پس از ملاحظه ی اصناف روایاتی که درباره ی ارزش خودشناسی وارد شده، لازم است میان این روایات و احادیثی که در آغاز بحث خداشناسی درباره ی ارزش شناخت خدا نقل شد جمع بندی کنیم.
در آنجا ثابت شد که برترین شناخت ها شناخت خداست و در این روایات می خوانیم که خودشناسی برترین شناخت ها است و اگر انسان خود را نشناسد نه جهان را می تواند بشناسد و نه خدا را و اگر خود را شناخت، هم جهان را شناخته و هم خدا را.
آیا میان این دو گفتار تناقضی مشاهده می شود و آیا می شود پذیرفت که هم خودشناسی برترین شناخت ها باشد و هم خداشناسی؟
پاسخ این است که نه تنها تناقضی میان این دو سخن نیست بلکه با کنار هم
گذاشتن روایاتی که خودشناسی را برترین شناخت ها می دانند و روایاتی که خداشناسی را برترین شناخت ها مطرح می کنند به سادگی به این جمع بندی دقیق و جالب می رسیم که انسان بزرگ ترین آیه و روشن ترین آینه ی وجود خداست و انسان هر چه بیشتر آیه ی آفرینش خویش را مطالعه کند و در آینه ی وجود بهتر و دقیق تر بنگرد شناخت او نسبت به خدا و آفریدگار خویش بیشتر و کامل تر می گردد.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
صورت زیبای انسان بزرگ ترین دلیل خداشناسی است، و آن کتابی است که خداوند به قدرت خود نگاشته و سازمانی است که به حکمت خود برافراشته است.(1)
بنابراین، اگر انسان آینه ی خدانماست، تفاوتی میان این دو گفتار نیست که برترین شناخت ها خودشناسی است یا خداشناسی و ظاهرا به همین دلیل در روایتی که متن آن پیش از این گذشت خودشناسی به معنای خداشناسی آمده است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
استاد شهید مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه تحت عنوان خودیابی و خدایابی می نویسد:
محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفریننده ی خود به درستی درک کند و بشناسد. علت واقعی هر موجود مقدم بر وجود اوست؛ از خودش به خودش نزدیک تر است.
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید»، «و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه».
عرفای اسلامی روی این مطلب تکیه ی فراوان دارند که معرفة النفس و معرفة الله از یکدیگر جدا نیست. شهود کردن نفس، آنچنان که هست، که به تعبیر قرآن «دم الهی» است، ملازم است با شهود ذات حق. عرفا حکما را در مسائل معرفة النفس سخت تخطئه می کنند و گفته های آنها را کافی نمی دانند.
یکی از سؤالات منظوم که از خراسان برای شیخ محمود شبستری آمد و او پاسخ آنها را به نظم گفت و گلشن راز از آنها به وجود آمد در همین زمینه است
سؤال کننده می پرسد:
که باشم من؟ مرا از خبر کن
چه معنی دارد اندر خود سفر کن
او در پاسخ به تفصیل بحث می کند و از آن جمله می گوید:
همه یک نور دان، اشباح و ارواح
گه از آیینه پیدا، گه ز مصباح
تو گویی لفظ من در هر عبارت
به سوی روح می باشد اشارت
من و تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای من آمد
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبود فربهی مانند آماس(2)
… اجمالا همین قدر می گوییم که خود را شهود کردن هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی جمله ی معروف رسول اکرم که مکرر به همین مضمون از علی علیه السلام نیز رسیده است: «من عرف نفسه عرف ربه». (3)
نکته ی قابل توجه این است که این روایت نمی گوید خودشناسی سبب خداشناسی و یا کلید شناخت خداست، بلکه تصریح می کند که خودشناسی خداشناسی است و کسی که خود را شناخت خدای خود را شناخته است. و شاید این تعبیر لطیف از آیه ی میثاق(4) اخذ شده باشد که وقتی خداوند حقیقت انسان را به خودش نشان می دهد و او را بر نفس خود گواه می گیرد و از او سؤال می کند که «الست بربکم؟» (آیا من پروردگار شما نیستم؟) بلافاصله پاسخ می دهند که «بلی».
نکته ی جالب توجه این است که در این آیه سخن از ارائه ی آیات خداشناسی به انسان نیست، مطلب این نیست که خداوند دلایل وجود خود را به انسان ارائه کرد و پس از آن از او اقرار به ربوبیت خود گرفت؛ خیر. مطلب این است که خداوند برای اعتراف گرفتن از انسان بر ربوبیت خود، خود انسان را به او ارائه کرد. قرآن
می فرماید: «و اشهدهم علی انفسهم.» وقتی که خداوند فرزندان آدم را بر خودشان گواه گرفت این سؤال را از آنان کرد که آیا من خدای شما نیستم و آنان پاسخ دادند که چرا تو خدای مایی. یعنی با ارائه ی حقیقت انسان به خودش و گواه گرفتن انسان بر خودش او اعتراف به ربوبیت خدا کرد، و این همان است که امام فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
تا اینجا رابطه ی خودشناسی و خداشناسی مشخص شد. اکنون پیش از ورود به بحث خودشناسی و ملاحظه ی آینه ی خود برای دیدن خدا، لازم است اشاره ای داشته باشیم به مراتب خودشناسی.
1) انسان و جهان صفحه ی 112.
2) در این بیت به جمله ی معروفی از محیی الدین عربی اشاره شده که می گوید: «هر کس گمان کند با آنچه حکما گفته اند به معرفة النفس نائل شده است فقد استسمن ذاورم و نفخ فی غیر ضرم».
3) سیری در نهج البلاغه، صفحه ی 301- 297.
4) آیه ی 172 سوره ی اعراف. برای توضیح و تفسیر این آیه مراجعه کنید به تفسیر المیزان عربی، جلد 8، صفحه 306 تا 324 / فارسی، جلد 8، صفحه ی 451 تا 484.