با توجه به آن چه که گفته شد، جا دارد که آرای چند دانشمند طبیعی را در فرضیه تحوّل انواع ذکر کنیم:
الف- طبیعی دان انگلیسی، «والاس» (1) که مستقل از داروین اصل انتخاب طبیعی را تنسیق کرده، پی برده بود که ظهور مغز انسان، ماهیت تکامل را به کلی دگرگون می سازد. با پدید آمدن و پیشرفت عقل، دیگر تحولات و تخصصی شدن اندامهای بدن، فروکش می کند. «والاس» همچنین بر آن بود که فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین اذعان کرده بود و قبایل «بدوی» هم نمی توانند این فاصله را پر کنند؛ زیرا قوای دماغی و طبیعی آنها، فی الواقع به پیشرفتگی اقوام متمدن است. همچنین در جایی که داروین تفاوت ناچیزی بین مبادله علایم در حیوانات و زبان انسان می دید، وی زبان را کاملاً متمایز و یک «تفهیم و تفاهم کنایی» می دانست. در هر یک از این موارد پژوهشهای بعدی، بیشتر در جهت تأیید آرای «والاس» بود.
»والاس» در آثار متأخرش پا را فراتر نهاد و ادعا کرد که انتخاب طبیعی نمی تواند قوای دماغی عالیتر انسان را توجیه کند. وی به این نکته اشاره می کرد که اندازه مغز در افراد قبایل بدوی- در عین این که هر چند اقوام کاملاً متمدن است، عملاً دارای توانش های عقلی است که بسی بیشتر از نیازهای ساده زندگی بومی- بدوی آنهاست، که برای رفع نیازهای این زندگی، مغز کوچکتری نیز کافی می بود. «انتخاب طبیعی فقط می تواند به انسان وحشی، مغزی بدهد که اندکی فراتر از مغز میمون باشد، حال آن که مغز چنین انسانی، عملاً اندکی فروتر از یک فیلسوف
است«. و چگونه می توان توانش [قوه]های موسیقایی و اصولاً هنری و اخلاقی انسان را که هیچ سهمی در بقای او ندارد، تبیین کرد؟ «والاس» احساس می کرد که وجود چنین «تواناییهای نهفته«، پیشتر از نیاز به استخدام آنها، حاکی از این است که «عقل و تدبیر عالیتری جریان تکامل نوع انسان را هدایت کرده است«. آرای جدیدتری که در این باب ارائه شده، نظر «والاس» را راجع به «تواناییهای نهفته» تأیید نکرده است، ولی در این نظر که تکامل انسان، روندهای متمایزی را طی کرده است که در چهار چوب صرفاً زیست شناختی داروین نمی گنجد، با او سر موافقت دارد. (2).
ب- «فیرکو» طبیعی دان آلمانی و متخصص علم «انتریولوژی» (تاریخ طبیعی انسان) می گوید: پیشرفت های محسوسی که علم تاریخ طبیعی انسان نموده است، روز به روز خویشاوندی انسان و میمون را دورتر می سازد. دقت در حفریات عهد چهارم زمین، این مطلب را به خوبی می رساند که انسان های آن وقت، مثل انسان های حالا بودند و هر گاه انسان، زاده میمون باشد بایست انسان های آن وقت به آبا و اجداد خود- میمون- شبیه تر باشند. هنگامی که جمجمه های آنها را در نظر می گیریم و مورد دقت قرار می دهیم آرزو می کنیم که ای کاش کلّه های ما هم مثل آنها بوده باشد ما در حفریات خود نسبت به آن دوران هرگز به انسان ناقص الخلقه برخورد نکردیم، در صورتی که در انسان های فعلی ناقص الخلقه فراوان است و هرگز به کله میمونی که به کله انسان شباهت داشته باشد، دست نیافتیم. (3).
ج- نویسندگان فرانسوی «دایرة المعارف قرن بیستم» در جلد 31، ص 299 می نویسند: فرضیه «داروین» گروهی را گول زد و عدّه ای ندای او را اجابت کردند، ولی اساس آن باطل است؛ زیرالازمه این فرضیه این است که تمام اوصاف سودمند در موجودات زنده به طور اتّفاق، به وجود آمده اند و خود این نتیجه، اساس این نظریه را متلاشی می سازد. (3).
با توجه به موجی از اعتراضها که نمونه ای از آن را نقل کردیم و با توجه به ابطال اصول چهار گانه ای که فرضیه بر آن استوار است، نمی توان چنین فرضیه ای را معارض وحی شمرد.
اکنون ما در مقطعی هستیم که هنوز این فرضیه در فضایی از شک و تردید به سر می برد، مسلّماً چنین فرضیه ای مایه وحشت دین داران و به دست و پا افتادن متکلمان الهی نمی باشد. و امّا آینده فرضیه چگونه است، آیا به کلّی باطل خواهد شد و یا به صورت قسم نخست خواهد در آمد؟ تکلیف فعلی کاوشگران امروز نیست؛ آیندگان در این زمینه، بهتر از ما فکر خواهند کرد.
پاسخ به یک پرسش
در این جا پرسشی مطرح می شود و آن این که فسیلهای باقی مانده از انسانهای تاریخی، گواهی می دهند که انسان تاریخی طولانی از تاریخ آدم ابوالبشر دارد، تا آن جا که برخی از فسیلها مربوط به نیم میلیون سال و یا فزونتر از آن می باشند، آیا باوجود چنین فسیلهایی چگونه می توان شجره انسان را به آدم ابوالبشر رساند که تاریخ بس کوتاه تر دارد؟
پاسخ:
این سؤال جداگانه ای است که پیوندی به سخن ما ندارد، این سؤال را علم «دیرینه شناسی» طرح می کند، نه زیست شناسی، در حالی که مسئله تحوّل انواع از ناحیه زیست شناسی مطرح می گردد و در هر حال سؤالی قابل توجّه است و می گوید تاریخ این فسیلها با تاریخی که دین از آدم ابوالبشر در اختیار ما می گذارد تطبیق نمی کند.
ولی پاسخ آن این است که بر فرض تفسیر صحیح «دیرینه شناسان» درباره فسیلها و سنگواره ها، روایات اسلامی در این مورد پاسخی دارند که می تواند رفع شبهه کند و آن این که آدم ابوالبشر نخستین انسانی نیست که در پهنه زمین به وجود آمده است، بلکه قبل از او انسان هایی وجود داشته که به عللی منقرض شده اند،
ولی درعین حال انسان کنونی ارتباطی به انسانهای پیشین ندارد و فقط زاده آدم ابوالبشر است. بنابراین، این فسیلها می تواند مربوط به دوره های قبل از آدم باشد که باید آنها را انسانهای ما قبل تاریخ حقیقی نامید.
صدوق (306- 381 ق) در کتاب خصال از پیشوایان معصوم نقل می کند که خدا هزار هزار جهان آفریده، و هزار هزار آدم «وأنتم فی آخر تلک العوالم واولئک الآمیین» (4)؛ و شما در پایان آن جهان ها و آن آدمیان قرار گرفته اید.
این حدیث را ما به عنوان نمونه یاد آور شدیم و برخی از مفسران، آیات مربوط به خلافت آدم را مربوط به جانشینی آدم از آدمیان پیشین دانسته اند.
بنابراین، این فسیلها- بر فرض صحت- می تواند مربوط به انسانهای پیشین باشد که به عللی آمده اند و رفته اند و سنگواره هایی از آنها در غارها به دست می آید.
1) آلفرد راسل والاس (1823- 1913(.
2) علم و دین، ص 114- 115.
3) فرید وجدی: علی اطلال المذهب المادی، ص 103 و 108.
4) خصال، صدوق، ص 277.