اگر مکتب جبر در غرب از جبر الهى تغییر موضع داد و به صورت جبر مادى (ماتریالیست دیالک تیک) مطرح شد و به این نتیجه رسید که شرایط و مقتضیات خاصى بر انسان حاکم است و عوامل وراثت، و شرایط خاصّ
حاکم بر محیط زندگى او ایجاب مى کند که فقط به پذیرش و انتخاب بیش از یک راه موفّق نباشد و آن همان راهى است که آن را پیموده است هر چند به طور خام فکر مى کند که مختار است.
در برابر آنها اختیار نیز به شکل دیگرى مطرح گردید و برخى از دانشمندان غرب در مسأله آزادى و اختیار انسان، تا آنجا پیش رفتند که هر نوع نهاد و گرایش هاى فطرى را در انسان، انکار کردند، زیرا تصور کردند که اعتقاد به فطرت و نهاد از پیش ساخته در وجود انسان، مخالف آزادى او است و این نهادهاى فطرى و کششهاى درونى مایه محدودیت آزادى و اختیار انسان در ساختن ماهیت وجودى خویش مى باشد، بلکه این انسان است که با کار و تلاش آزادنه خود، ماهیت وجودى و شخصیت خویش را قوام مى دهد.
طرفداران این نظریه، همان «اگزیستانسیالیستها» مى باشند که در اصطلاح فلسفى به «وجودیها» معروفند.
با توجه به این بررسى اجمالى و تبیین سیر تاریخى جبر و اختیار در اندیشه بشر، روشن مى شود که در قلمرو مسأله جبر و اختیار باید مکاتب یاد شده در زیر را مورد بررسى قرار دهیم: