جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آفرینش حیات شاهکار آفرینش‏ (1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

در ده آیه فوق و بعضى دیگر از آیات قرآن، روى مسأله حیات و مرگ به عنوان یکى از آیات بزرگ الهى و نشانه‏هاى ذات پاک پروردگار تکیه شده است. در بیشتر آنها سخن از حیات و مرگ انسان، و در بعضى حیات و مرگ به طور عام، یعنى در همه جانداران، و در بعضى حیات و مرگ گیاهان نیز مورد

توجّه قرار گرفته است.

در نخستین آیه مورد بحث، سخن از شکافتن دانه‏ها و هسته‏ها به وسیله قدرت خداوند است، و بیرون آوردن موجود زنده از موجود مرده و به عکس موجود مرده از زنده است، که حیات و مرگ را به معنى وسیع کلمه در گیاهان و حیوانات و انسان‏ها شامل مى‏شود.

جالب اینکه: دانه‏هاى گیاهان موجوداتى محکم‏اند، و هسته‏ها از آنها محکم‏تر، که شکافتن آنها به آسانى ممکن نیست؛ با این حال جوانه‏اى که از درون دانه و هسته سر بر مى‏آورد به قدرى ظریف و لطیف است که حسابى براى آن نیست. اما چگونه مى‏شود که این جوانه لطیف، آن قلعه و دژ بسیار محکم را مى‏شکافد، و از دیوار آن سر بیرون مى‏آورد، و به راه خود همچنان ادامه مى‏دهد؟ این چیزى جز قدرت بى‏نظیر خداوند نیست؛ و جلمه: انَّ اللهَ خالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏: «خداوند شکافنده دانه و هسته است» گویا اشاره لطیفى به همین معنى است.

در اینکه چگونه خداوند مرده را از زنده، و زنده را از مرده خارج مى‏کند؟

بسیارى از مفسّران پیشین نمونه‏هاى آن را خارج شدن جوجه از تخم، و درخت و گیاه را از هسته و دانه، و انسان از نطفه، ذکر کرده‏اند؛ در حالى که امروز در میان دانشمندان مسلّم است که موجودات زنده همواره از موجودات زنده به وجود مى‏آیند؛ یعنى در درون دانه و هسته گیاهان و درختان علاوه بر مقدارى مواد غذائى، یک سلّول زنده وجود دارد که در حقیقت گیاه و درخت بسیارى کوچک ذرّه‏بینى است؛ که وقتى در محیط مناسب قرار گرفت از آن مواد غذائى بهره مى‏گیرد و رشد و نمو مى‏کند. همچنین در نطفه انسان و حیوانات سلّول‏هاى زنده فراوان است؛ و همان‏ها هستند که مبدأ پیدایش انسان و حیوان مى‏شوند.

بعضى از مفسّران معاصر، مانند: مراغى، و نویسنده المنار، که توجّه به این اشکال کرده‏اند چنین پاسخ داده‏اند که این سلّولهاى مخصوص گرچه در عرف دانشمندان علوم طبیعى از آنها به موجود زنده تعبیر مى‏شود؛ ولى در عرف عمومى مردم و در اصطلاح لغت شایسته این عنوان نیستند؛ چرا که هیچ یک از

آثار زندگى و حیات در آنها دیده نمى‏شود. (1)

ولى بهتر آن است که گفته شود: منظور از خارج شدن موجود زنده از مرده یکى از دو معنى است:

نخست اینکه گرچه در شرایط فعلى، موجودات زنده همواره از بذرها و دانه‏ها و نطفه‏هاى زنده بیرون مى‏آیند ولى مسلّماً در آغاز چنین نبوده است.

زیرا هنگامى که کره زمین از آفتاب جدا شد یکپارچه آتش بود، و هیچ موجود زنده‏اى قطعاً در آن وجود نداشت، سپس بر اثر شرایطى که امروز براى ما ناشناخته است به فرمان خدا نخستین موجودات زنده از موجودات بى‏جان طى یک سلسله قوانین بسیار پیچیده بیرون آمدند.

این فرضیه که ممکن است حیات از کرات دیگر به کره زمین به وسیله قطعات سنگ‏هاى آسمانى منتقل شده باشد- که بعضى بر آن اصرار دارند- هیچ مشکلى را حل نمى‏کند؛ زیرا نقل کلام به کرات دیگر مى‏شود، که آنها نیز مسلّماً در آغاز داغ و سوزان بودند، و هیچ موجود زنده‏اى که ما مى‏شناسیم تاب مقاومت در آن شرایط را نداشته است.

دیگر اینکه بذر و دانه یا نطفه نخستین، یک موجود بسیار کوچک بیش نیست؛ ولى از طریق تغذیه از همین مواد غذائى بى‏جان رشد و نمو مى‏کند و در حقیقت موجودات بى‏جان را جذب کرده و جاندار مى‏کند. به این ترتیب هزاران هزار و میلیون‏ها میلیون سلّول زنده از موجودات مرده خارج مى‏شود، و اینجا است که مى‏گوئیم خداوند مرده را از زنده، و زنده را از مرده خارج مى‏سازد.

بعضى نیز گفته‏اند: منظور از این تعبیر، تولّد کافر از مؤمن، و مؤمن از کافر

است، یا تولّد بچه سقط شده از انسان زنده، و بچه زنده از مادرى که ناگهان از دنیا رفته و هنوز فرزند در شکمش زنده است.

ولى مسلّما اینها بیان مصداق‏هایى از مفهوم کلّى آیه است؛ نه تمام مفهوم آیه. مفهوم اصلى آیه یکى از دو مفهومى بود که در بالا اشاره شد.

به هر حال پیچیدگى مسأله حیات و زندگى به قدرى است که دانشمندان هنوز از فهم اسرار آن عاجزند. حال اگر فهم اسرار پدیده‏اى، این همه عقل و هوش لازم داشته باشد؛ آیا ایجاد آن پدیده مى‏تواند بدون نیاز به هیچ عقل و هوشى حاصل گردد؟

لذا قرآن در پایه همین آیه با صراحت مى‏گوید: ذلِکُمُ اللهُ فَأَنّى‏ تُؤْفَکُوْنَ: «این خداوند یکتا است که هسته‏ها و دانه‏ها را مى‏شکافد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده، خارج مى‏سازد، پس چگونه از حق منحرف مى‏شوید»؟!

آیه دوّم به صورت یک استفهام توبیخى مى‏فرماید: «شما چگونه نسبت به خداوند یگانه کافر مى‏شوید، در حالى که مرده بودید و خداوند شما را زنده کرد، و باز مى‏میراند و باز زنده مى‏کند»: کَیْفَ تَکْفُرُوْنَ بِاللهِ وَ کُنْتُمْ أمْواتاً فَأحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیْتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیْکُمْ اشاره به اینکه مسأله مرگ و حیات به تنهایى براى شناخت خداوند کافى است.

به تعبیر دیگر: پدیده حیات و مرگ در جهان خلقت، مهمترین سند اثبات وجود خدا است. انسان هنگامى که چشم باز مى‏کند و خود را مى‏شناسد، قبل از هر چیز این سند بزرگ را مطالعه مى‏کند.

انسان به خوبى مى‏داند که حیات او از خودش نیست؛ چرا که روزى در ردیف موجودات بى‏جان بود. پس کسى حیات را به او بخشیده است، حیات با تمام اسرار و رموزش، و با تمام ظرافت‏ها و پیچیده‏گى‏هایش.

بعضى از مفسّران، «کفر» را در این آیه به معنى کفران نعمت گرفته‏اند؛ کفران نعمت حیات و مرگ، همان مرگى که مقدّمه حیات دیگر است. ولى ظاهر این است که «کفر» در اینجا به معنى انکار وجود خدا یا انکار توحید او است در مقابل مشرکان.

ضمناً در این آیه، روى مسأله معاد نیز تکیه شده؛ یعنى پیدایش حیات و

مرگ، هم دلیلى بر توحید و هم دلیلى بر امکان معاد شمرده شده است.

آیه سوّم، گرچه در ردیف آیات معاد قرار گرفته؛ ولى همانگونه که گفتیم، مسأله حیات و مرگ، هم دلیلى است، براى اثبات وجود خدا، و هم براى اثبات معاد. تعبیر به هو یُحْیِى وَ یُمِیْتُ، اشاره به این است که حیات و مرگ تنها به دست او است؛ و چنین پدیده فوق العاده مهم و شگرفى از هیچ‏کس جز خداوند قادر متعال ساخته نیست.

آیه چهارم در ردیف آیات توحید در سوره مؤمنون آمده است و روى دو مسأله تکیه مى‏کند: مسأله حیات و مرگ، و مسأله آمد و شد شب و روز؛ و این دو شباهت زیادى با هم دارند. مرگ همچون ظلمت است، و حیات همچون نور و روشنائى، و مقدّم داشتن شب، بر روز، نیز ممکن است از همین نظر باشد، چرا که مرگ قبل از حیات بوده و انسان نخست اجزائى مرده بود؛ سپس خداوند لباس حیات در اندامش پوشانید.

اختلاف لیل و نهار خواه به معنى آمد و شد شب و روز باشد- از مادّه «خِلْفه» بر وزن حِرفه، به معنى پشت سر هم آمدن و جانشین یکدیگر شدن- و یا از مادّه «خِلاف» به معنى تفاوت و دگرگونى تدریجى در فصول مختلف سال. هر کدام باشد حاکى از نظام دقیقى است که بر آن حکم‏فرما است و فصال چهارگانه و برکات حاصل از آن را به دنبال دارد، همانگونه که مسأله مرگ و حیات و نظام حاکم بر آن در جامعه انسانیّت نیز آثار و پیامدهاى زیادى دارد که بدون آن نظم زندگى انسان ممکن نیست.

اگر هیچ‏کس نمى‏مرد زمین جاى زندگى نبود، و اگر همه به سرعت مى‏مردند زمین خالى مى‏شد؛ ولى آفریننده این دستگاه آن چنان نظام دقیقى بر آن حاکم کرده که همیشه اقوامى بر روى زمین زندگى مى‏کنند که قادر بر استفاده از مواهب حیات هستند، گروهى مى‏آیند و گروهى مى‏روند.

لذا در پایان آیه مى‏گوید: أفَلا تَعْقِلُوْنَ آیا اندیشه نمى‏کنید در قدرت آفریدگار و ربوبیت و وحدانیّت او؟ و در اینکه این نظام بدیع محال است بدون علم و تدبیرى به وجود آمده باشد؟

در پنجمین آیه مسأله حیات و مرگ را در ردیف مالکیّت و حکومت بر آسمان‏ها و زمین قرار مى‏دهد؛ و به راستى مسأله حیات به قدرى مهم است که مى‏تواند هم‏ردیف پیدایش آسمان‏ها و زمین باشد.

در پایان آیه مى‏فرماید: وَ ما لَکُمْ مِنْ دُوْنِ اللهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصِیْرٍ: یعنى وقتى تمام قدرت‏ها و حاکمیت به دست خدا است، ولى و سرپرست و یاورى جز او وجود ندارد؛ پس چرا به غیر او پناه مى‏برید؟!

در آیه ششم مسأله حیات و مرگ در کنار مسأله ربوبیّت قرار گرفته؛ و مى‏گوید همان خدائى که مالک و پرورش دهنده شما و پدران و نیاکان شما بوده و هست او آفریننده مرگ و حیات است.

اصولًا مسأله مرگ و حیات یکى از شاخه‏هاى ربوبیت الهى است؛ چرا که ربوبیت به معنى اصلاح و نظام بخشیدن و پرورش دادن است، و این جز از طریق حیات و مرگ ممکن نیست. حیات به انسان امکان تکامل مى‏دهد، و مرگ نیز مقدّمه‏اى است براى تکامل دیگر و حیات نوین در جهانى وسیع‏تر.

در آیه هفتم گفتگوى تاریخى ابراهیم علیه السلام با جبّار زمانش (نمرود) منعکس شده است؛ و به نظر مى‏رسد که این گفتگو بعد از داستان بت شکنى ابراهیم علیه السلام بود که به صورت یک قهرمان درآمد؛ و آوازه او در همه جا پیچید و ناچار نمرود او را احضار کرد. (2)

این مرد خودخواه که از غرور سلطنت دیوانه شده بود؛ نخستین سؤالى که از ابراهیم علیه السلام کرد این بود که: خداى تو کیست؟

ابراهیم علیه السلام نیز قبل از هر چیز روى پدیده مهم حیات و مرگ تکیه کرد و گفت: «پروردگار من همان کسى است که زنده مى‏کند و مى‏میراند»: رَبِّىَ الَّذِىْ یُحْیِى وَ یُمِیْتُ‏

نمرود جبّار طغیانگر با اینکه به خوبى حقانیّت سخن ابراهیم علیه السلام را مى‏دانست براى اغفال اطرافیان و تحذیر مغز آنان گفت: این کار از من ساخته است «من زنده مى‏کنم و مى‏میرانم»! أَنَا احْیِى وَ امِیْتُ‏

در اینکه نمرود براى اثبات مدّعاى خود در اینجا چه کارى انجام داد؟ در قرآن منعکس نیست؛ ولى بسیارى از مفسّران گفته‏اند که او فوراً دستور داد دو نفر از زندانیان را حاضر کردند، یکى را آزاد کرد، و دیگرى را محکوم به مرگ نمود، و گفت: دیدى چگونه حیات و مرگ به دست من است؟!

فخررازى در تفسیر خود این معنى را بعید مى‏شمرد که حاضران مجلس نمرود آنقدر ابله باشند که تفاوت میان کار نمرود و حیات و مرگى را که به وسیله خداوند صورت مى‏گیرد درک نکنند.

او مى‏گوید: منظور نمرود این بوده که آیا تو مدّعى هستى خداوند بدون هیچ واسطه این کار را انجام مى‏دهد؟ اینکه درست نیست، و اگر از طریق استفاده از عالم اسباب است این کار نیز از ما ساخته است. (3)

ولى به نظر مى‏رسد که فخررازى این نکته را فراموش کرده که در هر عصر و زمانى افراد نادان، کم نیستند، به خصوص متملّقان چاپلوسى که در اطراف قدرت‏هاى جبّار، اجتماع مى‏کنند.

نظیر همین معنى در حالت موسى علیه السلام و فرعون نیز آمده است که فرعون با کلمات سست و مسخره‏اش، مردم مصر را تحمیق کرد، و آنها را به عبودیت خود دعوت نمود.

تفسیرى که فخررازى دارد، متناسب با جمعى از فیلسوفان است که دور هم بنشینند و چنین سفسطه‏هایى را درست کنند که اگر فاعل بالواسطه باشد چنین، و اگر بلا واسطه باشد چنان!

آیه هشتم همچون آیه سوّم، ایجاد حیات و مرگ را، مخصوص خداوند مى‏شمرد؛ و بازگشت همگان را به سوى او معرّفى مى‏کند.

در آیه نهم، مشرکان را با لحنى قاطع، مخاطب ساخته؛ مى‏گوید: «خدا است که شما را آفریده و حیات بخشیده و سپس روزى داده، مرگ شما و حیات مجدّد در قیامت نیز به دست او است، آیا هیچیک از بت‏هاى شما قدرت بر چنین کارى دارند»؟ آنها مى‏توانند چیزى بیافرینند یا بمیرانند؟ یا روزى بخشند؟ حال که همه اینها از آن خدا است، پس چرا براى او شریک و همتا قرار مى‏دهید؟ «او منزّه و برتر است از شریکانى که براى او قرار مى‏دهند» سُبْحانَهُ وَ تَعَالى‏ عَمّا یُشْرِکُوْنَ‏

سرانجام در دهمین و آخرین آیه، مسأله حیات گیاهان را که چهره زیبا و پر اسرارى از حیات است، مطرح مى‏کند، و صحنه زمین‏هاى مرده را به انسان‏ها نشان مى‏دهد که چگونه بیابان خشک و فاقد حیات را با یک یا چند باران که از آسمان نازل مى‏شود، لباس حیات در تن مى‏پوشد، از هر گوشه‏اى از آن نغمه حیات بر مى‏خیزد و صحنه رستاخیز ظاهر مى‏شود.

در پایان آیه مى‏افزاید: در این مسأله حیات گیاهان، نشانه بزرگى است، براى کسانى که گوش شنوا دارند نغمه حمد و تسبیح گیاهان را مى‏شنوند و زمزمه توحید هر گیاهى که از زمین مى‏روید و ذکر وحده لا شریک له گوید، با گوش جان استماع مى‏کنند انَّ فِى ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُوْنَ‏


1) تفسیر مراغى، جلد 7، صفحه 197، و تفسیر المنار، جلد 7، صفحه 631.

2) این معنى که گفتگوى فوق بعد از بت شکنى ابراهیم علیه السلام صورت گرفته؛ در تفاسیر متعدّدى آمده است؛ مانند: تفسیر مراغى (جلد 3، صفحه 21) و فخررازى (جلد 7، صفحه 25).

3) تفسیر فخررازى، جلد 7، صفحه 24.