از این بیان روشن مىگردد که زیبایى و یا نازیبایى انجام فعل، بر محور تمایلات شخصى، و یا اغراض نوعى، دور نمىزند، اصولا در اخلاق، شخص مطرح نیست که اغراض وى، محور بکنها و مکنها باشد، بلکه خود گزاره با قطع
نظر از فاعل مشخصى مطرح مىباشد، همچنان که، تحسین و تقبیح گزاره، از آگاهیهاى قبل از تجربه است، در حالى که مصالح و مفاسد رفتارى، مربوط به دوران پس از تجربه مىباشد. در این مورد «کانت» بیانى دارد که به آن اشاره مىکنیم:
وجدان یا عقل عملى داراى یک رشته احکام پیشین است که از راه حس و تجربه به دست نیامده و جزء سرشت آفرینش او است؛ مثلا فرمان به این که «راست بگو» و یا «دروغ مگو» فرمانى است که قبل از اینکه انسان تجربهاى، درباره راست و دروغ داشته باشد، و نتیجه راستى و دروغ را ببیند، وجدان به انسان دستور مىدهد و مىگوید: راست بگو و دروغ مگو، بنابراین دستورهایى که وجدان مىدهد، همه دستورهاى پیش از تجربه و فطرى است.
آرى آنگاه که به محکمه «عقل» نه «وجدان» بازگشت کنیم او براى لزوم راست گفتن استدلال مىکند و مصالح راستگویى و مفاسد دروغگویى را روشن مىسازد، ولى این کار عقل و خرد است، و ربطى به اخلاق که زاییده فرمان وجدان است ندارد.
کانت درباره وجدان اخلاقى، و تفکیک حکم آن از حکم عقل و خرد، سخن گستردهاى دارد که فعلا از موضوع ما خارج است.