده ی آنها از یکدیگر است؛ چرا که سازنده ی آفریدگان، بر خِردها پدیدار گشته است، و به وسیله ی آفریدگان، از دیده شدنْ پنهان گشته است، و گمانها بر اساس آفریدگان درباره ی خدا حکم مىکنند، و در آفریدگانْ تغییر نهاده شده است، و از آفریدگان [براى اثبات وجود خدا] دلیل آورده مىشود، و از راه آفریدگان، اقرار [به وجود خدا] به آفریدگان شناسانده شده است، و با خِردها تصدیق خدا محکم مىگردد و با اقرار [به وجود خدا] ایمان به خدا کامل مىگردد.
یَعودُ إِلَیهِ ما هُوَ ابتَدَأَهُ؟! إِذاً لَتَفاوتَت ذاتُهُ ولَتَجَزَّأَ کُنهُهُ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ، ولَما کانَ لِلبارِئِ مَعنىً غَیرُ المَبروءِ.
ولَو حُدَّ لَهُ وَراءٌ إِذا لَحُدَّ لَهُ أَمامٌ، ولَوِ التُمِسَ لَهُ التَّمامُ إِذا لَزِمَهُ النُّقصانُ، کَیفَ یَستَحِقُّ الأَزَلَ مَن لا یَمتَنِعُ مِنَ الحُدوثِ؟ وکَیفَ یُنشِئُ الأَشیاءَ مَن لا یَمتَنِعُ مِنَ الإِنشاءِ؟ إِذا لَقامَت فیهِ آیَةُ المَصنوعِ، ولَتَحَوَّلَ دَلیلاً بَعدَما کانَ مَدلولاً عَلَیهِ.
لَیسَ فی مُحالِ القَولِ حُجَّةٌ، ولا فِی المَسأَلَةِ عَنهُ جَوابٌ، ولا فِی مَعناهُ لَهُ تُعَظیمٌ، ولا فی إِبانَتِهِ عَنِ الخَلقِ ضَیمٌ، إِلاّ بِامتِناعِ الأَزَلِیِّ أَن یُثَنّى، وما لا بَدءَ لَهُ أَن یُبدَأَ، لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ العَلِیُّ العَظیمُ، کَذَبَ العادِلونَ بِاللّهِ وضَلّوا ضَلالاً بَعیدا وخَسِروا خُسرانا مُبینا، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.(46)
دیندارى، تنها پس از شناخت خداست، و شناخت خدا با اخلاص(47) به دست مىآید، و با وجود تشبیه خدا به آفریدگان، اخلاصى وجود ندارد، و با اثبات صفتها براى خدا «تشبیه» نفى نمىشود. پس هر آنچه در آفریده هست، در آفریدگارِ آن یافت نمىشود، و هر چه در آفریده امکان دارد، در سازنده ی آن مُحال است. حرکت و سکون بر خدا جارى نیست، و چگونه ممکن است چیزى که خدا آن را ایجاد کرده است، در خودِ او جریان یابد، یا آنچه خودش آن را آغاز کرده (آفریده)، به خودِ او باز گردد [و در او موجود شود]؟! اگر چنین باشد، ذاتش ناقص و حقیقتش داراى اجزا خواهد بود، و بىآغاز بودنِ حقیقتش محال خواهد شد، و آفریننده، حقیقتى جز آفریده شده نخواهد داشت.
اگر براى خدا پشتِ سر در نظر گرفته شود، پیش رو خواهد داشت، و اگر براى او کامل شدن جسته شود، او را کاستى لازم مىآید. کسى که پیدایش برایش محال نیست، چگونه سزاوار بىآغاز بودن خواهد بود؟! و کسى که نوپدید آمدن برایش مُحال نیست، چگونه اشیا را نوپدید مىآورد؟! اگر چنین باشد (در خدا پیدایش و نو پدید آمدن ممکن باشد)، نشانه ی ساخته شدن در خدا ثابت مىشود، و او به دلیلى [براى وجود سازندهاى دیگر] بدل خواهد شد، پس از آنکه آفریدگان بر وجود او دلالت کردند.
سخن مُحال نمىتواند دلیل چیزى باشد، و پرسش درباره ی او [با عباراتى همچون: چگونه است؟ از کِى موجود شده است؟] پاسخ ندارد، و هر پاسخى که گفته شود، بیانگر شکوه خدا نیست، و لازمه ی تفاوت آفریدگار با آفریدگان، ستم [بر آفریدگان] نیست؛(48) بلکه [این تفاوت، از آن روست که] موجود بىآغاز، نمىتواند دومى داشته باشد، و چیزى که آغاز ندارد، نمىتواند آغاز شود. خدایى جز خداى یگانه بلندپایه و باشکوه وجود ندارد. مشرکان، دروغ گفتند و به گمراهى سخت و زیانى آشکار گرفتار شدند. و درود خدا بر محمّدِ پیامبر و خاندان پاک و پاکیزهاش باد!
بخش پنجم
شناخت صفتهاى سلبى
1) الأنفال: 42.
2) التوحید: ص 44 ح 4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 287 ح 19 وراجع علل الشرائع: ص 119 ح 1.
3) نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج 1 ص 473 ح 113، عیون الحکم والمواعظ: ج 4 ص 247 ح 5، بحار الأنوار: ج 77 ص 300 ح 7 وراجع نهج الحقّ: ص 65.
4) خالص کردن شناخت نسبت به خدا، به این معناست که خدا را خالص و بسیط بدانیم و ترکیب و نقص را از او نفى کنیم.
5) اگر صفاتى را که براى ذات خدا اثبات مىکنیم، تصوّر کنیم، مىفهمیم که معناى صفات، با هم و با ذات، متفاوتاند. پس تصوّرات خود را از صفات، نمىتوانیم به خدا نسبت دهیم، مگر آن که آنها را به صفات سلبى باز گردانیم و مثلاً بگوییم: خدا عالم است؛ به این معنا که چیزى از او پوشیده نیست. این روش، در احادیث مربوط به صفات ذاتى خدا، مثل علم و قدرت، مورد استفاده قرار گرفته است. در متون دینى، غالبا براى توصیف خدا از صفات فعلى استفاده شده است و حتّى برخى صفات، همچون عظیم و کبیر نیز که صفت ذاتى به نظر مىرسند، در احادیث به صورت صفت فعلى تفسیر شدهاند، مثل آفریدگارِ موجودات عظیم.
6) الإرشاد: ج 1 ص 223 عن صالح بن کیسان، الاحتجاج: ج 1 ص 475 ح 114 نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 6.
7) الحَرُور: الحَرّ. والصَّرد: البرد (القاموس المحیط: ج 2 ص 8 و ج 1 ص 307).
8) أفَلَ: غابَ (القاموس المحیط: ج 3 ص 328).
9) خَدَّ الأرضَ: شقّها (مجمع البحرین: ج 1 ص 495).
10) نهج البلاغة: الخطبة 186، بحار الأنوار: ج 77 ص 310 ح 14.
11) الکافی: ج 1 ص 134 ح 1 عن محمّد بن أبی عبد اللّه ومحمّد بن یحیى جمیعا رفعاه إلى الإمام الصادق علیه السلام، التوحید: ص 41 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 269 ح 15.
12) کذا فی المصدر، وفی التوحید: «تحدیده» وهو الأصحّ.
13) عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 121 ح 15، التوحید: ص 69 ح 26 نحوه وکلاهما عن الهیثم بن عبد اللّه الرمّانی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، البلد الأمین: ص 92، بحار الأنوار: ج 4 ص 221 ح 2.
14) الکافی: ج 8 ص 18 ح 4، التوحید: ص 73 ح 27، الأمالی للصدوق: ص 399 ح 515 کلّها عن جابر بن یزید الجعفی عن الإمام الباقر علیه السلام، تحف العقول: ص 92 کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 77 ص 280 ح 1.
15) نهج البلاغة: الخطبة 49، شرح الأخبار: ج 2 ص 311 ح 640 نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 308 ح 36.
16) وجب القلب یجبُ وجیبا ووجَبانا: خفق و اضطرب (تاج العروس: ج 2 ص 464).
17) نهج البلاغة: الخطبة 179، بحار الأنوار: ج 72 ص 279.
18) نهج البلاغة: الخطبة 65، بحار الأنوار: ج 4 ص 308 ح 37.
19) شرح نهج البلاغة: ج 20 ص 348 ح 997 وراجع التوحید: ص 46 ح 8.
20) أملى اللّهُ الکافَر: أمهله و أخّره وطوّل له (تاج العروس: ج 20 ص 198).
21) البلد الأمین: ص 93، بحار الأنوار: ج 90 ص 139 ح 7.
22) فی التوحید: «الذی لم یولد… ولم یلد…» والظاهر أنّه الصواب.
23) فی التوحید: «افتتح الکتاب بالحمد لنفسه».
24) الزمر: 75.
25) الزخرف: 84.
26) اللُّغُوب: التعب والإعیاء (الصحاح: ج 1 ص 220).
27) فأنجِعوا: من قولهم: «أنجَعَ» أی أفلح؛ أی أفلِحوا بما یجب علیکم من الأخذ سمعا وطاعة. أو من طلب الکلأ من موضعه. وفی بعض النسخ «فأبخِعوا» بالباء الموحّدة فالخاء المعجمة (مرآة العقول: ج 2 ص 110). فأبخِعوا: أی فبالغوا فی أداء ما یجب علیکم (الوافی: ج 1 ص 441).
28) الکافی: ج 1 ص 142 ح 7، التوحید: ص 31 ح 1.
29) فی کنز العمّال: «من لم یکن فی الأشیاء فیقال کائن، ولم یبِن عنها فیقال بائن» والظاهر أنّه الصواب.
30) فى کنز العمّال: «الأرضین» بدل «الأرض».
31) ترجمه سخنان امام على علیه السلام تا این جا، بر اساس نسخه کنز العمّال است که در پانوشت متن عربى، به آن، اشاره شده است.
32) فی کنز العمّال: «وإنّما لا تدرک» بدل «و أنت تدرک» والظاهر أنّه الصواب.
33) حلیة الأولیاء: ج 1 ص 72، کنز العمّال: ج 1 ص 608 ح 1737.
34) أی: ولا هو تارک ما ینبغی خلقه فیقالَ: هلاّ ترکه (هامش المصدر).
35) التوحید: ص 45 ح 5، بحار الأنوار: ج 4 ص 289 ح 20.
36) این ترجمه، بر اساس متن کنز العمّال است که در پاورقىِ متن عربى آمده است. مقصود از «پروردگارِ شکل و ابزار»، فرشتگان هستند که به اذن خدا به آفریدگان، شکل مىدهند.
37) التوحید: ص 80 ح 35، روضة الواعظین: ص 43 وفیه «منفصل» بدل «متقصّ» وکلاهما عن عکرمة، تفسیر العیّاشی: ج 2 ص 337 ح 64 عن یزید بن رویان نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 297 ح 24؛ تاریخ دمشق: ج 14 ص 183 عن عکرمة وفیه «منتقص» بدل «متقصّ» وراجع التوحید: ص 47 ح 9 والتفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام: ص 51 ح 24.
38) بحار الأنوار: ج 94 ص 154 ح 22 نقلاً عن کتاب أنیس العابدین.
39) ترجمه ی بالا، بر اساس متن روضة الواعظین است که در پاورقىِ متن عربى آمده است.
40) الکافی: ج 1 ص 140 ح 6 عن فتح بن عبد اللّه مولى بنی هاشم، التوحید: ص 57 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج 4 ص 285 ح 17 وراجع نهج البلاغة: الخطبة 152.
41) اکتنهه: أی توهّم أنّه أصاب کنهه (بحار الأنوار: ج 4 ص 235).
42) أدْو- على وزان فلس-: مصدر جعلی من الأداة مضاف إلیه تعالى؛ أی جعله إیّاهم ذوی أدوات وآلات فی إدراکاتهم و أفعالهم. و «المتأدّین» أیضا من هذه المادّة جمع لاسم الفاعل من باب التفعّل؛ أی من یستعمل الأدوات فی اُموره (هامش المصدر).
43) الجسو: الجمود. وجسا الماء جَمُد (تاج العروس: ج 19 ص 286).
44) الذاریات: 49.
45) چون قبل از آفرینش نیز قدرت و صلاحیّت آفریدن را داشت.
46) التوحید: ص 34 ح 2، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 150 ح 51 کلاهما عن محمّد بن یحیى بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام والقاسم بن أیّوب العلوی، الأمالی للمفید: ص 253 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری، الأمالی للطوسی: ص 22 ح 28 عن محمّد بن یزید الطبری وکلاهما نحوه، الاحتجاج: ج 2 ص 360 ح 283، بحار الأنوار: ج 4 ص 228 ح 3 وراجع تحف العقول: ص 61.
47) اخلاص اعتقادى و خداشناختى، به این معناست که خدا بودن را در خدا منحصر کنیم که نتیجهاش توحید و نفى تشبیه و انکار شریک است.
48) مثلاً آفریدگان نمىتوانند اعتراض کنند که: «چرا ما هم مثل خدا بىآغاز نیستیم؟»؛ چرا که چنین چیزى مُحال است، گذشته از آن که چنین حقّى را نیز ندارند.