در نخستین آیه مورد بحث گفتگوى موسى بن عمران در برابر فرعون مطرح است که وقتى از او و برادرش هارون سؤال مىکند: این پروردگار شما که
به سوى او دعوت مىکنید کیست؟ او بلافاصله در جواب مىگوید: «پروردگار ما همان کسى است که آفرینش خاصّ هر موجودى را به او عطا کرد، سپس هدایت فرمود: قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى کُلَّ شَىءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى.
روشن است هر موجودى براى هدفى ساخته شده، و هر کدام از گیاهان و حیوانات، اعم از پرندگان و حشرات و حیوانات صحرا و دریا، هر کدام براى محیط ویژهاى آفریده شدهاند؛ و به خوبى مىبینیم که هماهنگى کامل با محیط خود دارند، و آنچه مورد نیاز آنها است در اختیارشان قرار داده شده است. این در مرحله آغاز خلقت.
اما در مرحله هدایت تکوینى به وضوح مىبینیم که هیچ موجودى بعد از آفرینش به حال خود رها نشده؛ بلکه با هدایت مرموزى به سوى اهداف خود رهبرى مىشود. بسیارى از آنها علوم و دانشهایى دارند که مسلّماً نه از طریق تجربه شخصى و نه از طریق تعلیم معلّمى، به آنها نرسیده؛ این هدایت تکوینى و علوم و دانشها از نشانههاى ذات مقدّسى است که این جهان بزرگ را آفریده و تربیت و رهبرى مىکند.
البته این سخن تنها مربوط به انسان نیست؛ بلکه مفاد آیه یک بحث کلّى و جامع و عمومى است که افراد انسان را نیز شامل مىشود، و این چیزى است ماوراى هدایت انبیاء و پیامبران که هدایت تشریعى نام دارد و مخصوص انسانها است.
کودکى که از مادر متولّد مىشود، بدون هیچ مقدّمه پستان مادر را به دهان مىگیرد و شیره جان او را مىمکد؛ و گاه با دستهاى کوچکش پستان را فشار مىدهد، و منابع شیر را در پستان تحریک مىکند! او از کجا این درس را آموخته که براى ادامه حیات باید این راه را بپیماید؟
او از کجا مىداند که براى رفع نیازهایش که توانائى بر انجام آن ندارد بهترین راه گریه است؟ گریهاى که مادر را در خواب و بیدارى تکان مىدهد و به یارى او وا مىدارد؛ و همچنین علوم و دانشهاى دیگرى که انسان در مقاطع مختلف
بدون نیاز به معلّمى از آن بهره مىگیرد.
شبیه همین معنى در آیات دیگر قرآن نیز دیده مىشود: در آیه 3 سوره اعلى مىخوانیم: وَ الَّذِىْ قَدَّرَ فَهَدى «همان خداوندى که موجودات را اندازهگیرى کرد و بعد هدایت فرمود.
—
در دومین قسمت از آیات به هنگام یادآورى نعمتهایش به انسان، بعد از اشاره به نعمت چشمها، و زبان و لبها، مىفرماید: «ما او را به خیر و شرش آگاه کردیم و هدایت نمودیم» وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ.
«نجد» در لغت به معنى مکان مرتفع و فلات است در مقابل «تهامة» که به سرزمینهاى پست و پائین و همسطح دریا و مانند آن گفته مىشود؛ و از آنجا که آگاهى بر اصول خوشبختى و طرق سعادت و پیمودن این راه همانند پیمودن زمینهاى مرتفع مشکلات و زحمتهاى فراوانى دارد، در اینجا واژه «نجد» به معنى طرق خیر به کار رفته، و سپس آگاهى بر طرق شر نیز به عنوان «تغلیب» در کنار آن قرار گرفته است. بنابراین معنى تحت اللّفظى آیه چنین است: «ما انسان را به آن دو سرزمین مرتفع هدایت کردیم» که این دو سرزمین همان طرق خیر و شر است.
لذا در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىخوانیم که فرمود: «یا أیُّها النّاسُ! هُما نَجْدانِ: نُجْدُ الْخَیْرِ، وَ نَجْدُ الشَّرِّ، فَما جُعِلَ نَجْدُ الشَّرِّأَحَبَّ الَیْکُمْ مِنْ نَجْدِ الْخَیْرِ»: «اى مردم! دو سرزمین مرتفع وجود دارد: سرزمین خیر و سرزمین شر؛ و هرگز سرزمین شر نزد شما محبوبتر از سرزمین خیر قرار داده نشده.» (1)
بعضى از کوته نظران مفهوم گسترده آیه را در موضوع محدودى خلاصه کردهاند؛ و گفتهاند: منظور از این دو سرزمین مرتفع پستانهاى مادر است!
اتفاقاً در حدیثى آمده است که به على علیه السلام عرض شد جمعى از مردم مىگویند:
وَهَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ اشاره به دو پستان است. فرمود: «لا، هُما الْخَیْرُ و الشَّرُ»: «نه، منظور خیر و شر است.»
البته هدایت الهى در این زمینه از طرق مختلفى صورت مىگیرد: از طریق وجدان اخلاقى، فطرت، دلائل عقلى، و تعلیمات پیامبران- یعنى انواع هدایت تکوینى و تشریعى را شامل مىشود- ولى سیاق آیات بیشترى با هدایت تکوینى تناسب دارد.
—
در سومین آیه پس از سوگند به جان آدمى و آفریننده جان و روح، به مسأله الهام فجور و تقوا اشاره مىکند؛ و مىفرماید: «خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام کرد» فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها
«الْهام» از مادّه «لَهْمْ» (بر وزن فهم) به معنى بلعیدن یا نوشیدن چیزى است. (2) سپس به معنى القاء مطلب به قلب انسان از سوى پروردگار آمده است؛ گوئى قلب آن مطلب را با تمام وجود خود مىنوشد و مىبلعد. البته الهام معنى دیگرى نیز دارد و آن وحى است که گاه در این معنى نیز به کار رفته است.
«فجور» به معنى دریدن پرده تقوا، و ارتکاب گناهان است (از مادّه «فجر» که به معنى شکافتن وسیع یا شکافتن تاریکى شب به وسیله سپیده صبح است.)
«تَقْوَى» نیز از مادّه «وقایه» به معنى نگهدارى است؛ و در اینجا منظور امورى است که آدمى را از آلودگى به گناه و زشتى باز مىدارد.
روىهم رفته از این آیه به خوبى استفاده مىشود که خداوند مسأله درک حسن و قبح عقلى و فهم نیک و بد را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسیر سعادت و تکامل از این طریق هدایت کند.
در حدیثى از امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه آمده است که فرمود: «بَیَّنَ لَها
ماتَاْتِى وَ ماتْرُکُ:» «منظور این است که خداوند براى انسان تبیین کرد چه چیزهایى را باید انجام دهد، و چه چیزها را باید ترک گوید.» (یا به تعبیر دیگر بایدها و نبایدها را به او آموخت. (3)
در اینکه چرا «فجور» بر «تقوا» مقدّم داشته شده؟ بعضى از مفسّران گفتهاند: به خاطر آن است که پاکى از گناه زمینهاى است براى آراسته شدن به تقوا؛ چرا که همیشه تخلیه قبل از تحلیه و پاکسازى پیش از بازسازى است. (4)
به هر حال اگر درک حسن و قبح افعال براى انسان فطرى نبود؛ و مثلًا براى فهم زشتى ظلم، و خوبى عدالت و احسان، و اعمال دیگرى از این قبیل نیاز به استدلال داشت؛ مسلّماً نظام جامعه انسانى به هم مىریخت. چرا که در استدلالات نظرى اختلاف عقیده بسیار پیدا مىشد، و چون پایه محکم وجدانى براى این معنى وجود نداشت هرکس به خود اجازه مىداد هر کارى را انجام دهد.
آرى این هدایت الهى در زندگى اجتماعى انسان فوقالعاده سرنوشت ساز است، و این نعمت و این هدایت بزرگ به قدرى مهم است که قابل مقایسه با نعمتهاى دیگر نیست.
—
در چهارمین آیه، مسأله فطرى بودن دین مطرح شده است؛ آن هم دین «حنیف» یعنى خالى از هر گونه تمایل و گرایش به سوى باطل و کجى، و پاک از هرگونه شرک و آلودگى فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلَّدیْنِ حَنِیْفَاً فِطْرَةَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها.
تعبیر به «دین» با توجّه به وسعت مفهوم آن که تمام مبانى اصول دین و حداقل کلیّات فروع دین را شامل مىشود؛ نشان مىدهد که نه تنها خداشناسى و توحید، بلکه تمام اصول و فروع دین به طور اجمال و به صورت فطرى از
همان آغاز در درون جان انسان قرار داشته، و این هدایت تکوینى هنگامى که با هدایت تشریعى انبیاءِ هماهنگ شد مىتواند مؤثّرترین جاذبه را در انسان ایجاد کند.
بنابراین هر دعوتى که در شریعت وجود دارد؛ ریشه آن در اعماق فطرت آدمى نهفته است. هیچ مذهبى با خواستههاى فطرى انسان مبارزه نمىکند؛ بلکه از طریق مشروع آنها را هدایت و تکمیل مىنماید و به این ترتیب خدا پرستى و دیندارى به عنوان هدایت تکوینى در درون جان انسان وجود دارد، و اگر انحرافى پیدا مىشود عارضى است؛ و لذا وظیفه انبیاء این است که این انحرافات عارضى را زائل کنند تا فطرت اصلى امکان شکوفائى یابد.
از آنجا که ما در بحث توحید فطرى (در جلد سوم) به خواست خدا مشروحاً درباره این آیه سخن خواهیم گفت؛ در اینجا به همین مقدار قناعت مىکنیم.
—
در پنجمین آیه نخست از تعلیم الهى به وسیله قلم سخن مىگوید؛ و سپس به طور کلّى از تعلیم آدمى نسبت به مسائل که نمىدانست مىفرماید: «خداوند همان کسى است که به وسیله قلم تعلیم کرد، و به انسان آنچه را نمىدانست یاد داد» الَّذِىْ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ
تعلیم الهى به وسیله قلم ممکن است اشاره به این باشد که براى نخستین بار نوشتن و خواندن به وسیله انبیاى الهى صورت گرفت؛ (5) و یا به خاطر آن است که خداوند این ذوق و استعداد را در درون روح انسان به عنوان یک هدایت فطرى ایجاد کرد که بعد از شکوفا شدن خواندن و نوشتن ابداع گردید و دوران تاریخ بشر با پیدایش خط شروع شد- مىدانیم مرز میان دوران تاریخ و قبل از تاریخ همان مسأله پیدایش خط است- در هر صورت تعلیم از طریق
قلم از طریق هدایت الهى صورت گرفته است.
جمله عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ مىتواند اشاره به علوم فطرى مختلفى باشد که خداوند در وجود انسان به یادگار گذارده؛ اعم از درک حسن و قبح و فجور و تقوى، و همچنین قضایاى بدیهى که پایه قضایاى نظرى در علوم استدلالى مىشود، و نیز آگاهى بر مبانى دین و اصول احکام الهى.
—
در ششمین آیه بعد از آنکه تعلیم قرآن را به خداوند رحمان که منبع انواع رحمتها و کرامتها است نسبت مىدهد؛ سخن از آفرینش انسان به میان آورده و مىگوید: «انسان را آفرید و بیان (سخن گفتن) را به او تعلیم داد» خَلَقَ اْلأنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ
«بیان» مفهوم عامى دارد که به هر چیز آشکار کننده گفته مىشود؛ خواه انواع استدلالات عقلى و منطقى باشد که مبیّن مسائل پیچیده است، یا خط و کتابت، و یا سخن گفتن، هر چند شاخص آنها سخن گفتن است.
مفسّران در تفسیر «بَیان» احتمالات زیادى دادهاند. بعضى آن را به معنى تبیین خیر و شر، و بعضى حلال و حرام، و بعضى به معنى اسم اعظم، و بعضى به معنى تعلیم لغت دانستهاند. (6)
ولى روشن است که ظاهر «بیان» همان سخن گفتن است؛ و احتمالات دیگر ضعیف به نظر مىرسد. (7)
در اینکه خداوند چگونه سخن گفتن را به انسان تعلیم داد؟ بعضى گفتهاند:
منظور این است که واضع لغات خداوند بوده و سپس از طریق وحى به انبیاء تعلیم فرموده است. ولى ظاهراً دلیل روشنى براى این معنى در دست نیست؛ بلکه منظور الهام باطنى از سوى خدا به نوع انسان است، که با ایجاد صوت از طریق حنجره، و سپس ایجاد حروف به وسیله گردش زبان و تکیه بر مخارج
حروف، و بعد از طریق ترکیب آنها به یکدیگر و ایجاد کلمات، و سپس نامگذارى اشیاء و مفاهیم مختلف، توانائى یافته است که مقاصد درونى خود را از این طریق که هم سهل و آسان و هم در اختیار همگان است، تمام مفاهیم مادّى و معنوى، جزئى و کلّى، مستقل و وابسته را از هر قبیل منعکس کند؛ و به راستى اگر این استعداد خلّاق خدا داد نبود و انسان سخن گفتن نمىدانست نه تمدّنى وجود داشت، و نه علم و دانش تا این حد ترقّى مىکرد، و نه انسان مىتوانست پایههاى زندگى را بر اساس تعاون و همکارى جمعى، قرار دهد چرا که همکارى فرع رابطه نزدیک با یکدیگر است.
در تفسیر المیزان آمده است یکى از مهمترین دلائل بر اینکه هدایت انسان به سوى «بیان» از طریق الهام الهى صورت گرفته، همان اختلاف لغات امّتها و طوائف است که هر امّت و طائفهاى با ویژگىهایى که در خصائص روحى و اخلاق نفسانى و مناطق طبیعى دارند براى خود لغتى وضع کردهاند. (8)
بعضى از محقّقان عدد زبانهاى موجود در دنیا را بالغ بر سه هزار زبان دانستهاند، و بعضى عدد را بالاتر از این نیز گفتهاند؛ (9) و این تنوّع به راستى عجیب، و از نشانههاى قدرت و عظمت خدا است.
اصل سخن گفتن از آیات بزرگ حق است، و این تنوّع لغات، آیت بزرگ دیگرى است؛ و هر دو از ویژگىهاى خلقت بشر محسوب مىشود.
ممکن است بعضى از پرندگان با آموزشهاى مکرّر سخنان جذابّى بگویند، ولى بدون شک کار آنها چیزى جز تقلید در الفاظ بسیار محدود از انسان نیست، بىآنکه مفاهیم همه جملهها را نیز درک کنند. تنها انسان است که مىتواند به طور نامحدود جمله بسازد و مفاهیم مختلف را در قالب آن بریزد و بیان کند و این کار را با آگاهى کامل انجام دهد.
در حدیث توحید مفضّل از امام صادق علیه السلام نیز به این آیت بزرگ الهى توجّه
داده شده است؛ و امام علیه السلام به مفضّل مىفرماید: «درباره صدا و سخن گفتن و آلات و ابزار آن که در انسان فراهم شده بسیار بیندیش»، و بعد امام علیه السلام جزئیات آن را براى مفضّل تشریح کرده و او را به مطالعه در این باره دعوت مىکند. (10)
—
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، پیامبر را مخاطب ساخته و به او دستور مىدهد: «یادآورى کن تو فقط یادآورى کنندهاى»: فَذَکِّرْ انَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ
تعبیر به «تذکر» (یادآورى) ممکن است اشاره به این معنى باشد که حقائق این علوم و دانشها و عصاره این تعلیمات در درون روح و جان انسان طبق هدایت الهى وجود دارد؛ سپس در سایه تعلیمات انبیاء و پیامبران شکوفا مىگردد، از مرحله «کمون» به مرحله «بروز» و از «اجمال» به «تفصیل» و از «درون» به «برون» مىآید.
این آیه چهار بار در قرآن مجید در سوره قمر آمده است که در ضمن بیان ماجراى قوم فرعون و عاد و ثمود و قوم لوط مىفرماید: وَلَقَدْ یَسَّرْنا الْقُرآنَ لِلِّذکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ: «ما قرآن را براى یادآورى آسان کردیم، آیا کسى هست که متذکر شود.» (11)
این سخن از بعضى فلاسفه یونان نیز معروف است که مىگوید: علوم و دانشها چیزى جز یادآورى نیست. همه اصول علمى بدون استثناء در درون روح انسان به ودیعت نهاده شده، انسان آنها را فراموش کرده ولى به کمک معلّمان آنها را یادآورى مىکند.
فخررازى در تفسیر خود مىگوید: اگر کسى بگوید این تعبیر دلیل بر آن است که چیزى قبلًا در خاطره انسانها بوده سپس فراموش شده است؛ در پاسخ مىگوئیم: آرى چنین است. تسلیم در مقابل حق در فطرت هر انسانى
وجود دارد، و گاه به فراموشى سپرده مىشود؛ اینجا است که یادآورى مىشود تا به فطرت خود باز گردد. (12)
به هر حال این آیات مجموعاً دلیل زندهاى بر هدایتهاى فطرى الهى نسبت به نوع انسان است.
1) نورالثقلین، جلد 5، صفحه 581 و مجمع البیان و تفسیر قرطبى ذیل آیات مورد بحث. نظیر همین معنى از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.
2) لسان العرب مادّه «لهم»- بنابراین وقتى این مادّه به باب افعال مىرود معنى بلعانیدن ونوشانیدن دارد. بعضى گفتهاند الهام فقط در امر خیر به کار مىرود و الهام فجور در آیه نیز به منظور پرهیز از آن است.
3) نورالثقلین، جلد 5، صفحه 586، حدیث 7.
4) روح المعانى، جلد 30، صفحه 143.
5) جمعى از مفسّران نقل کردهاند: نخستین کسى که به وسیله قلم نوشت آدم علیه السلام بود. (تفسیر قرطبى، جلد 10، صفحه 7210 و تفسیر روح البیان، جلد 10، صفحه 473).
6) تفسیر قرطبى، جلد 9، صفحه 6322 و روح المعانى، جلد 27، صفحه 86.
7) اگر در بعضى از روایات بیان به معنى اسم اعظم تفسیر شده در واقع از قبیل ذکر یک مصداق روشن است.
8) المیزان، جلد 19، صفحه 107.
9) دائرة المعارف فرید وجدى، جلد 8، صفحه 364.
10) بحارالانوار، جلد 3، صفحه 71.
11) سوره قمر، آیات: 17، 22، 32 و 40.
12) تفسیر فخررازى، جلد 29، صفحه 42.